با نگاهی به رویدادهای سالی که گذشت اگر اندکی انصاف داشته باشیم، نمی‌توانیم خطر درگیری آمریکا و ایران را نادیده بگیریم. اگرچه به نوروز نزدیک می‌شویم و قرار نداشتم از جنگ بنویسم، اما چه باید کرد؟ با نگاهی به آنچه پیرامون ایران و به‌ویژه همکاری آمریکا، اسرائیل و کشورهای عرب منطقه به سرکردگی عربستان سعودی از یک‌سو و نابسامانی شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در ایران و بی‌خردی سیاه اندیشانی که بر اریکه‌ی قدرت نشسته‌اند، از طرف دیگر، در چشم‌انداز روزهای آینده، اگر اتفاق شگفت‌انگیزی در ایران رخ ندهد، شوربختانه جنگ دوردست نیست.

در دنیای امروز هیچ اتفاقی مجرد رخ نمی‌دهد. به همین خاطر درهم‌آمیزی چندین موضوع که می‌تواند چرخ‌های زنگ نخورده‌ی جنگ را جلا دهد و زرادخانه‌ها را خالی کند تا پول سرشاری به جیب سرمایه ‌داران هوادار عالی‌جناب ترامپ و نوچه‌ های ایرانی‌اش از هر رنگ و بویی شود، لازم است. نگاهی به صف کسانی که همکاری و حمایت از برنامه‌های دولت ترامپ را در پیشانی برنامه عملشان نوشته‌اند کافی است که ضلع سوم این منشور را هم ایرانی‌هایی بدانیم که آب به آتش ترامپ می‌ریزند و اسرائیل و عربستان سعودی.

***

ترکیب نوروز و تجاوز، خود گویای بسیاری از پاسخ‌ها است. از این ‌رو با چند اشاره‌ی گذرا به ‌تاریخ ایران، نظرم را خواهم نوشت. چرا که معتقدم مشکل ملت ایران، حضور نظامیان بیگانه نیست. زیرا نظامیان، دیر یا زود ناگزیر به ‌بازگشت و رها کردن سرزمین اشغال شده ‌‌اند. بویژه در این دوره که منفعت یک کشور اشغال شده، دیگر نمی‌تواند انحصاری‌ کشور اشغال‌گر باشد و دیگر کشورهای قدرت‌مند نیز سهمی می‌خواهند.

مشکل بنیادی که ملت‌هایی هم‌ چون ملت‌های افغانستان، عراق و… به ‌ویژه ملت ایران دارند، خلع سلاح بودن در برابر تجاوز فرهنگی است. ایرانیان ملتی هستند که به ‌پشتوانه‌ ی فرهنگ تاریخی و کهن‌سالشان، از سویی ابزار کارزارشان را فراموش کرده ‌اند و از سویی چندان همتی برای باز کردن مخزن‌های غنی‌ بازمانده از نیاکانشان نشان نمی‌دهند. ما به‌ دلیل‌های بسیاری، متأسفانه ملتی سطحی‌نگر شده‌ایم. دفاع از خود را نه بر اساس یک اصل بنیادی و برگرفته از ذخیره ‌های فرهنگی‌ خود، که بر مبنای یک امکان ساده و سهل‌الوصول تدارک می‌بینیم یا نشان می‌دهیم.

در واقع آن چه ملت ایران را از افتخارهای تاریخی فرهنگی‌ خود دور و محروم می‌کند، یا اجازه‌ی تکرار و تداوم آن‌ها را در شکل نو و امروزی نمی‌دهد، پذیرش فرهنگ غالب است.

