نویسنده: چارلز فوران

 

 

زمانی که جاستین ترودو گفت: “در کانادا یک هویت غالب و متعارف وجود ندارد، ” فلسفه‌ی منحصر بفرد کانادایی را، که به نظر بعضی‌ها گیج کننده و حتا بی باکانه بود، با صراحت بیان کرد که بیانگر یک مدل نوین و رادیکال ملیّت است

بخش یکم

 با آغاز سال نو میلادی، کانادا شاید آخرین ملت مهاجری است که سرپا ایستاده است.  دولت ما، همچنان که اکثریت ملت، نسبت به ارزش مهاجرت باورمند است.  ما در سال ۲۰۱۶ در حدود ۳۰۰۰۰۰ تازه وارد، شامل ۴۸۰۰۰ پناهنده، را پذیرا شدیم که می‌خواهیم تبعه‌ شوند؛ و معمولن نزدیک به ۸۵ درصد مقیم‌های دایمی تابعیت می‌گیرند.  اخیرن ملاحظاتی در مورد پذیرش مردان مجرد عرب در نظر گرفته شده؛ ولی از این که بگذریم، کانادا مقدم همه را با هرگونه اعتقادی از هر گوشه‌ی جهان گرامی می دارد.  بزرگشهر تورنتو هم اکنون گونه‌گون ترین شهر روی کره‌ی زمین است که نیمی از ساکنانش زاده‌ی سرزمین‌های دیگرند؛ در حالی که ونکوور، اتاوا، کالگری، و مونتریال هم زیاد از آن عقب نیستند.  شمار مهاجرت سالانه به کانادا تقریبن برابر با ۱% جمعیت کنونی کانادا – ۳۶ میلیون – است.

کانادا اخیرن مورد ستایش چهره‌های برجسته ‌ای چون باراک اوباما رئیس جمهور امریکا و بونو (۱) قرار گرفت که گفتند “جهان به کاناداهای بیشتری نیازمند است”.  در اکتبر گذشته، هفته‌نامه اکونومیست (Economist) روی جلد خود جار زد که ” لیبرتی به شمال می رود”. و در زیر آن اضافه کرده: “کانادا نمونه‌ای برای جهان”.  روی جلد مجله تصویری است از مجسمه آزادی که یک چوب هاکی زیر بغل دارد و هاله‌ای از برگ افرا (نماد کانادا) روی سرش قرار دارد.  از آن هم بدتر این که در شب آخر انتخابات ایالات متحده وبگاه رسمی  مهاجرت کانادا، ظاهرن به سبب انبوه و تراکم کاربری، از کار افتاد!

در نظر داشته باشیم که سال ۲۰۱۶ سالی بود که بسیاری از کشورهای غربی خشمگینانه دروازه‌های خود را به دلیل‌های گوناگون از جمله هراس، بر مهاجران بستند. به موازات طلوع بومی‌گرایی، نوعی ملی‌گرایی پیدا شد که ریشه در هویت‌های نژادپرستانه و گفتمان‌های جداسازی دارد.

شاید در مقایسه با برخورد سخت دیگران، موضع کانادا که آغوش خود را شادمانه بر “درهم‌آمیزی” گشود، در نگاه نخست  کمی ساده لوحانه به نظر آید، ولی چنین نیست. دلایل واقع بینانه‌ ای برای بازگذاردن درها وجود دارد:  در آغاز دهه‌ ۹۰ کاهش باروری و سالمند شدن جمعیت سبب کاهش نرخ رشد طبیعی کانادا شده بود. ده سال پیش، دو سوم افزایش جمعیت را مهاجران سبب شدند، و  پیش بینی می شود که این نرخ در سال ۲۰۳۰ صد در صد باشد.

منافع اقتصادی این روند نیازی به شرح و بیان ندارد، به ویژه اگر تابعیت کامل هدف باشد. کاری که “خوش‌نشینان”(۲) –  کانادایی هایی که بومی این سرزمین نیستند – باید بکنند این است که خود را در آینه بنگرند تا پایان خوش این حماسه‌ی مهاجرت را بازشناسند.  دولت ما تکرارش می کند، آمارهای ما آن را تایید می کند، و چشم‌ها و گوش‌های ما آن را ثبت می کند: گونه‌گونی، سوخت‌رسان سعادتمندی است نه خاموش کننده‌ی آن.

همگام با ملاحظات عملی به منظور مهاجرپذیر ماندن، کاناداییان پیشاپیش از نظر فلسفی با گشاده رویی با این مسئله که، دیگران را به تشویش می‌اندازد، رو به رو شده‌اند.  این نکته را جاستین ترودو، نخست وزیر، در مصاحبه با مجله نیویورک تایمز با فصاحت تمام روشن کرد و گفت:  کانادا می‌تواند ” نخستین کشور پساملیتی” باشد و افزود، “در کانادا هویت غالب [متعارف] وجود ندارد”.

این نظر که در اکتبر ۲۰۱۵ به زبان آمد بازتاب گسترده‌ای نیافت، ولی هنگامی که من آن را با میخائل باخ، وزیر امور اروپایی آلمان در میان گذاردم، حیرت کرد.  وی گفت که هیچ سیاستمدار اروپایی قادر نیست چنین حرفی بزند.  [به نظر او] این اندیشه بسیار رادیکال آمد.

