دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه/ زنان حرمخانهی ناصری
همچنان که در این دوره کنیزان گروههایی از کارگران خانگی بودند که به خانم خانه پیرامون امور خدماتی منزل یاری میرساندند. در همین راستا گرچه سکنای مداوم و مستمر بسیاری از کنیزان در منزلِ آقا و ارباب، عرفی نیکو به شمار میآمد، ولی بسیاری از آنان از ماندگاری شبانهروزی در خانه ی آقا پرهیز داشتند. چنانکه همین گروه اغلب بیرون از خانهی ارباب، گذران عادی خود را در جامعه دنبال میکردند.
با این همه بسیاری از این زنان خواسته و یا ناخواسته از سوی آقای خانه مورد تعرض قرار میگرفتند. اعتمادالسلطنه ضمن برائت خویش از چنین هنجارهای ناصوابی، واقعهای را پیرامون مریم سلطان دزآشوبی (دزآشیبی) در روزنامهی خاطرات انعکاس میدهد. در روایت اعتمادالسلطنه مریمسلطان زنی سی و هشت سالهی زشترویی نموده میشود، که مطلقه است. او پس از طلاق از شوی خویش، به کنیزی در خانه ی اعتمادالسلطنه اشتغال داشت که حامله شد. تا آنکه موضوع را با مادر اعتمادالسلطنه در میان گذاشت. چون مریم سلطان، اعتمادالسلطنه را مسئول حاملگی خویش میدانست. مادر اعتمادالسلطه در آغاز به دلیل اینکه پسرش اولادی نداشت، از چنین واقعه ای شادمان به نظر میرسید. در نتیجه موضوع حاملگی مریم سلطان را به اطلاع پسرش رسانید، ولی اعتمادالسلطنه مصرانه از پذیرش ارتکاب به چنین عملی امتناع ورزید.
چنانکه در روزنامهی خاطرات جهت برائت از موضوع توجیهگرانه مینویسد: «من خواستم امتحان کنم که این زن پاکدامن است یا خیر. انگولکی به این زن کردم معلوم شد از روسپیها است» (ص۸۳۴). او در ادامه یادآور میشود، بیش از یک سال است که مریمسلطان را “انگولک” نکرده است. اعتمادالسلطنه سرآخر برای پیشگیری از تبعات ماجرا سراغ عده ای از “علما” رفت، تا جهت برائت خویش از آنچه اتفاق افتاده بود، مستندات شرعی لازم فراهم آورد. در نهایت شیخ مهدی شمسالعلما، سید مرتضا، شیخ زینالعابدین پیشنماز و سیدِ لاریجانی بنا به تجربه ی خویش، از مریمسلطان اقرار گرفتند، که حاملگی او ارتباطی به اعتمادالسلطنه نداشته است. آنان در همین راستا حتا استشهادی را نیز “مهر و سجل” کردند و آن را به اعتمادالسلطنه سپردند (پیشین).
بازتاب زندگی مریمسلطان را در روزنامهی خاطرات، میتوان نمونه ای روشن از زندگی کنیزها در عصر ناصری دانست. چون در ماجراهایی از این دست همواره مقصران اصلی گم میشدند و بچه ای نیز روی دست زن میگذاشتند تا در سامانه ای از شماتتهای اخلاقی مردم بزرگ شود. به آشکار جایگاه علما و روحانیان نیز در چنین حوادثی چندان پوشیده نمی ماند. چون آنان همگی به همراه کنیز تطمیع میگردیدند تا در بده- بستانی متداول و مرسوم دعوایی سر هم بیاید. به طبع آنکه پول می داد، گناهی را میپوشانید و آنکه پول میگرفت خطایی را نادیده میانگاشت.
هنوز ماجرای مریمسلطان از ذهنها پاک نشده بود که کنیز دیگری از خادمان منزل اعتمادالسلطنه اقدام به خودکشی کرد. صفیه کنیز کُرد او تریاک را وسیله ای مناسب برای چنین اقدامی یافته بود. ولی به زودی خانم خانه به موضوع پی برد و با تلاش فراوان از مرگ او پیشگیری به عمل آورد. اما اعتمادالسلطنه بدون آنکه به علت خودکشی صفیه بپردازد در روزنامه خاطرات یادآور میشود که «پدرسوخته خواسته بود مرا بترساند. در صورتی که هیچ نترسیدم» (ص۸۴۸). راستی صفیه از جایگاه کنیز خانواده چه لزومی داشت تا اعتمادالسلطنه را بترساند؟
از گزارشهای روزنامه ی خاطرات چنین برمیآید که ماجرای اعتماد السلطنه با صفیه، از پیش، سالهای سال ادامه داشته است. تا جایی که خانم خانه هم بنا به رسم زنان خانواده های متمول عصر ناصری، برای حفظ موقعیت خویش دیدهها و شنیدهها را نادیده می انگاشت. همچنان که اعتمادالسلطنه ده سال پیش از آن در خاطرات سی شوال ۱۳۰۱ هجری قمری نوشت: «کنیز کُردی داریم صفیه نام، شهرت داده و تهمت به من زده است با او کاری کردهام. بعد از تحقیقات معلوم شد که دروغ گفته است» (ص۳۱۰). بی شک در تحقیقاتی که اعتماد السلطنه از آن سخن میگوید، پولی به کنیز بیچاره میدادند تا به اجبار گفتههایش را پس بگیرد. در همین فرآیند، کنیز هم به مرور میآموخت تا از آن پس ضمن پنهانکاری، بر روابط متجاوزانه ای از این دست گردن گذارد.