پذیرش فرهنگ غالب، از دوره‌ ی بعد از تجاوز نظامی و فرهنگی‌ عرب‌ های نومسلمان به‌ ایران آغاز می‌شود و متأسفانه در تمام دوره‌ های بعد از آن ادامه می‌یابد. این اتفاق از آن ‌جا که در آغاز از طریق یک فرهنگ بادیه‌ ای شروع می‌شود و همراه است با یأس، حرمان، مرگ و بیزاری از شادی و زندگی، کنشِ بخش عظیمی از ملت ایران را کنشی انفعالی می‌کند. به ‌بیان دیگر از آن‌ جا که بن ‌مایه‌ی فرهنگ عرب مسلمان متجاوز، فاقد هر گونه تفکرانگیزی و تعمق‌انگیختی است، از آن ‌جا که هرگونه آزادی‌ اندیشه و عمل در آن ناممکن و زندگی‌ شورانگیز در آن نامیسر و ممنوع است، ملت ایران در تداوم تاریخی‌ خود، زمانی که روزنه ‌ای ایجاد می‌شود و سرچشمه ‌های فرهنگ دیرینه ‌اش، – دست یافتن به ‌زندگی شادمانه که یکی از کهن ‌الگوهای فرهنگ ایرانی است – در ضمیر ناآگاهی ‌اش بیدار و هوشیار می‌گردد، تاب تأمل خود را از دست می‌دهد و به جای دفع فرهنگ متجاوز، ناگزیر به‌ پذیرش سریع فرهنگ دیگر می‌شود و بر مبنای همان فرهنگ متجاوز، منفعل می‌ ماند. یعنی فرهنگی دیگر را در برابر فرهنگ متجاوز، بدون تعمق و تفکر می‌پذیرد. و بدیهی است هر گاه فرهنگی بدون تعمق و تفکر پذیرفته شود، تنها لایه‌ های سطحی‌ آن انتقال می‌یابد. بخش ‌هایی که نمی‌توانند در بن ‌مایه ‌های فرهنگ مادر پذیرنده ترکیب و مستحیل بشوند و ناگزیر همیشه به‌ شکل پوشال‌ها یا زایده ‌ای بر بستر فرهنگ پذیرنده باقی می‌مانند و امکان تنفس و رشد سالم بن‌مایه ‌ی فرهنگ مادر را سخت و گاه ناممکن می‌گردانند.

ما ایرانیان از دیر باز نخواسته‌ایم که با بخش آگاه جامعه رابطه ‌ای فعال داشته باشیم. به‌ دلیل ترس، راحتی، داشتن رفاه کاذب و از همه مهم‌تر خودمحوری‌ مان، نخواسته ‌ایم با ریشه‌های فرهنگی مان، که از طریق آگاهان جامعه حفط و امکان انتقال و تدوام داشته است، هم بستر و شریک باشیم. یا خود را تافته‌ ی جدا بافته دانسته ‌ایم یا در ناگزیری، آگاهان و رهبران واقعی‌ فرهنگ‌ مان را.

تاریخ ملت ایران نشان می‌دهد که از بعد از تجاوز عرب‌های مسلمان، بخش عظیمی از ایرانیان نه تنها روز به ‌روز از بن‌ مایه‌ های قومی، ملی‌ خود دور گشته‌ اند، که در فرصت‌های مناسب نیز خواسته یا ناخواسته، چنان که شایسته بوده است، عمل نکرده ‌اند. در واقع انگار تجاوز نخستین به قدری بی‌ رحمانه بوده است که خوف آن هم‌ چنان در ضمیر ناخود آگاه اجتماعی باقی مانده و اجازه ‌ی هرگونه جهش و بازنگری به ‌خویشتن فرهنگی‌ خود را سخت و گاه ناممکن کرده است. ضربه‌ های هولناک عرب ‌های مسلمان متجاوز، امکان ارتباط دوباره‌ ی ملت را با حافظان و انتقال‌ دهندگان فرهنگ مادر، بسیار دشوار کرده است. از این‌ رو، آن‌ چه امروز از فرهنگ ایران و ایرانی باقی مانده است، از آن ‌جا که از سویی به ‌دلیل تلاش و تداوم گروه اندکی بوده است و از سویی دیگر به ‌دلیل عدم استقبال یا پذیرش آشکار اکثریت، بیش‌تر در لایه ‌های پنهان و در پشت فرهنگ متجاوز امکان تداوم یافته است.

این واقعیت، مقاومت ملت ایران در برابر بازگشت به ‌خویشتن به‌ دلیل ترس و حفظ جان خود، آگاهان و حافظان فرهنگ مادر را بر آن داشت تا در انتقال آیین ‌ها و منسک ‌های ایرانی، برای پذیرش جامعه، از ترفند پوشش فرهنگ متجاوز بهره ببرند. چنان که در اثرهای مکتوب ایران، به ‌ویژه در نظم و شعر، که یکی از ستون‌ های اصلی حافظ فرهنگ ایرانی است، این انتقال و تداوم ممکن گشته است. در لایه‌ ی ظاهری‌ بیش‌تر شعرهای بازمانده، نشانه‌های فرهنگ متجاوز آشکار است و در بن آن‌ ها، فرهنگ مادر یا فرهنگ ایران پیش از تجاوز عرب‌های مسلمان.

