- برای سیمین بهبهانی
سیمینه بانوی غزل، بیگاه و گه، یادِ تو ام
یاد آیدم از غزلت، بینم تو را در جلو ام
شعر تو گر خوب و خوش است، من نیست شعرم بدکی
یک متر و هفتادی اگر، یک متر و هفتاد و دو ام
بودی اَبَر شاعر ما، انصاف، لیک، ار بدهی
بهتر غزلهای تو بود، من خوبتر شعر نو ام
از این قیاسم نه عجب، گر خندهات قهقهه شد
غم نیست، خوش خنده بزن، میخوان سزاوار “هو” ام
شعرت تمام از وطن است، وانگه وطن موطن فارس
من قدری آنسوتَرَک ام، آنسوی مونتسکیو ام
ماندی در ایران و تو را، آزرد نادانی شیخ
میماندم ار مثل تو من، میکرد داسش درو ام
غربت گزیدم که مرا، دیگر جز این چاره نبود
نز بهر عیش آمدهام: قانع به یک نان جو ام
نه اهل افیون و میام، نه غرقه در فسق و فجور
وین گر هر آدم بکند، حاشا، من آدم نشو ام
بیگاه و گه یادِ تو ام، بانوی سیمینِ غزل
امّا نه دنبالهرو ام، نه حرف ناحق شنو ام
شیکاگو، ۱۳/۳/۲۰۱۵
- برای محمد قهرمان
در فکرِ طفلِ خُردی با گونههای خیسم
در اعتصابم امروز، شعری نمینویسم
گاهی نوشتنِ شعر توهین به زندگانی ست
شاعر دگر مخوانم، خوابیده باد و فیسم
چیزی ست در من انگار، خواهد خموش مانم
زین افعیِ درون است آوای “هیس، هیس” ام
هست از خزائنِ شعر، یک حبّه قند با من
وین گنجِ شایگانی ست: در خرجِ آن خسیسم
از رنجِ بینوایان، در شرم هستم، ارچند،
نه همنشینِ دزدان، نه با دَدان جلیسم
آزاده گر نبودم، مجبور میشدم من
یا با خدا بلاسم، یا چکمهای بلیسم
از عالمی پلشتی، شادا، گذشتم و باز
با دامنی چنین پاک، خالی ز لکّ و پیسم
در عالمِ شمایان، بیقدر و خوارم، امّا،
در عالمی که دارم، خود، بیش و کم، رئیسم
ای اوستادِ بیچون، کز تُست هرچه دارم،
دادی تو خلعتِ شعر چون هدیهای نفیسم
این را شکایتی دان، شعرش نمیتوان خواند،
در اعتصابم امروز، شعری نمینویسم
شیکاگو، ۲۰/۴/۲۰۱۵
- برای اسماعیل خوئی
در این جهان نظائرِ ما کم نبود و نیست
طبعآزمای و چامه سرا کم نبود و نیست
از تیغِ آزمونِ زمان کیست آنکه جَست؟
پر مدّعایِ بیسروپا کم نبود و نیست
آن شعر کز گزندِ زمان رَست، کو؟ کِراست؟
در دهر، شهرتِ گذرا کم نبود و نیست
حافظ یگانه بود و دگر ایرج و امید
چون جامی و کلیم و صبا کم نبود و نیست
“تنها صداست،” گفت، “که میماند” آن عزیز،
امّا نه هر صدا، که صدا کم نبود و نیست
وان شاعرِ شگفت، که این گفت، تا هنوز
در یاد هست و… خوف و رجا کم نبود و نیست
صد سالْ بعدِ رفتنمان تا چه اوفتد؟
تا زندهایم، مدح و ثنا کم نبود و نیست
ما در خیال خویش بزرگیم و در خیال
قصری شده بر آب بنا کم نبود و نیست
این نقشههای عالی و افکار بیبدیل
در موشها و آدمها کم نبود و نیست
* * *
ای یار لندنی، که تو را شعرِ ماندنی
بر عکسِ دیگرِ شعرا، کم نبود و نیست
یادت عزیز و شعر تو نغز و به خاطرم
زان شعرهای هوشربا کم نبود و نیست
کم بود و هست چون تو که داند که چیست شعر
ژاژآفرین و هرزه درا کم نبود و نیست
شیکاگو، ۲۸/۴/۲۰۱۵