دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه

در داستانی هر چند افسانه، از زندگی ماری آنتوانت همسر اتریشی لویی شانزدهم گزارش می‌شود که مردم انقلابی مُعترض چون کاخ سلطنتی را در محاصره می‌گیرند، صدایشان در فضای اندرونی کاخ می‌پیچد. تا آن که او نیز شگفت‌زده می‌پرسد: این‌ها چه می‌خواهند؟ اطرافیانش توضیح می‌دهند: مردم گرسنه در شهر نان نمی‌یابند در نتیجه به کاخ سلطنتی روی آورده‌ اند. اما ماری آنتوانت بی‌خبر از دنیای پیرامون و جهان بیرون از کاخ، در پاسخ به صدای حق‌طلبانه ‌ی معترضان یادآور  می‌گردد: آنان می‌توانند نان شیرینی بخورند!                                                                                                                                            

 روشنای این طنز تاریخی را آشکارا می‌توان در انقلاب‌های معاصر از همه‌ی کشورها نشان گرفت. تا آنجا که در کلیه‌ی آن‌ها نان پایه و اساسی برای جنبش حق طلبانه ‌ی مردم قرار می‌گیرد. چنانکه شعار “نان مسکن آزادی” بنا به تجربه و آموزه ‌‌ای همگانی از جنبش‌های پیشین، به انقلاب بهمن ۵۷ نیز راه یافت. با چنین نگاهی انقلاب می‌بایست با تأمین نان و مسکن بر بستری از رفاه عمومی خواستِ مردم را در خصوص آزادی‌های اجتماعی برآورده می‌نمود؛ که هرگز چنین نشد.

در طلیعه‌ ی انقلاب مشروطه نیز مردم به جان آمده از ستمِ دربار و دست‌اندازی‌های کشورهای خارجی، همچنان با شعار محوری نان پای به میدان مبارزه می‌نهادند تا ناتوانی دربار و کارگزاران حکومتی را در برآوردن نیاز حدّاقلی خود بیازمایند. همچنان که  گوشه‌های روشنی از چنین مبارزه ‌ای را در لا به ‌لای یادداشت‌های روزانه‌ی اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات می‌توان مشاهده نمود. خاطراتی که در شانزده مجلد آن وقایع شانزده سال از سال‌های۱۸۸۱ تا  1896 میلادی انعکاس می‌یابد. ضمن آنکه منفک از یادداشت‌های مذکور جلد مستقلی از روزنامه خاطرات نیز بر جای مانده است که وقایع سال ۱۸۷۵میلادی را در بر می‌گیرد.

اعتمادالسلطنه در روزنامه‌ی خاطرات خود پیرامون وقایع روز یکشنبه  17 ذی‌حجه‌ی ۱۳۰۲قمری (۱۸۸۵.م) می‌نویسد: روز پیش که شاه از شهر به عشرت آباد برمی‌گشتند قریبِ هزار نفر از زنان راهِ شاه را بستند و از نبودن نان فریاد سر دادند. ولی اعتمادالسلطنه ضمن جانب‌داری از شاه، وقیحانه در نوشته‌های خویش می‌آورد: “شاه به نایب‌السلطنه تغیّر زیاد فرمودند. واقعاً جای تغیّر هم داشت. در این وقتِ سال با فراوانی نعمت این حقّه ‌بازی جز تحریک چیز دیگری نیست” (ص۲۸۷). ولی ارجاع چنین کاری به نایب ‌السلطنه (کامران میرزا) که بیش از همه نقش پلیس امنیتی را برای شاه به اجرا می‌گذاشت چیزی نبود جز آنکه او به وظیفه‌ ی امنیتی خویش جهت سرکوب مردم اقدام ورزد. به عبارت روشن‌تر ناصرالدین شاه به جای تأمین مایحتاج عمومی مردم، گزمه‌های حکومتی خود را به منظور سرکوب آنان گسیل می‌نمود. تا جایی که شاه دستور “فرموده بودند که شوهر زنها را بگیرند و گداها را از شهر بیرون کنند” (پیشین). ضمن همین یادداشت به روشنی مشخص می‌گردد که بخشی از زنان مذکور از توده‌های بی‌مسکن و بی‌خانمان‌های شهری بوده‌اند که برای زیستن و تأمین معاش از هیچ‌گونه سرپناهی بهره نداشتند.