این اتفاق، البته در شکل ‌های دیگر جامعه نیز، از طریق رهبران واقعی ملت ایران که در درون جامعه، در لباس همرنگ جماعت فعالیت داشتند، بروز یافته است. چنان که بسیاری از آیین ‌ها و منسک‌ هایی که امروز ظاهری اسلامی دارد، در اصل شکل و بن‌مایه ‌ی خود را از فرهنگ مادر دارد. در واقع تلاش این گروه از آگاهان جامعه و پذیرش آگاهانه یا ناآگاهانه ‌ی جامعه در طول تاریخ، امکان حفظ فرهنگ ایرانی و در نهایت هویت ایرانی را ممکن گردانیده است. 

تاریخ به ‌ما نشان می‌دهد که ملت‌های بسیاری امروز حضور ندارند؛ ملت‌هایی که در دوران تاریخی‌ خود نتوانسته ‌اند تاب بیاورند و در برابر تجاوزهای گوناگون به ‌مرور زمان هویت خود را از دست داده ‌اند. اما ملت ایران، به‌ کوشش آگاهانش، نه تنها توانسته است هویت تاریخی، ملی و قومی‌ خود را حفظ کند، که توانسته است بخش ‌های زیرین فرهنگ، بن ‌مایه ‌های اصلی فرهنگی‌ خود را تداوم بدهد. 

تاریخ ایران نشان می‌دهد که به ‌دلیل‌های گوناگونی ملت ایران، که روزگاری به‌ ویژه در دوره‌ی هخامنشی‌ها، یکی از افتخاراتش داشتن مردان و زنان دلیر در میدان‌های نبرد بوده است و فردوسی آشکارا و به نیکی، در شاه‌نامه از پیشینه‌ ی آن یاد می‌کند، بعد از تهاجم عرب‌های مسلمان و از دست دادن کیش و آیین ‌های پیشین خود، دیگر از میدان‌های مبارزه روی برتافته ‌اند. از دوره ‌ی بعد از تجاوز عرب‌ های مسلمان به ‌ایران و دخالت در تمام امور اجتماعی، خانوادگی و فردی ایرانیان، دیگر در هیچ‌ جای تاریخ ایران سخنی از دلیری ملت ایران نیست. بعد از آن به ‌جای وصف ایرانی و ملتی متحد، بیش‌تر نام کسان و گروه ‌های کوچک مبارز مطرح است. بیش‌تر از مبارزه ‌های فردی و گروهی سخن می‌رود که به‌ دلیل نااستقبالی و پشتوانی نکردن ملت، ملتی ترسیده و رنجور، ناگزیر به شکست انجامیده است. ملتی که گاه خود نیز نمی‌ داند وارث چه فرهنگی است و چه گونه در حال انتقال هویت خود، در پشت و پسله ‌های فرهنگ متجاوزگر است.

آن‌ چه بیش از همه باعث تأسف است، دگرگونی‌ عظیم یک ملت فعال به ‌یک ملت منفعل است. پیشینه‌ های ایران نشان می‌دهد که ایرانیان از هر نظر ملتی کوشا بوده ‌اند و همیشه، نه تنها در بسیاری از امور، حتا تا دوران نخست تجاوز عرب ‌های مسلمان، مردمانی پیش‌گام و صاحب ابتکار بوده ‌اند. به ‌یاری همین درایت نیز، نهضت مقاومت در میان گروه ‌هایی از مردم شکل می‌گیرد و پنهان در امور جامعه دخالت می‌کنند و موفق می‌شوند که زبان و فرهنگ ایرانی را حفظ کنند. اما از بعد از سال ‌های نخستین تجاوز عرب‌های مسلمان، روز به‌ روز مقاومت‌ ها، به‌ دلیل عدم استقبال مردم، رو به ‌کاستی می‌گذارد.

به‌ بیان دیگر در واقع اگر گروه‌ های مقاومت و فعالیت زیرزمینی‌ آگاهان جامعه چون گروه شعوبی با تکیه به اندیشه‌ ی چهره ‌های درخشانی چون دادویه  (عبداله ابن مقفع) نبود، امروز نشانی از آیین ‌های کهن، چون آیین سیاوشان، برقرار بودن آتش و … وجود نداشت. به ‌عنوان نمونه آن‌ چه که بنیاد تعزیه ‌ها را می‌سازد، یا سنت سقاخانه ‌ها و روشن بودن شمع در آن‌ها تداوم می‌دهد، چیزی جز حفظ آیین‌های کهن بازمانده از پیش از تجاوز عرب‌های مسلمان نیست.

