کشته شدن بن لادن در یک عملیات کوماندویی نیروهای امریکایی در پاکستان امواج بزرگی از شادمانی و شعف در غرب و بویژه امریکا پدید آورد.  این ابراز شادمانی در عین حال که از سوی بازماندگان قربانیان جنایت های تروریستی سازمان مخوف القاعده طبیعی است، حاوی نوعی احساس گرایی زودرس و شتاب زده نیز هست و واکنش های پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را در ذهن تداعی می کند.  در آن زمان نیز واکنش های شتاب زده ای ابراز شد که در سال های پس از آن ثابت شد که با واقعیت های موجود در جهان بدون اتحاد جماهیر شوروی فاصله بسیار داشته است.

خانه ای که بن لادن در آن زندگی می کرد(راست).تظاهرات در حمایت از عملیات آمریکا

یک سال و چند ماه پیش از اعلام رسمی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جرج بوش پدر رییس جمهور وقت ایالات متحده امریکا، در روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۰، در یک سخنرانی در برابر کنگره امریکا گفت: «ما امروز در لحظه ای خاص و خارق العاده قرارگرفته ایم… از درون این عصر وحشت زده، نظم نوین جهانی شکوفا می شود. تحت حاکمیت این نظم جدید، تمام ملل جهان از شرق، غرب، جنوب و شمال در اتحاد و رفاه زندگی خواهند کرد»!

درست ۱۱ سال طول کشید تا در سالروز آن سخنان خوش بینانه و شتاب زده، جرج دبلیو بوش وحشت زده دریابد که پدرش ذرع نکرده پاره و نخورده شکر کرده و به جای “حاکمیت نظم جدید و زندگی در اتحاد و رفاه”دنیایی لبریز از خشونت، ترور، کینه و دشمنی به فرزند رییس جمهور شده اش تحویل داده است.

 با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، برخی از اندیشمندان سیاسی ایالات متحده امریکا که کشور خود را تنها ابرقدرت و یکه تاز دنیا می دیدند، درصدد برآمدند تا برای وضعیت تازه به وجود آمده نظریه پردازی کنند.  یکی از برجسته ترین این اندیشمندان نظریه پرداز، فرانسیس فوکویاما بود که در کتاب “پایان تاریخ و آخرین انسان” خود، که در سال ۱۹۹۲ منتشر شد، نظریه “پایان تاریخ” را ارائه کرد. این نظریه در واقع دستکاری و تغییر در نظریه هگل، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است که دگرگشت تاریخی را گذر از مراحل سرمایه داری، سوسیالیزم و در نهایت رسیدن به مرحله کمونیزم پیش بینی کرده بود و بنیان مکتب سیاسی مارکسیزم- لنینیزم را تشکیل می داد.  فوکویاما در نظریه “پایان تاریخ” خود می گفت که سرانجام محتوم همه جوامع، نه کمونیزم ـ چنان که هگل می گفت ـ بلکه نظام لیبرال دموکراسی است که امریکا پیشرو و پرچمدار آن است.  فوکویاما جهان پس از فروپاشی اتحادشوروی را آخرالزمان می دانست و نظام لیبرال دموکراسی را بهشت موعود معرفی می کرد.  فوکویاما می گفت که برخورداری از رفاه به معنای مطلق و وسیع آن، خواست و آرزوی بشر است که تنها در نظام لیبرال دموکراسی دست یافتنی است.

 نظریه “پایان تاریخ” فوکویاما انسان را به “مدرن” و “غیرمدرن” تقسیم می کرد.  از دیدگاه فوکویاما، انسان مدرن انسان غربی است که در بهشت موعود لیبرال دموکراسی به آسایش ابدی نائل می شود. انسان “غیرمدرن” نیز به “ناخودآگاه” و “خودآگاه” تقسیم می شود. انسان غیرمدرن ناخودآگاه به یمن پیشرفت های فناوری به تدریج به بهشت موعود لیبرال دموکراسی وارد می شود. می ماند انسان غیرمدرن خودآگاه که در برابر لیبرال دموکراسی و نظام مدرن مقاومت می کند و محکوم به این است که در زیر چرخ تاریخ له و نابود شود.