اما شاه رفع مشکل را در آن می‌بیند که همین زنان گرسنه و بی‌‌سرپناه از سطح خیابان‌های شهر تهران جمع‌آوری شوند تا در کوره‌ راه‌های بیرون از شهر رها گردند. چنین شگردی را همیشه فرمانروایان ایرانی در خصوص شهروندان خویش به کار بسته‌ اند که ضمن آن همواره متمرّدان نظم حکومتی و اخلاق رسمی از فضای شهرها طرد می‌شدند. چنانکه در روشنای ادبیات هزار ساله‌ ی فارسی نیز چنین رویکردی را آشکارا می‌توان نشان جست. چرا که همیشه مردم شادی و خوشی را فقط در حاشیه‌ ی شهرها آن هم از خرابه ‌آبادها سراغ می‌گرفتند، تا بر گستره‌ ی آن‌ها به همراه طردشدگان از شهر آزادانه به رقص و شادخواری دست یازند. دستگیری شوهران نیز بیشتر از نگاه جنسیتی و مردانه ‌ای نشأت می‌گرفت که ضمن سود‌جویی از آن، زنان را در عرصه‌های سیاسی جامعه به حساب نمی‌آوردند.

در پیگیری از آنچه اتفاق افتاده بود شاه در فردای همان روز نایب‌السلطنه را فرا ‌خواند تا نتیجه‌ی دستور خود را در خصوص دستگیری شوهران و همچنین طرد بی‌خانمان‌ها (گدایان) از سطح شهر تهران جویا شود. چون شاه که چشمان خود را بر جهان پیرامون می‌بست، به ظاهر هنوز از عمق افلاس و تهی‌دستی توده‌های مردم آگاهی نداشت. چنانکه او با الگو نهادن از هنجارهای رفتاری فرمانروایان قرن‌های میانی، بگیر و ببند و کشتار عمومی را پادزهر مناسبی برای درمان دردهای جامعه به شمار می‌آورد.

 ولی هنوز یک ماه از تظاهرات زنان تهرانی در خصوص تأمین نان و مایحتاج عمومی نگذشته بود که اعتمادالسلطنه بر سامانه‌ ای از تناقض‌گویی و دوگانه‌نویسی در یادداشت‌های خود یادآور گردید که: “غله گران شده است و نان پیدا نمی‌شود. دیروز جمعی از رعایا به شاه بد گفته ‌اند که چاره در باب نان بکنند. زیر سبیلی در کرده‌ اند. خدا عاقبت این بی‌اعتنایی را خیر کند” (ص۲۹۰). به طبع با چنین نگاهی، از همان آغاز ماجرا، بخشی از کارگزاران حکومتی علی‌رغم تملق و چاپلوسی‌های متداول به تجربه در می‌یافتند که مشکل نان را نخواهند توانست با دستگیری و یا طرد معترضان از شهر سامان بخشند. همچنان که ناصرالدین شاه جدای از اتکای خویش به پلیس، در ذهن خویش از شبحِ در گشت و گذار مردم گرسنه و تهی‌دست شهری واهمه داشت. مردمی که به نیکی می‌آموختند تا ضمن سازمان‌دهی چه‌گونه از سلاح مبارزه‌ی اجتماعی در راستای اهداف عدالت‌خواهانه‌ سود جویند.