اگر بخواهیم از یک کلیت سخن بگوییم، در واقع شکل و شیوه ‌های بسیاری از آیین‌ های تشیّع، برگرفته از منسک ‌های دوره ‌ی پیش از تجاوز عرب‌های مسلمان است. در واقع این تنها دگرگونی ‌ای است که در این آیین ‌ها ایجاد شده، و همین هم باعث تأسف است.

ملت ایران، ملتی بوده است شاد و شادی ‌دوست و بی‌زار از اندوه و سوگواری. از همین رو برای هر روز و هر هفته و هر ماه در طول سال جشن ویژه داشته است. تاریخ نشان می‌دهد که هیچ ملتی به ‌اندازه‌ ی ایرانیان گذشته، برخوردار از جشن نبوده ‌اند. جشن ‌هایی که متأسفانه به ‌مرور زمان فراموش شدند و یا با حفظ شکل خود، محتوای دیگری را انتقال می‌دهند. از بستر شادی و شکوه، روشنایی و زندگی به‌ بستر اندوه، سوگواری، تاریکی و مرگ غلتیده ‌اند.

چنان که روضه ‌خوانی، که ریشه در یک آیین شادی و آواز در باغ ‌های ایرانی دارد، امروز به‌ صورت محفلی برای مرثیه‌ سرایی و سوگواری و اندوه و تاریکی‌ زندگی درآمده است. یا آیین سیاوشان، که آیین شادی برای پاک سرشتی‌ سیاوش است و امیدواری به ‌زندگی، امروز به ‌صورت سوگواری و عزا و پشت کردن به‌ زندگی و شادی تبدیل شده است، نمادی از سوگواری‌ ملت مغلوب، برای تجاوزگران عرب مسلمان گشته است.

نهایت این که از مجموع صدها جشن، تنها چهارشنبه ‌سوری، نوروز، سیزده ‌بدر و تا حدودی جشن مهرگان در خاطره ‌ها زنده مانده است.

به ‌دلیل گستردگی‌ موضوع، به‌ همین چند اشاره بسنده می‌کنم و به ‌اصل موضوع یعنی تجاوز نظامی یا تجاوز فرهنگی‌ آمریکا یا هر بیگانه‌ ی دیگری می‌پردازم.

همان‌ طور که اشاره کردم، نه من که گمانم هر ایرانی، با توجه به ‌دانستگی‌ ها و آگاهی ‌هایش، هر گونه تجاوزی را محکوم می‌کند. اما آیا همه‌ ی ما، بعد از دفع تجاوز باز آن را نفی می‌کنیم؟ تجربه ‌ی عراق با توجه به اتحاد کشورهای اروپایی و تلاش برای حفظ منافع‌شان، نشان داد که آمریکا ناگزیر به‌ عقب‌ نشینی‌ نظامی است و دیر یا زود تمام نیروهای نظامی‌اش را از عراق خارج می‌کند. تجربه‌ ای که سیاستمداران آمریکایی را با توجه به ‌اتحاد کشورهای اروپایی و رشد چین، از تجاوز آشکار یا نظامی به ‌کشورهای دیگر – دست‌ ‌کم بدون معامله‌ ی با اروپا- باز می‌دارد. اما این به ‌این معنا نیست که ایران یا ملت ایران مصون تجاوز فرهنگی هم هستند.

سده‌‌ ها است که عرب‌های مسلمان نیروهای خود را از ایران خارج کرده ‌اند، اما آیا ایران مصون از تجاوز آنان ماند؟

آیا ایران بعد از آن توانست فرهنگ خود را بازسازی کامل کند و یا به ‌خویشتن فرهنگی خویش بازگردد؟

آیا ملت ایران هیچ تلاشی برای مقابله با دفع نمادهای فرهنگ تجاوزگر نشان داد یا این که نادانسته یا دانسته، با افتخار نام تجاوزگران را بر فرزندانش گذاشت و نام‌های فرهنگ خویش را فراموش کرد؟

