نوشته: سون دلبلانک/ برگردان – اسد رخساریان ، ناصر زراعتی/ ناشر – نشر آفتاب، ، نروژ
کتاب ” کالبد شکافی مرگ” واپسین نوشته های ” سون دبلانک” نویسنده سوئدی رو در رویی اوست با مرگ در روزهایی که سایه مرگ پس از سال های پیگرد طعمه اش، او را ناتوان بر تخت بیمارستان می نشاند و آنگاه از سایه می جهد و بی هیچ پوششی، برهنه بر طعمه خود ظاهر می شود. طعمه اما یک نویسنده است و مفت نمی خواهد واپسین بازی زندگی را ببازد. می نویسد تا افشاء کند چهره و جوهر مرگ را . اما چگونه ممکن است جوهر هیچ را افشا کرد؟!
زندگی این جهانی
در بدترین و ملال آورترین حالت
با پیری، رنج، فقر، حتا در محبس
در سرشت خود، بهشت
در قیاس با هراس مرگ صفحه ۴۱ همین کتاب، گفتاری از شکسپیر
نشر افتاب نروژ – اسلو- که عباس شکری روزنامه نگار و مترجم مدیریت آن را به عهده دارد به تازگی کتاب کالبد شکافی مرگ(کلام آخر) نوشته سون دلبلاک را با برگردان اسد رخساریان و ناصر زراعتی، که از زبان ترجمه راحت و مناسبی برخوردار است، به چاپ رسانده و منتشر کرده است.
“سون دلبلاک در سال ۱۹۳۱ در کانادا متولد شد. پدرش تبار آلمانی داشت و کشاورز بود و خویی خشن و خودکامه داشت. مادرش تباری نروژی داشت و به مطالعه علاقمند بود و گاهی در جلساتی که نویسندگان بزرگ سوئد چون سلما لاگرلف و گوستاو فرودنیگ در آن حضور می یافتند، شرکت می کرد. در خانواده ساموئل، پدربزرگ مادری سون، بچه ها هوشمند بودند و دارای استعداد ادبی، اهل مطالعه و گوش دادن به موسیقی و پیرو سنت داستان خوانی خانواده.”
از این رو بود که سون دبلانک به ادبیات علاقه مند شد و به نویسندگی رو آورد. در سال های نویسندگی و روزنامه نگاریش، سی کتاب منتشر کرد و مسئول بخش ادبی نشریات شناخته شده ای در سوئد بود.
از میان آثارش ۱۵ نمایشنامه و چندین رمان نیز بچشم می خورد که اولین رمانش” زاهد خلوت نشین” در سال ۱۹۶۲ منتشر شد. پس از آن چند رمان دیگر از او به چاپ رسید و شهرتش با کسب جوایز متعدد ادبی رو به فزونی نهاد و به طور چشمگیری در جامعه ادبی سوئد از اعتبار برخوردار گردید. دبلانک در سال ۱۳۴۹ (۱۹۷۰) سفری نیز به ایران کرد و حاصل آن سفر نامه ای بود که عنوانش ” سفر نامه ضحاک” نام گرفت. در این سفر نامه او به شدت نظام پادشاهی ایران و قدرت مخوف ساواک را به باد انتقاد می گیرد. سویه انتقادی سون دبلانک البته تنها به حکومت وقت ایران نبود، او اصولا نویسنده ای بود منتقد اوضاع زمانه خود، که کشور خود سوئد را نیز به باد انتقاد تند می گرفت. او نویسنده ای بود که از هیچ انتقادی به دولت، مردم و جامعه سوئد چشم پوشی نکرد.
سون دلبلاک در سال ۱۹۹۲ بر اثر بیماری سرطان درگذشت. کتاب(Slutord) کلام آخر او در روزهای رودر رویی اوست با مرگ:
“من” با هر گام، به سوی مرگ پیش می روم. نه، این ضمیر اول شخص مفرد نادرست است.”شما” همه به سوی مرگ در حرکت اید، نه من. مرگ برای من نیست. انسان جرأت اعترافی چنین نابخردانه را ندارد. ولی من می دانم که تو ای خواننده این سطر ها! – تو نیز در ژرفای قلبت، باور داری: مرگ برای دیگران است، نه برای تو. ( صفحه ۱۵)
آشنایانم تا زمانی که صحبت از کمر دردم در میان بود، دوستانه نق می زدند، اما وقتی برایشان توضیح دادم دچار سرطان شده ام، انگار که طاعون گرفته باشم، از من دوری گزیدند. ص ۲۰
من دارم آرام، آرام متلاشی می شوم. ص – ۲۱
نه، من اصلا حق ندارم از تنهایی و دوستانی که سراغم نمی آیند، گله کنم. من به دوستم مون کاسین، خیانت کردم؛ سال ها در بستر بیماری نقاهتی افتاده بود که به مرگش انجامید. او به همنشینی من نیاز داشت … سر زدن به او اصلا از خودگذشتگی محسوب نمی شد. خب، پس چرا من به او خیانت کردم؟ ص ۳۱
شعر، هنر موسیقی، در برابر مرگ، بی دست و پا و ناتوانند. ما می توانیم درباره وحشت زندگان از مرگ بگوییم و اندوه آنان که عزیزی را از دست داده اند، اما در مورد مرگ چه؟ ص ۴۰
یکی از نزدیکان برای دلداری ام می گوید می توانم در باغچه خانه ام بنشینم و به آثار بسیاری که آفریده ام بیندیشم.
فکر کن از این همه امکانات بهرمند بوده ام.
شگفت! اگر ضرورت نداشت، آدمیزاد مطالبی را که در مورد کارش نوشته می شد، هرگز نمی خواند. روبه رو شدن با چنین بد اقبالی شرم آور است. ص ۸۱