برای یک اروپایی البته مدل کشور قومیتی مقدس خواهد ماند – چه اهمیت دارد که تا چه حد ناهنجار باشد – تا زمانی برسد که مرزها از بین بروند و مهاجرت گسترده آغاز شود. کشور به صورت مدرن امروزی در اروپا شکل گرفت.  اگر کسی به یک ایتالیایی یا فرانسوی بگوید که فاقد یک “هویت غالب” هستند استراتژی رای آوری به کار نبرده است.

  کاناداییان برعکس این می‌اندیشند و این نظر برایشان غیرعادی نیست. یکی از بزرگترین نویسندگان این سرزمین، ماویس گالانت (Mavis Gallant) چندی پیش یک فرد کانادایی را چنین تعریف کرد: “فردی که به دلیلی منطقی فکر می‌کند می تواند یک شخص باشد” – که تعریف طنین اندازی درباره‌ یک نوع کارآکتر ملی نیست.  در واقع آقای ترودو می‌توانست زنگ یک دلواپسی مزمن را در میان کاناداییان به صدا در آورد: نبود یک هویت مشترک!

اما، وی چنین نکرد.  او می خواست، هرچند غیرمستقیم، طرح یک اصل حکومتی را برای یک کانادای سده ۲۱ نشان دهد. شاید نامتعارف به نظر آید، ولی کانادا ممکن است سرانجام صاحب [یک سازوکار] پسا ملی‌گرایی بشود.

در این قضیه بیش از یک روایت  می‌توان برشمرد.  نخستین و مهمترین آنها  این است که، پساملی‌گرایی چهارچوبی‌ست برای فهم تجربه‌ی جاری ما، در راستای پُر کردن یک فضای جغرافیایی بسیار گسترده، اما یکپارچه، به گونه‌گونی جهان؛ که  در عین حال، یک پروژه‌ی بخردانه‌ی نیم قرنی حاصل از بیداری از خواب دوران استعمار است. همین جا باید افزود که پساملی‌گرایی امری است که به مدت چند قرن، و پیش از آن که در سال ۱۸۶۷کانادا رسمن تبدیل به یک کشور شود، متناوبن در جریان بوده و تمرین شده است.  باید توجه داشته باشیم که ما همیشه نگاهی متفاوت به این سرزمین پهناور داشته ایم و ایده‌هایی هم از مردم و جامعه‌های بومی آن وام گرفته‌ایم.  از لحظه‌ای که اروپاییان گام به قاره‌ی امریکای شمالی نهادند مورد استقبال و مهمان نوازی مردم محلی قرار گرفتند و آموختند که چگونه در گرداب دشواری‌های چند هویتی و چند تابعیتی همزیستی کنند و کامیاب شوند.

[شوربختانه،] آن پیشباز گشاده رویانه‌ی [بومیان] در مواردی، به ویژه در اواخر سده‌ی ۱۹ و در سده‌ی ۲۰، مورد خیانت قرار گرفت و خوش‌نشین ها [مقیم شدگان] آسیب‌های عمیقی بر بومیان وارد آوردند.  اما، به موازات برجا ماندن عدم تعادل، مدلی برای احساس تعلقی دگرسان نیز در جامعه نفوذ یافت.

آیا امکان دارد ملتی “پسا ملیّتی” رفتار کند بی آنکه از سازوکار کنترل و حکومتِ نهادینه شده ببُـرّد؟  پاسخ ساده، “نه” است.

کانادا مرزهایی دارد که مامورانش گذرنامه ها را بازرسی می‌کنند، و یک ارتش؛ و گاهی ادعاهای فروتنانه‌ی ارضی هم دارد.  ترودو به خوبی از بیشتر این سازوکارها آگاه است: بر آنها نظارت دارد.

می توان گفت که، خوشبختانه به دلیل وجود همسایه‌ی بزرگش در جنوب، کانادا نیازی به دفاع از مرزهایش با تمام نیرو و برپاداشتن یک ارتش بزرگ ندارد. همچنین، می تواند اقتصاد پر رونق خود را که ۷۵%  بازرگانی‌اش با ایالات متحده است ادامه دهد. با آزاد بودن از تنش‌های اقتصادی و نظامی، مانند آنچه که گریبانگیر کشورهای دیگرست، کانادا از یک فضای تنفس راحت همراه با اعتماد به نفس برخوردارست که به او اجازه می دهد رویکردهای رادیکال تری با جامعه را تجربه کند.

هیچگونه قرارداد یکدستی برای “پسا- هرچیز”ی بودن در کانادا وجود ندارد. هنگامی که یان مارتل (Yann Martel) رمان نویس، با لحنی نه چندان جدی میهنش را “عالی‌ترین هتل جهان” تعریف کرد، در واقع، نیتش تعارف‌آمیز بود – ولی بعضی‌ها آن را تاییدی خواندند بر این که تازه واردان کانادا را به عنوان یک ایستگاه رفاهمند بپندارند: ایستگاه تامین، فرصت‌های ملکی، بدون قید و بند مسئولیت.

ادامه دارد

۱۴ ژانویه ۲۰۱۷

*این برگردان کوتاه شده مقاله اصلی ست

* چارلز فوران رمان نویس و مدیر اجرایی انستیتو تابعیت کانادا

۱- Bono(Paul David Hewson)  : خواننده گروه “یو تو”، آهنگساز، موسیقیدان، ترانه سرا، کوشنده انساندوست ایرلندی

۲ – برابرنهاد  settlers گرفته شده