اما شاه همچنان گوشش به شنیدن این حرف‌ها بدهکار نبود چنانکه به تذکّرِ “جمعی از رعایا” نیز وقعی نگذاشت. تا آنکه هفته‌ای پس از آن، حرکت اعتراضی دیگری اتفاق افتاد. بازتاب این اعتراض را نیز اعتمادالسلطنه در روزنامه‌اش این‌گونه می‌نگارد: “شنیدم زنی خود را بروی پای شاه انداخته بود و از نان شکایت می‌کرد” (ص۲۹۱). با این توضیح حکومتیان دیگر فهمیده‌ بودند که موضوع نان جدی است و نمی‌توان آن را به اتکای بگیر و ببندهای گزمه‌های حکومتی نادیده انگاشت. اما در این واقعه نیز همچنان زنی جان بر کف، پا پیش گذاشت تا شاید شاه در نبود قانون بر جایگاه اخلاقی خویش واقف و آشنا شود، ولی پیداست نتیجه ‌ای عاید او نگردید.

در بهار سال ۱۸۸۶ میلادی سیل مناطقِ شمالی شهر تهران، قنات قصر و دوشان تپه را در ‌نوردید تا آنجا که خیابان دوشان تپه به طور کلی تخریب گردید. ولی در روز واقعه شاه پس از خستگی از شکار و تفریح روزانه، ول‌انگارانه‌ از مسیر دوشان تپه به کاخ بازمی‌گشت که نعل‌بندی بی‌محابا جلوی کالسکه ‌اش را گرفت و نارضایتی همگانی مردم را از سهمیه‌ بندی نان به وی اعلام نمود. در واکنش به این حادثه شاه نیز با تغیّر “امین‌السلطان و نایب‌السلطنه و وزیر نظام” را فراخواند و قرار گذاشت تا سالی چهار هزار خروار گندم از انبارهای شاهی به همین منظور اختصاص یابد (ص۴۳۰). در حقیقت او نیز علی ‌رغم سرکوب‌های وحشیانه به مرور از مردم می‌آموخت که جهت رفع مشکل نان با سودجویی از شیوه‌ های پلیسی نمی‌توان نتیجه‌ی لازم به دست آورد. چنانکه با این دیدگاه ضمن گردشی آشکار، اداره و مدیریت نانواخانه‌های شهر را نیز به امین‌السلطان وزیر اعظم خویش سپرد.

با این همه بر گستره‌ ای از ادبیات ممنوع، پخش و نشر تصنیف‌ها و هجویه‌های مردمی در خصوص کوتاهی کارگزاران حکومتی در مسأله‌ ی نان رشد گرفت و بالید. در همین راستا مردم قصیده ‌ای را نشر می‌دادند که در اندرونی شاه هم همچنان دست به دست می‌گشت و خط قرمزها را درمی‌نوردید تا آنکه شاه هم از موضوع آگاهی یافت. دوباره بگیر و ببندها تشدید گردید تا به منظور شناسایی و دستگیری سراینده‌ و توزیع‌کنندگان قصیده اقدام به عمل آید (ص۴۳۱). ضمن آنکه در یکی از روزهای ماه مه سال ۱۸۸۷ میلادی شاه ضمن دیداری رسمی به ساحت قورخانه پای گذاشت که در آنجا نیز “جمعی  از زنهای شهر به شاه از گرانی نان شکایت کرده بودند” (ص۴۹۶). بر پایه‌ی گزارش‌هایی از این دست، روز به روز حضور و مشارکت فعال زنان در صف مقدم مبارزه علیه قحطی و گرانی نان فزونی می‌یافت. همچنان که تلاش عمومی به منظور دستیابی به اهداف اقتصادی هر چه بیشتر رنگ و بوی سیاسی می‌گرفت. به گونه ‌ای طبیعی بر بستری از گسترش اعتراضات، در پیام‌ های آن، اهداف ضد درباری جنبش را نیز می‌شد نشان جست که بازتاب خود را جهت دستیابی به نان بر گستره ‌ای روشن از کنش اجتماعی مردم بر جای می‌نهاد.  

