شک نکنید، همه زنده اند!

زبونتون را گاز بگیرین لطفن، همه شون خدا را شکر زنده اند، خواب هم نیستند، دارن فکرمی کنن که برای ما مردم چیکارمی تونن بکنن که زندگی مون بهترتر از اینی که هست بشه؟ البته الان هم بد نیست، خیلی هم خوبه، ولی بهتربشه مسلمه که بهتره.

بدیهی ست که این کار را هم محض رضای خدا نمی کنند، هر ماه میلیون ها تومن پول بابتش می گیرن و بنابراین حق دارن غصه بخورن، سرشون زیرباشه وتوی فکر باشن و دنبال راه چاره بگردند!

خدعه ای که ثمرنداشت!

بوتفلقیه

خبر ندارم که بوتفلیقه، رئیس جمهور فعلی الجزایر خدعه را از کی یاد گرفته، کارش به نظر قشنگ می آمد اما نگرفت!

اول گفت قول میدم اگر دوباره من را انتخاب کنید، سال دیگه خودم به زبان خوش برم کنار. مردم فریاد زدند خب همین حالا برو. خرج کنیم و زحمت انتخابات را تحمل کنیم برای یک سال؟ که چی بشه؟

دوباره که ریختند توی خیابون و تظاهرات که شدت گرفت، آقا از همان روی صندلی چرخدارش گفت خیلی خب بابا، خیلی خب، شلوغ نکنین … من دیگه داوطلب ریاست جمهوری نمیشم، خوشحال شدین؟

مردم ریختند توی خیابان به جش و پایکوبی که آخی!  بله، هم خوشحال شدیم، هم راحت، برو به شرطی که دیگه پیدات نشه …

اما فرداش دوباره آمد توی تلویزیون و گفت راست هم میگین ها، انتخابات هم خرج داره، هم زحمت، اصلا چه کاریه انتخابات برگزارکنیم؟ من که خدا را شکر هنوز هستم! به هر زحمتی هست بازم تحمل می کنم، باشه ایشالا یک وقت دیگه و روزی که زبونم لال من طوریم شد.

یه دوست کرمانی داشتم اینجور وقت ها می پرسید: ئی دَرسار کجا خوندی، ئی مشقار کجا ِکردی؟!

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار!

این که میگن توی ایران پول ریخته، فقط باید دولا شی برداری، برای مردم عادی یادآور یک جوکه و برای خیلی های دیگر یک خبر. من و شما یاد اون مردی بیفتیم که آمد تهران، پس از سالها زحمت ثروتمند شد، رفت به دیدار اقوامش و شب توی مهمونی تعریف کرد که درتهران پول ریخته ، فقط باید دولا شد و برداشت.

یکی از جوان های ساده دل حاضر در آن میهمانی، با شنیدن این سخنان، چمدانش را بست و راه افتاد به طرف تهران و از قضای روزگار به محض اینکه از قطارپیاده شد، چشمش افتاد به یک اسکناس درشت که از جیب یک مادر مرده ای افتاده  بود روی زمین. مقداری به اسکناس نگاه کرد، بعد خمیازه ای کشید و گفت ولش کن، حالا که خسته ام، ازفردا صبح میام جمع می کنم!

ولی حالا دیگر مردم مثل آن روستائی ساده نبوده و نیستند. نمونه اش هم آنهائی که هفت میلیارد دلار زدند و بردند!

الان که گند کار درآمده و همه جا صحبت ازشرکت یک زن و شوهر دراین اختلاس هست آنهم شوهری که مردم را نصیحت می کرد بچه خوبی باشید! همه فهمیده اند که نباید گفت فردا صبح میام جمع می کنم، بلکه به محض اینکه موقعیت دست داد باید بچاپی و راه بیفتی طرف کانادا.

ایران، هزار سال بعد!

اردیبهشت سال ۲۳۹۸ است، هزارسال و یک ماه از نوروز ۱۳۹۸ گذشته است. هوای دلنشین و بهاری ایران گردشگران ثروتمند خارجی را به فکر دیدار از ایران انداخته است. تورهای مسافرتی ازآلمان، ایتالیا، فرانسه، انگلیس و آمریکا …. (نه خدایا… آمریکا نه، هنوز نه به باره و نه به داره و این مطلب دنباله دار را شروع نکرده ایم برای خودمان دردسردرست نکنیم، آمریکا را ولش کن!) تورهائی از اقصی نقاط عالم بجز آمریکا و اسرائیل! مردم را به بازدید ازکشور هشت هزارساله ایران فرا می خوانند و تشویق می کنند.