در کدام ملتی به ‌اندازه ‌ی ملت ایران نام تجاوزگران بر فرزندان تکرار شده است؟ آیا حضور چشمگیر نام تجاوزگران، مانند اسکندر، تیمور، چنگیز و انبوه نام ‌های عربی؛ محمد، علی، حسن، عقی، جعفر و…، بر ملت ایران، خاری است که هر روز به ‌جان ایرانی فرو می‌رود یا گلی است که در آن افتخار کاذب نشسته؟

آن ‌چه امروز بیش از همه نگران‌کننده است، تجاوز فرهنگی است. ایران دارای دو مشکل اساسی است. یکی بازنگری به‌ خویشتن فرهنگی خویش و پروراندن فرهنگ مادری – ملی، دیگر دفاع در برابر فرهنگ جدید مهاجم.

امکان مقابله و دفاع با فرهنگ مهاجم، بدون پرورش و غنی کردن فرهنگ مادر امکان‌پذیر نخواهد بود.

تجربه ‌ی دوره ‌ی معاصر، چهل سال حکومت تجاوز در ایران و بیش از سی سال حکومت دیکتاتوری پهلوی ‌ها نشان می‌ دهد که ملت ایران، نیاز به‌ بازنگری و بازگشت به‌ خویش را دارد. چرا که دور بودن از فرهنگ مادر  یا ناآشنا بودن با آن، در دوران پهلوی‌ ها، سبب هجوم فرهنگ بیگانه‌ ی غربی گشت. ملت ایران بیش از آن که جنبه ‌های غنی، پرورانده و شکوهمند فرهنگ غربی را بگیرد که بسیار هم بالنده و انسانی است، به ‌دلیل دور بودن از فرهنگ غنی‌ خود و در واقع مسلح نبودن به‌ فرهنگی که به‌ آنان تفکر و تعمق را آموخته باشد، آنان را به‌ درایت گزینش رسانده باشد، پوشال‌ها و جنبه ‌های ظاهری و سطحی‌ فرهنگ غرب را پذیرفتند.

در واقع مردم ایران به‌ انفعال دوره ‌های پیش از مشروطیت بازگشتند که از تجاوز عرب‌ های مسلمان شروع شده بود. در بعد از فروپاشی‌ حکومت پهلوی‌ها نیز، از آن‌ جا که فرصت بازنگری در فرهنگ خود، فرهنگ مادر و پیشینه ‌ی خود را نیافته بودند، باز در برابر فرهنگ عرب مسلمان منفعل ماندند.

ما ملتی هستیم که بیش از آن که نتوانیم، نخواستیم در فرصت انقلاب مشروطیت، در خویش و فرهنگ خویش بازنگری داشته باشیم. ما ملتی هستیم که نخواستیم از فرصت‌ های به‌ دست آمده، بهره ببریم و به‌ فرهنگ مادر، فرهنگ ملی‌ خود، با تمام حسن‌ ها و ضعف‌هایش بازگردیم و نقطه‌ های مثبت آن را رشد بدهیم و ضعف‌ هایش را بزداییم. ما ملتی هستیم که نمی‌خواهیم یگانه باشیم. دو رویی، دو گانه بودن را از همان دوره‌ی تجاوز عرب‌های مسلمان آموخته ‌ایم و دو دستی به‌ آن چسبیده‌ ایم.

اما آیا باز هم می‌توانیم ادامه بدهیم؟

به ‌نظر می‌رسد دوره‌ی معاصر، امکان ارتباط گسترده و بر پا شدن نسلی که دیگر سر زیر برف داشتن را برنمی‌تابد، اجازه نمی‌دهد همان شیوه‌ ی کج ‌دار و مریز را ادامه بدهیم. در دوره ‌ای به ‌سر می‌بریم که اگر نتوانیم خود را مسلح به‌ فرهنگ مادری – میهنی‌ خود کنیم، دیر یا زود هم‌ چون بسیاری از ملت ‌ها همین تداوم نسبی را هم از دست می‌دهیم. ملتی می‌شویم یک پارچه مزدور که با پیشینه‌ مان به‌ هیچ وجه سازگار نیست و دیگر اجازه ‌ی کج‌دار و مریزی را هم نمی‌دهد. پس ناگزیر به ‌این هستیم که در جست و جوی خویش باشیم. خود و فرهنگ خود را غنی سازیم. هویت خود را هر چه بیش‌تر صیقل بدهیم. بکوشیم با آگاهان جامعه ارتباط فعال داشته باشیم و خود را از آگاهان جامعه گردانیم و در اتحاد ملت بیش از پیش بکوشیم.

