شاید یک سالی می گذرد از زمانی که از هایده ترابی (که غرق در مطالعات سومری و اکدی و آن خطوط عجیب و غریب میخی بود) درباره ی توجهِ ویژه ی آن مردمان به گذشته شنیدم: گذشته به صورتِ چیزی که در پیشِ روست.  در پیوند با همین نکته بود که پس از چندی یک قطعه و سه رباعی نوشتم (آذر ماه ۹۷)، ولی می دیدم که انتشار آنها نیاز به یادداشت و توضیحی از هایده نیز دارد. حال از او سپاسگزارم که این یادداشت آغازین را نوشته است که خواهید خواند، و پس از آن چند سروده ی من خواهد آمد.

س.ی.

از راست: سعید یوسف- هایده ترابی

از زبان تا زمان

هایده ترابی

“گذشته” به عنوان آنچه که ما به یاد سپرده ایم و از آن به گونه ای درک و داوری رسیده ایم، همواره در “اکنون” و “آینده” ی ما حاضر است.  در ساختار دستوری زبانهای هند و اروپائی، “آینده” پیش روست. در زبانهای انگلیسی، آلمانی و فارسی هم می گویند “آینده پیش روی ماست”، یا

Die Zukunft steht vor uns. / The future is before us.

امّا در همین زبانها، حرف اضافۀ “پیش” تنها برای “آینده” بکار نمی رود و “گذشته” ی سپری شده را هم بیان می کند. مثال: یازده قرن “پیش” رابعۀ بلخی، دختر کعب قزداری، نخستین شاعرۀ پارسی گو که عرب تبار بود، در وصف عشق ممنوعش به غلامی تُرک اشعاری زیبا سرود و به قتل رسید.

آیندگان از “پسِ” اکنونیان می آیند و اکنونیان از “پسِ” گذشتگان. کدام یک “پیش” است؟ در پیشیِ رابعۀ عرب تبار که دو زبانه بود و اهل بلخ، تردیدی نیست؛ هم در دستور زبان فارسی، هم در تاریخ شعر زنانه، هم در گذاشتن سنگ بنای شعر دری که از همان آغاز مذکر بود و در بستری مردانه رشد کرد و هم در عبورش از مرزهای آهنین پدرسالاری و کاستهای طبقاتی.

در همین ساختار دستوری می بینیم که با به کار گرفتن حرف اضافه ی “پس” (nach/after) اکنونیان از آیندگان پیشی می گیرند و آیندگان دنباله ی اکنونیان می شوند. زیرا آنان “پس” از اکنونیان سرمی رسند. همین نسبت را می توان میان اکنونیان و گذشتگان دید. گذشتگان، “پیشینیانِ” ما (forebears / Vorfahren) هستند. شعر رابعۀ بلخی به گذشته ای دور تعلق دارد و ما از پسِ آن روانه ایم. می بینیم که “گذشته” یازده قرن پیش، از ما آیندگان جلو افتاده بود. حروف اضافۀ “پیش” و “پس” ترتیب زمانی را برای اکنونیان بیان می کند. چنانکه “آینده”، هم “پیش روی” ماست و هم از “پس” ما سرمی رسد. بنابراین، هم در بیان و هم در مفهوم، “اکنون” در جایگاهی زنجیره ای با “گذشته” و “آینده” قرار دارد. خارج از این زنجیره ی زمانی، خودآگاهی اکنونی که جایگاه هر یک از ما را در جهان پیرامونی می سازد و تعریف می کند، متصوّر نیست. اصل خیامی توصیه می کند که از “دیروز” و “فردا” بگذریم و تنها به “حال” بپردازیم تا “عمر” یا زندگی جاری را از دست ندهیم: از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن/ فردا که نیامده ست فریاد مکن/ برنامده و گذشته بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن. اصل خیامی، حلقه های زنجیره ی زمانی را انکار نمی کند، نمی گوید که “دیروز” با ما نیست یا “فردا” پیش رو نیست، بلکه می گوید آنها را نادیده بگیریم و دم را دریابیم. امّا دم چیست؟ چگونه خودآگاهی ما نسبت به هستی مان که در دم جاری است، بروز می کند؟ بدون یاد “گذشته” ممکن نیست.