یکی از موشک های مدرن و مسافربر آلمان بعد از ده دقیقه پرواز از برلین به تهران می رسد و در (فرودگاه امامزاده) به زمین می نشیند. فرودگاه امام در دست تعمیر است و موقتا از فرودگاه امامزاده استفاده می شود. تورلیدرخارجی، مسلط به چند زبان خارجی از جمله فارسی که همینطور راه میره و پیلیزپیلیز می کنه و بیته بیته میگه، تمنا می کنم گویان، مسافران آلمانی را به طرف گمرک هدایت می کند. تعدادی ساک و چمدان روی نوار نقاله شیک و مدرن فرودگاه امامزاده می گردد. یک پیرمرد لق لقوی آلمانی که چمدانش را پیدا نکرده بلیتش را به یکی از کارکنان فرودگاه که لباس نارنجی تنش است و  نظافتچی سالن است نشان می دهد و سراغ چمدانش را می گیرد.

نظافتچی که وظیفه ای در این مورد ندارد با بی میلی می گوید مثل آدم بنال ببینم چی میگی. پیرمرد دوباره بلیتش را نشان می دهد و اشاره می کند به نوار نقاله. نظافتچی به تصور این که پیرمرد خسته است و می خواهد روی نوار نقاله بنشیند و راحت به طرف درخروجی برود  می خندد و می گوید نمیشه پدرجان. این که چرخ و فلک نیست که می خواهی سوار شی، واسه حمل چمدون ساخته شده، نه آدم. جون نداری وایسی مگه مجبور بودی بیای سفر؟

آلمانیه با سرودست اشاراتی به چمدانها می کند. کارگره می خنده و میگه ماشالا به این اشتها، همه چمدونهارو می خواهی؟ صاحاب داره پدرجان، صاحاب داره. اگه خودت چمدان داری وردار، نداری بروکنار بذار باد بیاد و به طرف دخترجوان و زیبای یک پیرزن می رود که زورش نمی رسد چمدانش را از روی نوار نقاله بلند کند.

بیرون فرودگاه اتوبوس های کولردار و مجهز آخرین مدل ردیف ایستاده اند. شاگرد شوفرها اما ازنسل همان شاگرشوفرهای هزارسال پیش هستند. جلوی اتوبوس ها و درحالی که عرق صورت شان را با دستمال پاک می کنند فریاد می زنند شیراز دو نفردیگه …دو نفر، اصفهان پنج نفر، آقا بپر بالا، مادر جون سوارشو دیگه و با لهجه لاتی لوتی غر می زند که: پیرزن آخه تو که جون نداری از پله بری بالا مسافرت اومدنت چیه لعنتی…؟

اتوبوس به کندی حرکت می کند و تورلیدر در مورد مراکز معروف تهران توضیحاتی می دهد:

این میدان هزار سال پیش اسمش میدان آزادی بود. جائی بود حدودا مثل هاید پارک کرنر انگلیس. همانجا که مردم میرن اونجا و از هر مقامی که دلخور باشند صریحا و بی واهمه انتقاد می کنند. توی این میدان هم هزارسال پیش مردم  آزاد بودند بایستند، حرکت کنند، لبخند بزنند، اخم کنند، عینک بزنند، و هرطرف میدان را که دل شان می خواهد آزادنه نگاه کنند، گرفت و گیری درکار نبود!

تهران یک زمانی شهری بود سرسبز و معروف به ارزانی و فراوانی، با هزار تومن ناقابل می شد یه دونه آدامس خروس نشان خرید و ساعتها جوید . اونهم چه آدامس هائی، با دوام. فک آدم درد می گرفت ولی آدامسه آخ نمی گفت، بگولاستیک!

نون بربری دونه ای سه هزارتومن بود، اونهم نون بربری هائی که سه چهار تا دونه کنجد و سیاه دونه برای قشنگی ریخته بودند روش و مثل الماس می درخشید.

اتوبوس آرام آرام جلو می رود و بالاخره به هتل می رسد. هتل لوکس و گرانقیمت است و اتاق ها تمیز. تورلیدر پس از تحویل اتاق ها از مسافران می خواهد که فردا هشت صبح برای بازدید از آثارتاریخی  و باستانی تهران، درلابی هتل منتظر باشند …

ادامه دارد