در این روزگاری که رسانه‌ های بزرگ تصویری و شنیداری در اختیار قدرت‌های بزرگ است و تلاش می‌کنند همه‌ ی ملت‌ها و فرد فرد مردم را به‌ یک سو سوق بدهند و از همه برده، بره ‌هایی مطیع و هم ‌شکل بسازند، ما ایرانیان، اگر می‌خواهیم بر بستر تاریخی‌ خود بمانیم و تشخصی داشته باشیم، ناگزیر به حفظ خود، تکامل خود، ساخت هویت فردی خود و احیا و رشد فرهنگ ملی‌ خود هستیم.

آن‌ چه بیش از همه در این مقطع تاریخی حایز اهمیت است، ترساندن ملت ایران یا بسیج آنان در برابر حمله‌ ی نظامی‌ آمریکا نیست. آگاهانیدن جامعه و فعال کردن حافظه‌ ی تاریخی‌ ملت است.

با فعال شدن حافظه‌ ی تاریخی است که شاید بتوانیم سرعت بازگشت به‌ خویشتن فرهنگی خویش را بهبود بخشیم؛ به ‌هویت فردی و اتحاد جمعی برسیم؛ در سرنوشت خود، مشارکت آگاهانه داشته باشیم.

ما به عنوان یک ملت با تاریخی کهن ناگزیریم که نخست هویت خود را بازیابیم؛ خس و خاشاک فرهنگ بیگانه را از تن و روانمان بزداییم؛ فرهنگ‌مان را پالوده گردانیم؛ زبان‌مان را صیقل بدهیم؛ پندار و گفتار و کردار ایرانی را بستر روزانه‌ی خود گردانیم؛ چون پیشینیان مان به ‌شادی رو ‌بیاوریم؛ سوگواری و اندوه را از خود دور کنیم. تنها با چنین روندی است که می‌ توانیم به‌تر خود را بشناسم. به‌تر هویت مان را پرورش بدهیم. تنها زمانی که خود را شناخته باشیم، بدانیم دارای چه هویتی هستیم، سرمنزل ما کجا است و به‌ کجا می‌خواهیم برویم، هرگونه تجاوزی خود به ‌خود منتفی خواهد شد.

در پایان ناگزیر از این اشاره ‌ام که مقصودم از بازگشت به خویشتن فرهنگی خویش، تکرار تاریخ نیست. از نظر سیاسی معتقد به ‌بازگشت حکومت پادشاهی به‌ هر ‌شکلش نیستم. معتقد به‌تکرار افتخارهای تاریخی‌ دوره‌ های پیش از تجاوز عرب‌ های مسلمان یا شیون و زاری برای کشته شدگان در دوره ‌های عرب ‌های مسلمان، مغول ‌ها، افغان ‌ها و ملاها نیستم. منظورم احیا یا تبلیغ آیین ‌های زرتشتی و… نیست. مرادم از بازگشت به ‌خویشتن فرهنگی خویش، بازگشت به‌ فرهنگ مادر، خاطره‌ ی تاریخی‌ ملتی است زنده؛ ملتی که در سرنوشت خود نقش فعال و آگاهاننده‌ ای داشته است؛ ملتی است که در همه ‌ی شئون اجتماعی، به ‌رغم محدودیت ‌های دوران خود، نقش فعال داشته است. مرادم اتحاد میان آگاهان جامعه و کل جامعه است. مرادم اتحادی است که در وصف‌ های فردوسی، عظیم و شکوهمند است و قرن‌ها است ایران و ایرانی کم‌تر خاطره ‌ای از آن دارد. مرادم اتحادی است که امروز بیش از همه حس می‌شود و جامعه ‌ی ایران بدون دست یافتن به ‌آن امکان مقابله با هیچ تجاوزی را ندارد. تا زمانی که ایران به‌ خویشتن فرهنگی خویش باز نگردد، هویت خود را نجوید، به آن افتخار نکند و با غرور برای حفظ آن مبارزه نکند، تجاوزها به‌ شکل‌های گوناگون تداوم می‌یابد و ما همیشه ملتی منفعل، شکست‌خورده، منزوی با تک‌چهره ‌های درخشان خواهیم ماند.