در بازگشتِ مداوم به گذشته های دور و زنده نگاهداشتن آثارِ پیشینیان، در قالب خط و نگارش، تاریخ و فرهنگِ بین النهرین (در عراق، سوریه و آناتولی در ترکیه ی کنونی) بی رقیب است. عیلامیان نیز با خط و نوشتِ خویش، پا در جای سومریان گذاشته بودند و میراثِ فرهنگیِ بین النهرین را در جنوبِ غربیِ فلات (خوزستان، فارس، ایلام و لرستان امروزی) از آنِ خود کرده بودند و دوام می بخشیدند. این سنّتِ بی همتا را سومریان، عیلامیان، و بعد تر همراه با اکدیان، بابلیان، آشوریان و کلدانیان دست کم طی سه هزار و چهارصد سال تا مقطع هجوم قبائل اشکانی (قرن یکم ب.م.) وسقوط سلوکیان در منطقه (با همۀ جنگها، شکافها و آمیزه های تاریخی و فرهنگی) بر دوش کشیدند. پیش از آن کاسیتها، قبائل مادی-پارسی، کورش پاسارگادی و هخامنشیان که خاستگاه کوه نشینی و گله داری داشتند تاخته بودند. سپس نوبت تاخت و تاز اسکندر و سرداران جانشین وی (سلوکیان) رسید. تا هفتصد سال پس از فتح بابل و سقوط نهائی عیلام به دست کورش (قرن ششم ق.م.) و پس از در هم کوبیدن خیزشهای استقلال طلبانه در بابل و عیلام به دست داریوش اول و خشایارشا (اواخر قرن ششم ق.م.)، فرهنگ نوشتاری بین النهرین (با وجود بی توجهی فرمانروایان بیگانه) در قالب خط میخی به زبانهای سومری و اکدی (و در کنار آنها عیلامی) هنوز جان سختی می کرد. خط الفبائی (سینائی/فنیقی) برگرفته از هیروگلیف مصری از هزاره ی دوم (ق.م.) نیز به این منطقه رسیده بود و الفبای آرامی برگرفته از الفبای فنیقی از هزاره ی یکم (ق.م.) در کنار خط میخی در بین النهرین وجود داشت و متونی به زبان آرامی با آن نوشته می شد. با این همه، سنّت خطِ هجائیِ میخی برای زبانهای نوشتاری سومری و اکدی به عنوان پلی میان “اکنون” و “گذشته” و درکِ گنجینه ی گذشتگان طیِ هزاره ها بشدّت در این منطقه و در فلات (جنوب غربی ایران کنونی) پاسداری می شد.

آثار نوشتاری (در قاعده) نابود نمی شد، اگر چه به یغما می رفت. زیرا خط و فرهنگِ نوشتاری و تسلط بر این زبانها برای فرمانروایانی که از این سنّت برمی خاستند، پرستیژ و مشروعیت سیاسی-فرهنگی می آورد. چنانکه می دانیم فرمانروای عیلامی شوتروک-ناخونته پس از حمله به بابل (قرن یازده ق.م.)، ستون سنگی قانون حمورابی را به عنوان غنیمت به شوش آورد بود. عیلامیان این اثر و متن قوانین را حفظ کرده بودند. فقط چند سطری را پاک کرده بودند تا شاید سطرهائی را (به نام شاه عیلامی؟) جایگزین کنند. از دوره ی هخامنشیان ما کوچکترین نشانی از توجه حاکمان به شعر و ادبیاتِ اساطیری و فرهنگِ غنیِ نوشتاریِ این منطقه سراغ نداریم. سطری ترجمه از آثارِ بزرگ در زبانهای سومری و اکدی به زبان پارسی باستان در دست نیست. حتی فتحنامه ی گلیِ کورش (به زبان اکدی) نیز ماحصلِ کارِ کاهنانِ بابلی است.(۱) با استیلای قبائل پارسی، در عمل، یک بریدگیِ قطعی و ترمیم ناپذیر در تاریخ و سنّتهای بین النهرینی که تا آن مقطع دست کم دو هزار و ششصد سال در آن منطقه دیرپائی کرده بود، رخ داد. امّا عادت به ثبت اسناد و ادوار با روز و ماه و سال کنار نرفت. گزارش نویسیِ بابلی از رصدِ ستارگان و گردشِ فصول برای رتق و فتقِ امور کشاورزی یا پیشگوئی و مصلحت یابی که به کارِ بیگانگانِ حاکم سودمند می افتاد، همچنان رونق داشت. نکته ی کلیدی اینجاست که این مردمان نمی نوشتند تا مانندِ یونانیان با تخیلاتشان “تاریخ” بنویسند، بلکه باز می نوشتند و کپی می کردند تا در بسترِ پیوندِ ناگسسته شان با آغازی دور که ریشه در الهیاتِ طبیعیِ (چند خدائیِ) این مردمان داشت، زنجیره ی اکنونیِ خویش را با “گذشته” پاسداری کنند و با تکیه بر آن، به سوی “آینده” ای مملو از خطرات گام بردارند. و بدین گونه بود که بی وقفه گزارش کردند و بی تردید “تاریخ” هم نوشتند. هنگامی که از “گذشته”ی دور و نزدیک گزارش می کردند یا از آثارِ گذشتگان کپی برمی داشتند یا دست به بازآفرینی ها می زدند، به ناگزیر درک و نگاه و داوریِ “اکنونی”شان را دخالت می دادند و با این کار (خواهی نخواهی) دگرگونیها و چرخشهای دوره و زمانه شان را در اعصار گوناگون مستند می کردند و به آرشیوهاشان می سپردند. خط زدن و سانسور و تقلب هم برای سازگار کردن “گذشته” و برای ساختن “اکنونی” جعلی به سودِ این و آن فرمانروای تازه به دوران رسیده و توجیه رویکردِ این و آن گروهِ نزدیک به قدرت کم نبود.