از سویی دیگر مسؤلیت‌پذیری زنان در امر معاش و گذران خانواده همچنان ضرورت‌های اجتناب‌پذیری را به منظور کنش اجتماعی بر آنان تحمیل می‌نمود تا بر بستر چنین دیدگاهی بیش از مردان به رفع مشکل نان بیندیشند. چنانکه تظاهرات جمعی و گروهی چیزی از اعتراضات مقطعی، موضعی و حتا فردی آنان نمی‌کاست. در عین حال جهت ابراز خواست‌های اعتراضی، مکان‌یابی و جانمایی هم به سهم خویش اهمیت داشت. همچنان که در این دوره شکل‌ها و شیوه‌های ویژه‌ ای از مبارزه با دربار و عوامل خودمحور آن شکل می‌گرفت که پیش از آن در تاریخ ایران سابقه نداشت. چنانکه بازیابی نمونه‌های روشنی از آن در تاریخ مدون پیشینیان مشکل می‌نماید. تاریخی که بر سامانه‌ای از وقایع نگاری درباری سر تا سر گزارش‌های آن را در رویکردی مردانه تنها از مردان زمانه انباشته ‌‌اند.

در همین راستا شاه در گشت و گذارهای تفریحی خود روزی به روستای شهرستانک در حاشیه‌ی شمال تهران روی ‌آورد. ملازمان و اطرافیان او تصمیم گرفتند تا در زمین‌های مزروعی روستا چادر بزنند و اُتراق نمایند که زنان روستا گزنه به دست به طرف شاه و همراهان او شتافتند و بی‌محابا با هجوم و یورش به نیروهای دولتی آنان را از کشتزارهای خویش پس راندند. تا آنجا که شاه و همراهانش مجبور شدند در بیغوله‌های حاشیه‌ی روستا اُتراق کنند. زنان روستا حتا به فروش محصول خویش نیز رضا ندادند تا مبادا درباریان به بهانه‌ ی چادر زدن غاصبانه به زمین‌های مزروعی آنان دست یابند. در نهایت شاه دستور داد تا جای مناسبی برایش بیابند و زمین آن را نیز به “قیمت عادله” بخرند (ص۵۰۷). ولی اعتمادالسلطنه عمل اعتراضی زنان شهرستانکی را بنا به تربیت درباری خویش “هرزگی” می‌نامد. به هر حال آنچه در شهرستانک گذشت به روشنی تنفر عمومی مردم را از شاه و درباریان او بازتاب می‌داد. تا آنجا که با گسترش مبارزه‌ ی همگانی، در بیرون از شهر تهران نیز، جایگاهی برای قانون‌شکنان حکومتی باقی نمانده بود.

در ضمن خط قرمزهای اندرونی شاه هم نمی‌توانست حوادثی را که در بطن و متن جامعه می‌گذشت، نادیده انگارد. در نتیجه خیزابه‌های امواجی که از بین توده‌های مردم برخاسته بود به حرم و اندرونی ناصرالدین شاه نیز راه می‌یافت. تا آنجا که روزی عزیزالسلطان فرزند ملیجک و داماد ناصرالدین شاه، نان خریداری شده از بازار تهران را به سوی شاه نشانه رفت و معترضانه فریاد زد که “این نان را سگ هم نمیخورد، هر کس بخورد میمیرد” (ص۵۲۳). با این رویکرد کمبود و گرانی نان مشکلی می‌نمود که گذران و زندگی مردم را هدف گرفته بود. تا جایی که با انکار و نفی غیر منطقی مشکل، به هیچ وجه حل و فصل آن پایان نمی‌پذیرفت.