گاهی خشونتهای تحمیلی، کنیز را بر آن میداشت تا همانند آقا و خانم خانه به رفتارهای ناهنجار روی آورد و به اتکای دشنام و بدزبانی به دفاع از حریم خویش برخیزد. در گزارشی از همین رفتارهای خشونتآمیز، کنیزی ترکمن با فحش و ناسزا مادر اعتمادالسلطنه را به ترکِ منزل مجبور کرد (ص۲۶۴). از سویی در گزارشی دیگر، اعتمادالسلطنه دود کردنِ چراغِ خانه را بهانه نهاد تا کنیزی را “پدر سوخته” بنامد (ص۲۶۸). باز هم در نمونه ای دیگر از همین گزارشها بین همسر اعتمادالسلطنه و خانمی که به منظور مهمانی از کرمانشاه آمده بود، دعوایی پیش آمد که این بار کنیزِ خانه همسو با خانم خانه، مهمان را با فحش و کتک از منزل بیرون کرد (ص۵۱۳).
زنان اندرونی شاه نیز در اِعمال خشونت علیه یکدیگر کم نمیآوردند. در چنین حوادثی کنیزهای اندرونی صفبندی خود را به نفع مخدوم و “خانم” خویش به کار میگرفتند. این دعواها گاهی چنان شدت میگرفت که شاه به ناچار به نفع یکی از این صفبندیها مداخله میکرد تا گروه رقیب به تسلیم وادار گردد. در یکی از همین درگیریها که به دخالت شاه انجامیده بود، شاه “کنیزِ ترکمانِ عایشه خانم” را با چوب کتک زد و او را از عایشه خانم بازستاند و سرآخر کنیز را به خواجه ی حرمسرای خود معتمدالحرم بخشید. در همین ماجرا بود که عدهای از کنیزان دیگر هم از حرمسرا اخراج شدند (ص۲۳۵).
گاهی کنیزها ضمن تجربه، شگردهای بهتری را برای بقای خویش میآزمودند و حسابگرانه آنها را در زندگی روزانه ی خود به کار میبستند. همچنان که هنوز به مرگ اعتمادالسلطنه در شوال ۱۳۱۳ هجری قمری چند ماهی زمان باقی نمانده بود که ضمن کار روزانه برایش خبر آوردند، “حسنیه کنیز سیاه” او از منزل گریخته است (ص۱۰۳۳). حسنیه که همانند بردگان قرنهای میانی، داغ و علامتی از اعتمادالسلطنه بر بدن نداشت، ترفندی را به کار بست تا ضمن فرار و گمگشتگی، دوام و بقای زندگی خود را تأمین نماید.
هر چند فرار از خانه همواره یکی از گزینه های مورد علاقه ی برخی از کنیزان به شمار میآمد، ولی این فرار و گریزها همیشه با موفقیت به پایان نمیرسید. در نمونه ای از آنها کنیزی از خانه ی اعتمادالسلطنه نیمه شب گریخت، اما موضوع در سرانجامی تلخ، لو رفت. تا جایی که کنیز بیچاره را دوباره به خانه باز گرداندند (ص۷۲۳).
شکی نیست که در عصر و دورهی ناصری اجرای دقیق و بیکم و کاست عدالت اجتماعی در مقابل بده- بستانهای متداول توانگران تاب نمیآورد و به آسانی به فراموشی سپرده میشد. به طبع تجاوز و تعرض به زنان، به خصوص به کنیزان نیز از این قاعده مستثنا نبود. همچنان که زنی از رعایا در یکی از روستاهای ورامین جهت دادخواهی به شاه پناه آورد تا یادآور گردد که علیرغم داشتن شوهر او را “بیسیرت” کردهاند. ناگفته نماند که فاسق این ماجرا، به کدخدا پیشکشی داده بود تا به اعتمادالحضرت مستنطقِ پرونده برساند. اعتمادالحضرت نیز ضمن دریافت پیشکشی به جای احقاق حق با “غمض عین” به نفع فاسق رضایت داده بود (ص۸۴۶). همان چیزی که شاه نیز بر آن تأکید داشت؛ بدون اینکه اعتنایی به خواست شاکی صورت پذیرد.