یک سال پس از فوکویاما، اندیشمند امریکایی دیگری به نام ساموئل هانتینگتون نظریه “برخورد تمدن ها” را ارائه کرد. چکیده این نظریه این بود که در آینده فزون بر این که هویت تمدنی اهمیت بیشتر خواهد یافت، تمدن های زنده جهان به ۷ یا ۸ تمدن بزرگ ـ غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، امریکای لاتین و افریقایی ـ تقسیم می شوند و خطوط گسل میان این تمدن ها منشأ درگیری ها و تقابل های آینده است.

فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که موجب کشته شدن بیش از ۳۰۰۰ نفر در امریکا و لشکرکشی این کشور به افغانستان و عراق شد، نشان داد که نظریه ساموئل هانتینگتون بیش از نظریه فوکویاما به واقعیت های موجود و روند رویدادها نزدیک است.

 اینک در دهمین سال برخورد خونینی که تاکنون موجب کشتار صدها هزار انسان شده و فضای رعب و وحشت را بر دنیا حاکم کرده، امریکا در شرایطی که بیش از هرزمان دیگر در کلاف سردرگم مشکلات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی دست و پا می زند و برای بالابردن روحیه مردم خود و زمینه سازی برای انتخابات ریاست جمهوری در سال آینده به یک خبر خوش نیاز دارد، ناگهان بمب خبری کشته شدن اسامه بن لادن منتشر می شود و هرکس به نوبه خود می کوشد به شادمانی و شعف ناشی از آن دامن زند.  باراک اوباما، رییس جمهور امریکا می گوید: «بعد از مرگ رهبر شبکه القاعده، جهان امن تر شده است». جرج دبلیوبوش نیز کشته شدن بن لادن را یک پیروزی برای ملت امریکا توصیف می کند و اتحادیه اروپا هم با صدور بیانیه ای کشته شدن اسامه بن لادن را پیروزی بزرگی در مبارزه برای نابودی تروریسم می خواند.

آیا به راستی پس از کشته شدن اسامه بن لادن، چنان که باراک اوباما می گوید”جهان امن تر شده” و یا بنابر گفته جرج دبلیو بوش و بیانیه اتحادیه اروپا کشته شدن بن لادن یک “پیروزی” است؟  برای یافتن پاسخ این پرسش ابتدا باید به رابطه علت و معلولی پدیده ها توجه کرد و برای این کار داشتن شناخت از کم و کیف تروریسم ضروری است.  

 مقاله ای از فرید زکریا که سه سال پیش ـ ماه می ۲۰۰۸ـ با عنوان “تنها چیزی که باید از آن ترسید” منتشر شده آگاهی های مناسبی در این مورد می دهد: «در پژوهشی که توسط موسسه “اینتل سنتر” انجام گرفت و نتایج آن در اواسط سال ۲۰۰۷ منتشر شد، حملات مهم القاعده طی۱۰ سال گذشته مورد بررسی قرارگرفته است.  این پژوهش اشاره می کند که تعداد حملات نیروهای القاعده نسبت به سال ۲۰۰۴، که بیشترین میزان آنرا شاهد بودیم، ۶۵ درصد و تلفات ناشی از این حملات نیز حدود ۹۰ درصد کاهش یافته است». 

 

اگر این پژوهش قطعیت داشت و گزارش های دیگر آنرا نقض و نفی نمی کردند، می توانست مایه خوش بینی و امیدواری باشد.  شوربختانه چنین نیست و مقاله فرید زکریا به گزارش های دیگری نیز اشاره می کند که جای کمتری برای خوش بینی باقی می گذارند، از جمله این که: «مرکز ملّی مبارزه با تروریسم (NCTC)، نهادی وابسته به دولت امریکا، که مسئولیت بررسی و مطالعه حملات تروریستی را برعهده دارد، طی گزارشی اعلام کرده که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۶ شاهد افزایش ۴۱ درصدی حملات تروریستی بوده ایم و این روند صعودی در سال ۲۰۰۷ نیز ادامه داشته است».  «یک سازمان دولتی دیگر به نام “موسسه پیشگیری از تروریسم” (MIPT) گزارش داده  است که شمار کشته شدگان ناشی از حملات تروریستی بین سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۶، هرسال ۴۵۰ درصد افزایش داشته است».