از اوایل سال ۱۸۸۸ میلادی جنبش اعتراضی مردم اکثر شهرهای ایران را در بر گرفت. جنبشی که به نان محدود نماند بل‌که مقابله با ظلم و ستم کارگزاران حکومتی را نیز هدف گذاشت. زیرا با آنچه که حاکمان محلی ناصرالدین شاه بر مردم روا می‌داشتند چه بسا آنان بنا به ضرورت و ناخواسته حریم و خاک بیگانه را بهتر و بیشتر از وطن خویش امن می‌یاقتند. در همین راستا روزی مردم در استرآباد بازار و مغازه‌ها را بستند. حاکم استرآباد هم از ترس مردم شهر را رها نمود و در بیرون از شهر پناه گرفت. ضمن آنکه او از ترس ترکمن‌های مخالف حکومت جرأت نداشت از حاشیه‌ی شهر پا فراتر گذارد.

هم‌زمان با این واقعه شاه نیز در کوهستان‌های کجورِ مازندران ضمن اردوکشی گشت و گذارهای تفریحی خود را سامان می‌بخشید. ولی ناصرالدین شاه در وحشت از جنبش اعتراضی مردم استرآباد و شهرهای دیگر ایران تصمیم می‌گیرد که در حوالی کجور قلعه‌ای بسازد و جُبّه‌خانه ‌ای را بنا نهد تا برای همیشه به دور از شهر و مردم در آن پناه جوید (ص۵۸۴). با این همه رشته‌ی امور همه جا حتا در اردوی شاهانه نیز از هم گسسته‌ بود. چنانکه اعتمادالسلطنه در یادداشت‌های روزانه‌ی خود می‌نویسد: “در اردو دزدی … معرکه است … نان که وجود عنقا دارد” (پیشین).

به طبع اعتمادالسلطنه که وقایع‌نویس غیر رسمی شاه به شمار می‌آمد با این گزارش به راحتی آب پاکی روی دست همه می‌ریزد. چون افراد اردوی شاه را دزد می‌‌‌‌‌‌‌خواند و بین همین قافله‌ی دزدان، دستیابی به نان را نیز افسانه می‌نامد. همچنان که اردوی شاه دیگر شاهانه نیست و به دلیل کمبود نان بر بستری از دزدی و افلاس از امنیت باز‌می‌ماند. تا آنجا که هنوز چند ماهی از آغاز سال ۱۸۸۹ میلادی سپری نشده بود که گروه‌های غیر منسجم دربار به منظور دستیابی به نان جنگ درون حکومتی را سامان می‌بخشند. در یکی از همین درگیری‌ها “به جهت نبودن نان در اردو ساربان و سرباز با هم جنگ کرده بودند” (ص۶۲۶).

همچنین در حوادث سال ۱۸۹۱ میلادی زن‌ها به کرات مقابل شاه ظاهر می‌شوند و نسبت به گرانی ارزاق عمومی اعتراض خود را به شاه اعلام می‌نمایند. تا آنجا که دو مورد از این اعتراض‌ها فقط زمانی به وقوع می‌پیوندد که شاه قصد دارد از امام جمعه‌ ی شهر دیدار به عمل آورد (ص ۷۳۷و ۷۹۷). اما دیگر تنها از نان صحبت نیست بل‌که کمبود و گرانی خوردنی‌های دیگر نیز به نان اضافه شده‌اند.

ضمن آنکه از آغاز سال ۱۸۹۱ میلادی جنبش‌های اعتراضی زنان دامنه و گستره‌ی بیشتری می‌یابد تا آنجا که زنان مشکل نان را به مضامین سیاسی دیگری از نوع تحریم تنباکو به هم می‌تنند. با این رویکرد دربار که در دوستی و رابطه‌ی تنگاتنگ با دولت‌ها و انحصارات امپریالیستی به سر می‌بُرد، هر چه بیشتر مُسبّب اصلی رنج‌های مردم معرفی می‌گردد. پیداست که در چنین سامانه‌ای عنصر آگاه، سازمان‌ده و تأثیرگذار جنبش، ضمن سازمان‌دهی تشکیلاتی خود به آسانی توانایی‌اش را به منظور پیش‌برد هدف‌مند و آگاهانه‌ی مبارزه به نمایش می‌گذاشت.

