قریب به ٣۶ سال از انقلاب به اصطلاح مستضعفین گذشت و این هفته نیز در سرآغاز “دهه زجر” مرزبانان نیروهای انتظامی راننده اتوموبیل حامل گازوئیل و نان آور یک خانواده به نام مسلم دینارزهی را در منطقه مرزی خاش در استان سیستان و بلوچستان به ضرب رگبار گلوله از پای درآوردند (ویدئو شماره ١). ماه گذشته نیز ماموران انتظامی دو سرنشین وانت حامل گازوئیل را در مقابله چشمان گریان و ضجه های وحشتناک دیگران زنده زنده در آتش سوزاندند (ویدئو شماره ٢). متاسفانه اینگونه حوادث دردناک در بلوچستان به امری روزمره تبدیل شده است. افراد و نهادهای وابسته به دولت جمهوری اسلامی سالانه میلیاردها تومان گازوئیل در مرزهای شرقی کشور به پاکستان و افغانستان می فروشند. برخی از مردم بلوچ نیز ناچارند برای فرار از فقر مطلق و امرار معاش از طریق فروش گازوئیل با “کله گـُـنده های حکومتی” رقابت کنند که در بسیار موارد هزینه های سنگینی را دربر دارد.
و اما ویدئوی شماره ٣ فیلمی است مستند در یوتیوب به نام “فقر مردم بلوچستان فیلمی از مرز پرگهر” که گوشه ای از فقر مطلق مردم حاشیه نشین بلوچ و سیستانی در شهر زاهدان را به تصویر می کشد. این فیلم اگرچه چند سال پیش تهیه شده، اما متاسفانه اوضاع تاسف بار ساکنان محله شیرآباد که در شمال شهر زاهدان واقع است، نه تنها تغییر پیدا نکرده، بلکه بدتر شده است. شیرآباد قبل از انقلاب حدود سیصد نفر سکنه داشت، اما امروز جمعیت آن قریب یکصد هزار نفر است. خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (ایرنا)۴ در گزارشی به نام “شیرآباد شمال شهری متفاوت” می نویسد “شیرآباد منطقه ای حاشیه نشین در انتهای شمالی بلواری است که جنوبش به استانداری سیستان و بلوچستان ختم می شود، لغت حاشیه در فرهنگ شهرنشینی تداعی گر خیلی چیزهاست: فقر، فساد، اعتیاد، بی سرپناهی و… که همه در زیر چتر بزرگ فراموشی جای گرفته اند”.
این فیلم مستند نشان می دهد که بلوچستان، سیاره گم شده ای در توفان غبار همیشگی فقر و درد، و بر فراز دره های دوردست و وهم انگیز و در لابلای گیسوان آشفته دخترک ١٢ ساله و “معتاد” شیرآبادی و یا لخته های خون به ناحق ریخته نان آور خانواده خاشی است که به سان رودخانه ای نالان و ابدی بین برزخ و دنیای اختلاس های هزاران میلیاردی جمهوری اسلامی در نوسانی لایتناهی گرفتار است. سرزمینی که در آن فقر بمثابه قضا و قدر اجتناب ناپذیر و مرگ زودرس همانند شلیک بی محابای مرزبانان و یا حادثه ای قریب الوقوع و گریزناپذیر تلقی می شوند. این فیلم کوتاه از زندگی مردمانی است در زاهدان (مرکز استان سیستان و بلوچستان) که در دیار خویش بیگانه ای بیش نیستند و اشک هایشان تا زانوان جاری است و اسیر ارواح خبیثه ای هستند که آنها را با نخ موئین به سرنوشت سیاهی به زنجیر کشیده است. سهم آنها از زندگی “هیچ” است ـ هـــیــچ! و از میان این همه هیچی و پوچی سرنوشتی رقم خورده است که از بطن آن افرادی نظیر عبدالمالک ریگی زاده می شوند.
با دیدن این فیلم به این حقیقت تلخ پی می بریم که در آن سیاره گمشده که نامش سیستان و بلوچستان است، هم سیستانی و هم بلوچ هر دو در زیر قبای فقهای جابر و سنگدل “له” شده اند. موسیقی متن فیلم نیز، اگر چه با آهنگ و آوای بلوچی است، اما بسیار غم انگیز می باشد. بخصوص آنجا که مخاطب را دعوت به طلوع “صبح” در زندگی بلوچ و سیستانی می کند که با غروب حزن انگیز نه فاصله ای و نه تفاوتی دارد. و در بین این فاصله ناچیز نه ستاره ای در کهکشان تار و نه ابری در آسمان تیره آنها نمایان است. و دکلمه پرداز شاعرانه از حیرت خود سخن می گوید که چرا این سرزمین قربانی “دوکال” (قحط سالی) ابدی است و اینکه تو اندوهگینی که مرا یاری نیست، و من نژندم که تو را دوستی در میان نیست.
مدتی پیش در یکی از وبلاگ های بلوچی (به نام صمد) مطلب زیر را در مورد واژگان کلیدی خواندم که می گفت در استان ما دو واژهی کلیدی از سایر واژههای کلیدی یک سر و گردن کلیدی ترند. یکی از آن واژهها، قاچاق است و دیگری واژهی تروریست. واژهی قاچاق خیلی کلیدی است و کلیدش هم از آن کلیدهای پر طلسم جادوگری است. به هر گوشی که بخورد بر دهان صاحب گوش قفلی میزند. نظام با این واژه کلیدی در این سه دهه چنان چید و برید و دوخت که بلوچستان تا صد سال دیگر خواهد سوخت. سـِـحر این واژهی کلیدی نه تنها دهان حقوق بشر و سازمان ملل را دوخت، بلکه جایزه ای هم برای قاتلان اندوخت. و بدینسان بود که فقر در بلوچستان هزار توله زایید. وقتی هر توله در هزار خانه دوید حوصله از پیر رفت و خشم در هر جوان جوشید. در هر طایفه که صدای تیری شنیده شد همه تفنگها را به دست می گیرند. فقر و تبعیض بستر حاصلخیزی است برای بلاهای مهلک. و نظام ترور را در این سرزمین کاشت و از آن واژهی کلیدی تروریست را به استان بخشید. در حال حاضر قفلی نیست که در این استان با این واژه کلیدی باز نشود. و اینگونه است که “واژه های کلیدی” همانند حجابی تیر و تار “فقر عریان در استان” را استتار کرده است، تا نه برای بلوچ یاری و نه برای سیستانی یاوری درکار باشد. این استان به خاطر نزدیکی به خط استوا در تابستان در معرض تابش عمودی خورشید قرار دارد اما به خاطر دوری از مرکز در تمام فصول سال در معرض تابش حتی افقی مراحم دولت مرکزی قرار نمیگیرد. در فصل ریزش باران هم باران چندانی نصیب این استان نمیشود و در زمان جوشش نفت بشکه ای صد و خورده دلار، دلاری دو عباسی عایدش شد که سربازان گمنام و دسته ای از “زابلی های” مکتبی بدنام آن را خوردند و طلبکارانه دوقورت و نیمشان هنوز هم باقی است. حالا هم دنیا را میبینم هم ایران را و هم بلوچستان را. بغض گلویم را می گیرد و از خود میپرسم چرا باید هزاران هزار نفر باشند چون شتر که عمری بار بردهاند و چیزی جز خار ندیدهاند؟
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
بهمن ١٣٩٣