گزارش

دوستان:

راه پر مخافت بود و

علائم مخدوش و بی اعتبار

و نیاز به پائی چابک

از جنس گدازه ای

توفنده و جبار داشت

من که پایم،

در حریم عشق و یاری گیر بود.

در برهوتِ دست ساز ایشان

لنگ می زدم

و سینۀ پر درد و مجروحم

از سینه خیزی بی امان و گذاری بی صدا

در قانون جنگلی که هر لحظه

وضع و نصب می شد.

بغضی خاموش و هق هقی شبانه داشت.

ای پیل مستانِ دره مِه و دود!

ای دوندگان و برندگانِ خط پایان!

به زر و زور

سرخی بادۀ جام پیروزیتان

از خون سرِ بریدۀ عشق

و گرفتن جان، از تن آدمیت است.

نه حلوائی، نه تقوائی

حس می کنم

میان ساکنان صحنه

و پرده داران رازی ست!

احساس می کنم

نمایش از حقیقت عاریست

و خشونت پرده داران

گوئی جایگزین تلخی ست

که بی صداقتی بازیگران را پوشش می دهد

و آرام آرام دریافتم

که تماشا اجباری ست،

و در انتهای حوصله ی صفوفِ منتظران

نه حلوائی ست، نه تقوائی

تنها گوری سرد و خاموش

که با اشارتی هر لحظه،

از عمق خویش می کاهد.

و اکنون دیگر چگونه می توان

برخاست!

که به اندک نانی قناعت کرده ای

و حقارت را برگزیده ای،

و شگفتا!

که ناگاه

از میان توده های مسخ شده

کسی فریاد می زند:

آه … انگار من زنده ام!

آری من نمرده ام!

هنوز زنده ام!