چرا که هر چند چالش و تنش با دربار و در رأس آن شاه برای توده‌ های ناآگاه زمانی تابو به شمار می‌آمد، ولی هم اینک مردم ضابطه‌ مندی و قانون‌مداری شاه را انتظار داشتند. همچنین توده‌ های مردم آگاهانه از شاه می‌خواستند تا به خواست مشروع و اخلاقی توده ‌های میلیونی تمکین نماید و امین‌السلطان وزیر اعظم خویش را همراه با گردانندگان دستگاه پلیسی دربار برکنار نماید. در عین حال جنبش، شاه را مجبور می‌نمود تا هر چه سریع‌تر به برائت از انحصارات امپریالیستی اقدام ورزد.

با این دیدگاه شاه می‌بایست به همراه لغو امتیاز واگذاری تنباکو، برای همیشه از واسپاری امتیاز بانک، راه‌آهن و شیلات نیز به دولت‌ها و کمپانی‌های خارجی برائت و دوری می‌جست. پیداست که چنین محتوا و درونمایه ‌ای از جنبش و خیزش عمومی مردم، آشکارا برنامه‌ی دولتی ملی و دموکراتیک را هدف گرفته بود. همان‌گونه که پس از آن محتوا و درونمایه‌های روشن‌تری را از خود در برنامه‌های احزاب سوسیال – دموکرات مشروطه بر جای نهاد. حتا پس از اعلام مشروطه نیز در خیزش‌های منطقه ‌ای پهنه‌ی شمالی ایران، نمونه ‌های روشنی از آن در جنبش‌های دموکراتیک مردم خراسان، گیلان و آذربایجان هدف قرار گرفت.

در همین راستا اعتمادالسلطنه نیز مأیوس از سرنوشت شاه و درباریان در یادداشت روز شنبه سوم جمادی‌الاول ۱۳۰۹ قمری می‌آورد: “از قراری که از همه کس می شنوم مسئلهً تمباکو خیلی اهمیت دارد و مردم از زن و مرد و عالم و عامی در این کار سخت ایستاده‌ اند” (ص۷۸۰). با چنین نگاهی اعتمادالسلطنه خود نیز به توده ‌ای شدن جنبش اذعان دارد. چنانکه به نیکی بر خاستگاه مردمی آن تأکید می‌ورزد. جنبشی که چه بسا در آن زنان بر مردان پیشی می‌گیرند.

همچنین در روزنامه‌ی خاطرات پیرامون حوادث همان هفته گزارشی از اعتمادالسلطنه انعکاس می‌یابد که او نادانسته با سیگاری بر لب در خیابان ظاهر می‌شود که با اعتراض شدید مردم رو به رو می‌گردد. ضمن آنکه چند روز بعد از این ماجرا، شاه به اندرون پای می‌گذارد تا زنان خود را به کشیدن قلیان ترغیب ‌نماید. اما زنان حرم بلااستثا از دستور او امتناع می‌ورزند و در عوض شاه را به فساد و عدم پایبندی به مبانی اخلاقی متهم می‌کنند. اعتمادالسلطنه پس از ذکر این ماجرا یادآور می‌شود: “خلاصه عجالهً احدی از خانه‌ها و کوچه‌ها غلیان نمی‌کشند. غیر از شاه و امین‌السلطان و امین اقدس” (ص۷۸۱).

