نازنین رحیمی در ۸تیر ۱۳۵۱ در پیچ شمیران تهران، از مادری اهل ادب و هنر به دنیا آمد. سومین فرزند بعد از دو برادر که آمدنش را پدر انتظار می کشید. از سه سالگی تصمیم به شاعری گرفت و از همان موقع خانه خیال را برای سکنی برگزید. او در کنار بزرگانی چون نادر نادرپور، شمس لنگرودی، دکتر صنعتی و بابک احمدی رشد کرد. تحصیلاتش را در رشته ی تئاتر به پایان رساند ولی جادوی شعر همیشه با او بود.

مریم رئیس دانا

اولین کتاب های او “نجات شهر سیاه” و “فریادک” (انتشارات خانه ادبیات) در ارتباط با شعر کودک بودند. بعد از آن، کتاب “رویش شمعدانی” را توسط نشر ثالث به چاپ رساند. ولی هنوز شعرش شکلی حرفه ای نیافته بود. بعد از مدتی زندگی در پاریس به تهران بازگشت و با استفاده از کارگاه های آقای دولت آبادی، حافظ موسوی و بابک احمدی، شعر و نقد را به صورت حرفه ای شروع کرد.

کتاب های  آتی  او “آرام باش عزیز من” (نشر بوتیمار)، “هوس خوشبختی کرده ام” (نشر مروارید) و “مجموعه فرنگیس” (نشر مروارید) ملهم از فضای شاهنامه و در انتظار چاپ هستند.

“یک چمدان پناه گرفته ام” اخیرترین اثر اوست که فضایی عاشقانه دارد.

نازنین رحیمی تا به امروز، بیش از پنجاه مقاله ی نقد روانکاوی درباره شعر، نقاشی و مجسمه سازی در روزنامه های شرق، اعتماد، ایران و مجله تجربه چاپ کرده است. او همچنین مدرس کارگاه های خاصی به نام زندگی و تأتر (تأتر کودکان) است. م-ر

نازنین رحیمی

مریم رئیس دانا

نازنین رحیمی

گربه ایرانی

پوست خانه آنقدر نازک شده بود 

که میو میوی یک گربه ی ایرانی 

پاره اش می کرد

و صدای قل قل سماور روسی مادر

دوباره می دوخت اش

بخیه بخیه می زدش

و قطعات جدا شده اش را وصله می کرد 

به نبض من و تو

من از آینه ای به آینه ای دیگر می رفتم

تا تو را پیدا کنم

و سطح فراموشی تاریخی ام را 

به زیر صفر بکشم

که یخ بزند

کتابخانه ی ما 

سه نسل چوب های روسی را 

جابه جا می کرد

و چیزی مثل 

اطوی بخار کم داشت

 که ناهنجاری هایش را صاف کند

کتابخانه ی ما 

باید تاریخ را 

سزارین می کرد

ما 

به قطعه ای خاک پیچیده در کتان 

وابسته بودیم

و وقتی چراغ را خاموش می کردیم

چیزی جز یک حجم تاریک 

در خانه نبود

تو

تو با انحنای بی نتیجه ی ستون فقرات من 

چه کردی 

که دیگر راست نمی شوم

با بوسه های من بر شیار چانه ات چه کردی

که روی زمین ریخته شده

آب شده

بخار ابر پشتِ پلک هایم

-خیر قربان

مشکل روس ها نیست

مسئله بیماری مختصری ست که علیاحضرت دارند

همان بیماری تاریخ

همان گلیم سیاه تکرار-

تو با آن کالسکه و فانوس که هر صبح 

در رگ های من تا قلبم

راه امام زاده هاشم را 

سلانه سلانه می پیمود 

چه کردی 

که کالسکه آتش گرفته ست و خاکستر

تمام….

تو کتان پایان ناپذیری بر نعش من کشیدی

هر قصه دنبال حادثه ای ست

من تمام حوادثم را از دست داده ام-

آن شب در اتاق ته ایوان چه کردی

که استخوانهایم را در تنم از دست دادم

و دستم 

مثل یک پیراهن روی رخت 

آویزان

جدا از شانه هایم افتاد

-خیر قربان 

مشکل روس ها نیست

همان بیماری تاریخ ست-