«گزارش سوّمی نیز که با عنوان “مطالعه تروریسم و عکس العمل دربرابر آن” (START) توسط دولت ایالات متحده منتشر شده، آماری معادل ۷۵ درصد افزایش در سال ۲۰۰۴ ـ آخرین آمار این گزارش مربوط به این سال است ـ را نشان می دهد».

فرید زکریا در ادامه مقاله خود توضیح می دهد که بنابر پژوهشی که “دانشگاه سیمون فریزر کانادا” انجام داده، دلیل این تفاوت و تناقض های آماری این است که تعداد قربانیان غیرنظامی در درگیری های افغانستان و عراق در ۳ گزارش اخیر جزء تلفات تروریستی به حساب آمده اند و نتیجه گیری می کند: «در صورتی که عراق را به حساب نیاوریم، به این نتیجه گیری می رسیم که تروریسم طی ۵ سال گذشته سیر نزولی داشته است».  مفهوم مخالف این گفته این است که اگر عراق به حساب آید، تروریسم در مدت ۵ سال سیر صعودی داشته و معلوم نیست در حالی که عراق صحنه خونین ترین رویدادهای تروریستی بوده، چرا باید به ذهن کسی خطور کند که آنرا به حساب نیاورد؟!

اگرچه جای توضیح دلیل این که چرا تلفات عراق نباید به حساب آید خالی است، امّا براین نکته تأکید شده که: «در هر دو پژوهش ارائه شده توسط “مطالعه تروریسم” و “موسسه پیشگیری از تروریسم”، آمار تلفات بدون عراق، از سال ۲۰۰۱ تاکنون، بیش از ۴۰ درصد کاهش داشته است».

مورد امیدوار کننده نظرسنجی است که در سال ۲۰۰۷ توسط شبکه های تلویزیونیABC  و BBCدر افغانستان و پاکستان انجام شده است.  نتیجه این نظرسنجی نشان می دهد که: «حمایت مردم از مبارزان جهادی در افغانستان به ۱ درصد رسیده و در ایالت های شمالی پاکستان نیز، جایی که پایگاه های القاعده قرار دارند، حمایت ها از بن لادن از ۷۰ درصد در ماه آگوست ۲۰۰۷ به ۴ درصد در ژانویه ۲۰۰۸ رسیده است».

اگر نتیجه این نظرسنجی درست باشد، آنگاه شاید بتوان امیدوار بود که کشته شدن بن لادن گامی مثبت در مسیر درست باشد و این با “امن تر شدن  جهان” یا “پیروزی بزرگ” فاصله و تفاوت بسیار دارد.

 جهان تنها زمانی امن تر خواهد شد و پیروزی بزرگ زمانی به دست خواهد آمد که از حجم فزاینده بی عدالتی در دنیا کاسته شود و کیست که نداند سیاست های زیاده طلبانه و سلطه جویانه امریکا و کشورهای اتحادیه اروپا بنیان های اصلی این بی عدالتی ها را تشکیل می دهند.  به عنوان مثال، تازمانی که امریکا که کمتر از ۵ درصد جمعیت دنیا را دارد، بیش از ۳۵ درصد مواد غذایی و ۳۰ درصد سوخت دنیا را مصرف می کند و این را حق خود می پندارد، چگونه می توان از عدالت سخن گفت؟!

جهان امن تر و پیروزی نهایی بر تروریسم درگرو کاستن از بی عدالتی هایی است که ریشه تروریسم را تغذیه می کنند و تا زمانی که چنین نباشد و نشود بین کشتن بن لادن و پیروزی بر تروریسم فاصله بسیار خواهد بود

 

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8 (at)gmail(dot)com