یک ماه پس از این ماجرا مردم، اعتصابی عمومی را سامان می‌بخشند. همه دست از کار می‌کشند و بیست هزار نفر از شهروندان تهرانی در شورشی همگانی با شعارهایی که علیه امین‌السلطان وزیر اعظم شاه سر می‌دادند، به ارگ دولتی روی می‌آورند. نایب‌السلطنه نیز به منظور پیشگیری از هجوم معترضان به ساختمان‌های دولتی، مفتضحانه با گماشتگان خود از ارگ حفاظت می‌نمود. مردم هم ضمن شعارهای خویش تحویلِ امین‌السلطان را از نایب‌السلطنه خواستار بودند تا خود به محاکمه‌ی او اهتمام ورزند، ولی نایب‌السلطنه سر باز می‌زد. سپس شش‌صد نفر از معترضان به منظور دستگیری امین‌السلطان بی‌صبرانه به عمارت ارگ دولتی هجوم بردند. اما عوامل نایب‌السلطنه در دفاع از امین‌السلطان جنبش همگانی مردم را به خاک و خون کشیدند تا آنکه در این تظاهراتِ خونین هشت نفر از آنان به خاک فرو‌غلتیدند و جان باختند.

در آن سوی ماجرا، اعتمادالسلطنه در یادداشت‌های بهار ۱۸۹۲ میلادی، در خصوص گرانی و کمبود نان نمونه‌هایی از فساد کارگزاران حکومتی را بر می‌شمارد که ضمن آن‌ها امین‌السلطان (وزیر اعظم) مبلغی از بشیرالملک “پیشکشی” می‌ستاند و کاسب‌کارانه امر سامان‌بخشی مشکل نانواخانه را به او ‌می‌سپارد. توضیح اینکه پیشکشی گرفتن شگرد و شیوه‌ای مرسوم در دربار به شمار می‌آمد چنانکه ناصرالدین شاه خود نیز همواره از آن در تعامل با کارگزاران حکومتی سود می‌جست. در همین راستا هر چند از انبارهای تهران صد و هفتاد و پنج خروار گندم ترخیص می‌گردد ولی عوامل حکومتی تمامی آن را در بازار سیاه به فروش می‌رسانند.

بر پایه‌ی همین گزارش‌ها دوباره قحطی نان حتا در اردوهای شاه بیداد می‌کند. چنانکه در خبر اردوکشی شاه از کهریزک به حسن‌آباد گفته می‌شود: “با اینکه نزدیک شهر هستیم قحطی نان در اردو بدرجه‌ای ست که برای احدی نان پیدا نمی شود” (ص۸۱۱). همچنین اعتمادالسلطنه در گزارشی دیگر از عربی غیر ایرانی یاد می‌کند که “چند تا نان گرفته بود و در میان دستمال گذاشته به خانه‌اش می‌بُرد و به سلطنت و دولت و ملت ایران فحش می داد” (ص۸۶۵). او نیز جهت فحش‌دادن به دولت و سلطنت وزن کم و گران‌فروشی نان را در شهر تهران بهانه نهاده بود.

گرانی و قحطی نان تا آنجا پیش می‌رود که در آغاز سال ۱۸۹۵ میلادی مردم اصفهان و شیراز بر حکومت محلی می‌شورند و به نافرمانی مدنی دست می‌یازند. هنوز چند ماهی از سال میلادی جدید نگذشته بود که ناصرالدین شاه در روز نیمه ‌ی شعبان جهت زیارت راهی حرم “حضرت عبدالعظیم” می‌گردد. اعتمادالسلطنه دوباره در یادداشت‌های خود می‌نگارد که همراه با حضور شاه “زن‌ها در حضرت عبدالعظیم از گرانی نان و گوشت شکایت کرده ‌اند” (ص۹۹۱).