یکی از نخستین تجربه های اعتمادالسلطنه از کنیزان خانگی اش، به پانزده سال پیش از فرار حسنیه، به سال ۱۲۹۸ هجری قمری بازمیگشت. چون در آن موقع نیز، روشنی، کنیز او اقرار کرده بود که از “آقا” حامله است. ولی اعتمادالسلطنه به راحتی از پذیرش آن سر باز زد. چنانکه جهت توضیح ماوقع در روزنامه ی خاطرات نوشت: «میگفت از من حمل دارد در حالی که از من اولاد نمیشود و مخصوصاً با او مجامعت نکردم» (ص۱۲۱). اعتمادالسلطنه ضمن تأکید بر ناتوانی جنسی خویش جهت فرزند داشتن، بدون هیچگونه توضیح روشنی، یادآور میشود که به تعمد با او نزدیکی نکرده است. به واقع او نزدیکی با کنیز را بخشی از حقوق خویش میشمارد.
هر چند “روشنی” از این زایمان دختری به دنیا آورد، ولی همچنان پدر دختر ناشناخته ماند. سرآخر اعتمادالسلطنه روشنی را از خانه اش اخراج کرد. روشنی سپس به خانه ی سلطان محمدمیرزا دوست صمیمی اعتمادالسلطنه روی آورد. ولی پس از چندی اعتمادالسلطنه حضور خود را در مهمانی سلطان محمدمیرزا، به طرد روشنی از خانه ی او شرط نهاد. روشنی نیز با همین بهانه خانه ی سلطان محمدمیرزا را برای همیشه ترک کرد (ص۱۴۸).
در عین حال نوکران و کنیزان خانگی در تعامل با هم احساسات مشترکی را پی میگرفتند. چون آنان نیز به سهم خویش همانند ارباب و آقای خانه موقعیتهای پیشآمده را جهت همآمیزی و معاشقه غنیمت میشمردند. در همین راستا اعتمادالسلطنه از حاملگی یکی از کنیزان خود به نام “سلطان” توسط “عبدالعلی” نوکرش گزارشی به دست میدهد. این گزارش به زمانی بازمیگردد که سلطان از عبدالعلی بچه ای چهار ماهه حامله بود (ص۲۳۱).
بر پهنهی آسیبهای رفتاری توانگران، آنچه که کنیزان جامعه را به خود مشغول کرده بود، آشکارا در روابط شاه نیز به چشم میآمد. چون در “حرمخانه”ی او جدای از زنانی که به عقد دایم در آمده بودند، عده ی پرشماری از زنان صیغهای هم به سر میبردند و هر یک از این زنان جهت کارهای شخصی خویش کنیزانی را در اختیار داشتند. شاه نیز بنا به رفتار زنجویانهی خویش جدای از زنان “حرمخانه”، همواره نیمنگاهی به این کنیزان درباری داشت تا سر فرصت از همآمیزی با ایشان بهرهمند گردد. حتا شاه در سفر سوم خود به اروپا زمانی که جای زنان و کنیزان خود را خالی دید، در مسکو تلگرافی برای معینالملک فرستاد تا او هر چه سریعتر دو نفر کنیز چرکس بخرد و با لباس مبدل مردانه آنها را برای شاه به اروپا بفرستد (ص۶۴۲). پوشاندن لباس مردانه بر زنان شگردی بود که به فراوان مردان دربار ناصری از آن جهت استتار رفیقههایشان در مسافرت بهره میگرفتند. چنانکه بعدها فخرالملک نیز از تدبیر شاه، برای همراه داشتن کنیز کُرد خویش در اردو سود جست (ص۸۹۸).
کنیز خریدن برای شاه تنها یکی از شگردهایی بود که او برای همآمیزی با زنان از آن بهره میگرفت. به همین منظور امین اقدس زن رسمی شاه، کنیزی را از جمال خانم زن صیغه ای او به صد و پنجاه تومان خرید تا او را به همخوابگی با شاه ترغیب نماید. ولی این کنیز مدام با یکی از بستگان امین اقدس به معاشقه اشتغال داشت. تا جایی که زنان شاه نیز بیکار ننشستند و به منظور رقابتی درون گروهی موضوع را به شاه گزارش کردند (ص۴۵۳).
توضیح اینکه شاه تمامی امور داخلی حرمخانه اش را به امین اقدس سپرده بود. ولی شکار و گشت و گذارهای برونشهری بهانه ی خوبی بود تا شاه به گونه ای ویژه از این کنیزان برای همآمیزی استفاده به عمل آورد. چنانکه زن صیغهکردن شاه از کنیزان حرمسرا به صورت رسمی همیشگی در آمده بود. در یکی از این گشت و گذارها “اقولبکه خانم” زن صیغه ای شاه، در ابتکاری نه چندان تازه کنیز خود را به او سپرد (ص۴۳۲).
