آقا جان اونهم می ایستاد یک گوشه ای و می گفت وای وای، خدا رحم کنه، عجب سیلی!
جانشین کیروش!
ببین بچه جان، اگر با دمپائی، اینجوری و از بغل شوت کنی، صد درصد گل میشه!
جائی که کوزه نیست!
شغل معلمی در نقاطی که رادیو نمی گیره خیلی راحت تر از نقاطی است که رادیو می گیره.
مثلا در سیستان و بلوچستان که رادیو قابل استفاده است، بچه شب از رادیو می شنود که مقامات کشور یک فساد ۷ میلیارد یوروئی کشف کرده اند. صبح که آمد مدرسه از خانم معلم می پرسد خانم اجازه 7 میلیارد یورو چند تا یه تومنی می شه؟
شما باشید به چنین بچه فضولی چی میگید که هم خشونت به خرج نداده باشید، هم بهش برنخوره و هم قانع بشه؟
من بودم روی تخته یک دانه ۷ می نوشتم بعد ۹ تا صفر میذاشتم جلوش می گفتم هفت میلیارد این شکلیه بچه جان (۷۰۰۰۰۰۰۰۰۰)
بعد هم یک تکلیف برای شبش می دادم که دیگه از این سئوال ها نکنه. می گفتم در حال حاضر هر یورو تقریبآ ۱۵۰۰۰تومنه. حالا امشب ۷۰۰۰۰۰۰۰۰۰ را ضرب کن در ۵۰۰۰ ، نتیجه اش را فردا بیار ببینم. به احتمال زیاد ترک تحصیل می کنه و راحت میشه. ادامه هم بده و دیپلم هم بگیره بی فایده است، چون در سیستان و بلوچستان آب نیست و کوزه ای وجود ندارد که دیپلمش را بگذارد درکوزه و آبش را بخورد!
ایران، هزارسال بعد!
همچنانکه برای مردم امروزجهان بازدید از برج های گردان دبی دیگر حیرت انگیز نیست، رفت و برگشت آخرهفته به کره ماه هم برای مردم هزارسال بعد یک امرعادی و پیش پا افتاده خواهد بود.
و برعکس، همچنانکه امروزه “کولو سئوم” رم ، (آمفی تاتری که درآن گلادیاتورها را به جان هم می انداختند) و تخت جمشید ایران، یادگار با شکوه هخامنشیان، برای مردم جهان قابل تامل، تفکر و دیدنی است، برای مردم هزارسال بعد نیز سی و سه پل و پل خواجو در وسط بیابان یا قاطی خیابانها و ساختمانهای مسکونی، حیرت آور، تفکربرانگیز وتماشائی خواهد بود.
به طور یقین گردشگرانی که درقرن سی ویکم به اصفهان خواهند رفت، ازخودشان خواهند پرسید خدایا شاه عباس برای چی دستور داده درچنین جائی چنین پل باشکوهی بسازند؟ پل را معمولا روی رودخانه می سازند، نه وسط بیابان یا خیابان؟!
(بعضی از دانشمندان میگن هزارسال دیگر در ایران بیابانی وجود نخواهد داشت و همه جا پر است از برج های دویست طبقه و خیابانهای یک طرفه جوری که مردم فقط بروند و برنگردند!)
از طرفی شک ندارم مسئولان گردشگری هزارسال بعد ترتیبی خواهند داد که در اتوبوس های بین تهران تا اصفهان، مرتبا ترانه “سری پلی خواجو، یارو وایسادس/ عشقی چش و ابروش، تودلم افتادس” پخش شود تا هم مسافران سرحال وشاد وارد اصفهان شوند و هم به خاطر بیاورند یک وقتی مردم ایران شاد و سرحال بوده اند و می زده اند و می خوانده اند و می رقصیده اند.
(انشااله هزارسال بعد دیگر موسیقی حرام نیست و شنیدن ترانه های نشاط انگیز باعث نمی شود کسی به جهنم برود!)
از طرفی شک نکنید توریست هائی که با شنیدن چنین آهنگ نشاط انگیزی به اصفهان می رسند، علاوه بر این که می خواهند پل های باستانی ساخته شده در وسط بیابان و شاید هم خیابانهای اصفهان را ببینند، به سرنوشت کسی که شرح حالش در ترانه آمده، یعنی اون یارو که رفته س روی پل خواجو وایسادس نیز علاقمند شده اند و می خواهند از حال و احوالش باخبرشوند و با او عکس یادگاری و سلفی بگیرند!
تورلیدرهای هزارسال بعد نیز با وسائل مدرن آن زمان، فیلمی اززاینده رود پرآب ودیدنی زمان شاه عباس را درصفحه بزرگ نمایش اتوبوس به تماشا می گذارند تا گردشگران خارجی ببینند و بفهمند شاه عباس مغزش معیوب نبوده که دستور بدهد وسط کوچه وخیابان چنین پل هائی بسازند. درآن زمان زاینده رود، رودخانه ای بوده پرآب و صاحب نام که تاریخچه و داستانی برای خود داشته که هرکس می شنیده کلی به به و چهچه می کرده.
البته بعید نیست یکی از توریست های بی تربیت و فضول قرن سی و یکم که همه جا ولو هستند و می خواهند ازهمه چیز سردربیاورند، از تورلیدر بپرسد پس دولت های هزارسال پیش ایران چگونه موفق شدند چنین رودخانه عظیمی را کاملا خشک کنند؟
و بدیهی است تورلیدر با لبخند خواهد گفت با تدبیر و امید! و توضیح خواهد داد که خواستن توانستن است، آنها هم خواستند و توانستند!
دور از ذهن نیست که یکی از توریست های آشنا به لهجه های محلی، با لهجه اصفهانی بپرسند “اونوقت اون یارو که سری پل خواجو و استاده بودس چیطوشدس؟
مطمئنا تورلیدر هم با همان لهجه شیرین جواب خواهد داد: مردی مومن، یه روزگاری مردمی ایران، دلاشون خوش بودس آ سری این پل می زدند و می خوندند و می رقصیدند. حالا یه بابائی هم رفته بودس اون بالا واستاده بودس و عشقی چش و ابروش تودلی مردم افتاده بودس، تو حالا بعد از هزار سال سراغی شا ازمن میسّونی؟!
ادامه دارد