اعتراضات عمومی در اواخر سال ۱۸۹۵ میلادی همچنان ابعاد گسترده‌تری می‌یابد. چنانکه مردم تبریز گرانی نان را بهانه می‌گذارند و به منظور طرح شکایت خویش به خانه‌ی قائم مقام روی می‌آورند. قائم مقام نیز از ترس جان به سربازان خود دستور می‌دهد تا به سوی مردم تیراندازی نمایند. گزارش اعتمادالسلطنه حکایت از آن دارد که سربازان حکومتی در این حادثه بین بیست تا سی نفر از معترضان را به هلاکت ‌رساندند تا آنجا که بنا به گزارش او “نعش مقتولین را به قنسولخانهً روس برده بودند و مردم خود را زیر بیرق روس پناه داده بودند” (ص۱۰۲۷). قائم مقام نیز پس از کشتار مردم از وحشت در عمارت ولی‌عهد (مظفرالدین میرزا) پناه می‌گیرد. در حالی که بسیاری از کارگزاران حکومتی از ترس جان خویش به مدت دو روز از شهر می‌گریزند.

در تهران هم عوامل حکومت در فرصتی پیشگیرانه بنا را به آن می‌گذارند تا گوشت و نان را ارزان نمایند اما چنین راه‌کاری بدون اینکه از پشتوانه ‌ای عقلانی مناسبی سود جوید، نتیجه‌ای معکوس می‌بخشد. سپس شورش تهران را هم در بر می‌گیرد. پس از تهران و تبریز شورش عمومی شیراز و خراسان را در می‌نوردد تا جایی که شهرهای دیگر نیز برای پیوستن به جنبش، بی‌صبرانه تهران و تبریز را الگو می‌گذارند (پیشین). با این رویکرد از قیمت گذاری ارزاق عمومی نتیجه ‌ای عاید مردم نمی‌گردد چون قیمت مایحتاج عمومی همچنان فزونی می‌گیرد.

در رمضان سال ۱۳۱۳ قمری (۱۸۹۶ میلادی) ناصرالدین شاه جهت شرکت در مجلس روضه به مسجد سپهسالار وارد شدند که زنان نیز موقع را غنیمت شمرده جهت اعتراض به گرانی و کمبود گوشت و نان به سراغ او می‌شتابند. اما شاه که در حلقه ‌ی زنان معترض گرفتار آمده بود اوضاع را چندان مناسب ندید و از جمع معترضان گریخت. در همین راستا اعتمادالسلطنه ضمن تربیت درباری و ادبیات ویژه ‌ی خود موضوع را این‌گونه انعکاس می‌دهد: “چند نفر زن که شکایت از نان و گوشت کردند بندگان همایون نخواستند زیادتر توقف کنند به باغ رفتند” (ص۱۰۵۷).

یادداشت‌های اعتمادالسلطنه در روزنامه‌ی خاطرات با مرگ او در سوم آوریل ۱۸۹۶ میلادی (چهاردهم فرودین ماه ۱۲۷۵ خورشیدی) پایان می‌پذیرد. ده سال و چهار ماه پس از مرگ او در چهاردهم امرداد ماه ۱۲۸۵ خورشیدی مردم با تظاهرات و تحصن مستمر و مداوم خویش مظفرالدین شاه را به زانو درآوردند و او را به صدور فرمان مشروطه مجبور نمودند. به طبع در طول این ده سال، جنبش نان با حضور و مشارکت فعال زنان شکل‌های نوتری را آزمود و به کار بست. ولی برای دستیابی به گزارش‌های آن می‌باید در منابع دیگری موضوع را پی جست. در اینجا پرسشی باقی می‌ماند که آیا انقلاب مشروطه توانست جهت دستیابی به نان، نیاز مردم را برآورد؟ پرسشی که همچنان پاسخی منفی را به همراه خواهد داشت.

همان چیزی که در خیزش‌های مردمی دیگر نیز مردم ما بی‌صبرانه آن را پی گرفته‌ اند. هم اکنون نیز جنبش نان همچنان ادامه دارد و مادران جامعه‌ ی ما با نگاهی به آینده‌ی روشن فرزندانشان، در جست و جوی نان به مبارزه ‌ای دل سپرده‌اند که زنان تهرانی در سال ۱۸۸۵ میلادی آغازگر آن بودند.

ادامه دارد