هر چند امین اقدس تلاش میکرد تا بر تمامی مسایل همخوابگی شاه با زنان، مدیریت نماید، ولی شاه چنین رسمی را چندان جدی نمیگرفت. همچنان که گفته شد در مسافرتی به لار فخرالدوله دختر شاه به منظور نمایش دشمنی خویش با امین اقدس، فاطمه کنیز او را به شاه واگذاشت. ولی امین اقدس پس از مواقعه ی شاه با فاطمه از چهگونگی ماجرا آگاه شد. او جهت اطمینان از درستی ماوقع “فرج ضعیفه” را معاینه کرد تا سرآخر دریافت که او “ازالهی بکارت” شده است. امین اقدس سپس با کتککاری فاطمه، چنان او را آزرد که فاطمه جهت رهایی خویش، به خودکشی با تریاک روی آورد. ماجرایی که ناراحتی شاه را در پی داشت. تا جایی که شاه از تمامی امکانات شاهانهی خویش برای مداوای فاطمه بهره گرفت (ص۳۷۵).
در نمونه ای دیگر شاه برای مسافرت به مشهد، گرمای زیاد و کشف معدن را بهانه نهاد تا با برنامه ای حساب شده کنیز دیگری را از امین اقدس به همراه ببرد. چون در تهران آن هم با حضور امین اقدس کسب اجازه از او برای دستیابی به کنیز یاد شده محال مینمود. اما کنیز مذکور در مشهد نیز از شاه تمکین نکرد. در نتیجه مسافرت شاه در مشهد همچنان به درازا کشید تا در نهایت کنیز به تمکین از خواست شاه رضایت داد (ص۲۵۰).
در ماجرای دیگری “غنچه” کنیز مخصوص شاه حامله شد. او هر چند شاه را مسبب این حاملگی معرفی میکرد ولی بنا به دخالت جانبدارانهی امین اقدس، شاه به انکار عمل خود پای فشرد. سرآخر غنچه را که حامله شده بود، به نایبالسلطنه سپردند تا در خصوص طرد همیشگی او تدبیری بیندیشد (ص۲۹۹).
کنیزان کُرد و ترکمن به منظور خدمتگزاری به شاه و اطرافیان او در کاخهای دولتی و یا شخصی، از جایگاه ویژهای سود میجستند. همچنان که حضور کنیزانی از اقوام دیگر در کاخهای اعیانی امری استثنا شمرده میشد. تردیدی نیست که جنگهای مداوم و ناامنی مناطق کردنشین و ترکمن صحرا به چنین رویکردی دامن می زد. از سویی شکستهای بیحساب و کتاب فتحعلی شاه از روسها، پس از مرگ او خاطرهای از بیاعتمادی به توانمندیهای خود در ذهن زمامداران ایرانی به یادگار نهاده بود. ناصرالدین شاه نیز در سایه ی ترس از بیگانگان، آموزه های این ناتوانی را در تعامل منفعلانه با همسایگان خود به کار میبست. همچنان که در طول نیم قرن حکومت او ترکمن صحرا به طور مداوم از سوی روسها مورد تهاجم و یورشها قرار میگرفت. همان طور که دولت عثمانی نیز در مسابقه با دستاندازیهای روسها، از تعرض به نواحی کردنشین ایران غافل نمیماند. بر بستر چنین حملههایی، مهاجمان نیز زنان کرد و ترکمن را از هر دو سوی مرز به اسارت میبردند. سپس آنان را در بازارهای رسمی و غیر رسمی به فروش میرساندند تا در ساز و کاری چند منظوره، همانند بردگان قرنهای میانی از ایشان بهره برگیرند.
بر بستری از امثال همین ناهنجاریهای واپسگرایانه بود که اهداف انسانی انقلاب مشروطه پا گرفت. چون مشروطه آرزوی برافتادن تمامی روابط غیر انسانی گذشته را در دل می پروراند. آرزویی که در کش و قوس حوادث به درستی برآورده نشد. زیرا هر چند در مشروطه به ظاهر ظلم و ستمی بر جای مانده از گذشته برافتاد، ولی متأسفانه ضمن دگردیسی شکلهای دیگری از ستم نمودار گشت. اَشکال جدید ظلم و ستم بر زنان گرچه با گذشته برابری نمیکرد، ولی همچنان بردگی را به گونه ای امروزی و در قالبهایی جدید به ایشان عرضه میکرد. پیداست که هنوز هم تا برچیدن تمام و کمال این بردگی راهی سترگ در پیش خواهد بود.
ادامه دارد