از راست سعید یوسف- هایده ترابی

زنجیره ی مفهومیِ “گذشته- اکنون- آینده” در ساختار و واژگانِ زبانهای سومری و اکدی نیز آشکار است.(۲) در این زبانها قیدِ زمان برای “گذشته” با واژه ای بیان می شود که به معنای “پیش” یا “(پیشِ) رو” یا “(پیشِ) چشم” است. در زبان اکدی pān / pāna/ pāni/ pānȗm به معنای “چهره” یا “پیش” است و به عنوان قیدِ زمان برای “گذشته” هم بکار می رود. در زبان سومری واژۀ igi نیز به معنای “چشم” و “چهره” و “(پیشِ) رو” است. اینجا هم همین واژه در معنای قیدِ زمانیِ “پیش” برای “گذشته” بکار گرفته می شود. پس “گذشته” ی سپری شده، اینک در برابر چشمان قرار گرفته و حاضر است. در حالیکه “آینده” در زبان اکدی با واژه ی (w)arkānu(m)/ (w)arki/ (w)arka بیان می شود که به معنای “بعد” یا “سپس” است. (w)arkȗ(m) به عنوان صفت به معنای “آتی” است. همۀ اینها ریشه اش بر می گردد به واژه ی (w)arkātu(m) که به معنای “عقب” یا “پشت” و “پشت رو” است. در زبان سومری نیز همین معنا و مفهوم برای “آینده” با واژه های EĜIR / MURGU / BAR بیان می شود که همه به “پشت” و “پشت رو” نظر دارد. EĜIR به معنای “شانه/دوش” هم هست. بنابراین “آینده” نیز بر دوش است و از پشت “اکنون” سر می رسد و از “گذشته” که “پیش چشم” است، پس تر است. به عبارتی دیگر، می توان در “اکنون” زیست، در گذشته “پیش روی” کرد و در آینده “پس روی”. همۀ اینها لازم و ملزوم یکدیگرند. هم در زبان و هم در اندیشه. مورد یازده قرن پیش رابعۀ بلخی یک نمونه است.  

یادداشت ها

۱- مادها و پارسها به راه هیتی ها هم نرفتند که در هزاره ی دوم (۱۶۰۰ ق.م.) به بابل یورش برده بودند بی آنکه آنجا بمانند. هیتی ها در بخش شمالی بین النهرین (آناتولی) سکنا گزیدند و حدود سه چهار قرنی برای خود قلمروئی داشتند. در طی این دوره با آئینها و فرهنگ بین النهرین کاملا آمیختند. آنها به زبانی (اینک مرده) که جزو شاخه ای از زبانهای هند و اروپائی است، سخن می گفتند. خط و فرهنگ نگارش را از بابلیان گرفتند و دست به ترجمۀ آثار آنان به زبان خودشان زدند. چنین است که امروز ترجمه هائی از گیل گمش به زبانهای اوگاریتی، هیتی و هوری در دست هست اما به زبان پارسی باستان خیر.

۲- آشورشناس آلمانی اشتفان ماول این ویژگی را تنها در زبانهای اکدی و سومری دیده است. او از این امر نتیجه گیری می کند که تمرکز فرهنگ بین النهرینی بر “گذشته” و “سنّت” در ساختار و واژگان این زبانها نیز بازتاب یافته است. در حالیکه همانگونه که اشاره شد، این حالت در زبانهای هند و اروپائی هم (از جمله در زبان آلمانی) وجود دارد و چه بسا در زبانهای دیگر نیز دیده شود. نگا:

Maul, Stefan 2008: Walking Backwards into Future, in: T. Miller (Hrsg.), Given World and Time. Temporalities in Context, Budapest/New York 2008, PP. 15-24.

چند شعر از سعید یوسف

پیش و پس در نگاه نیاکان

هست چیزی شگفت در «پس» و «پیش»
که عیان نیست در نگاهِ نخست:

آید آینده «از پس» – این، یعنی،
در «پسِ» تُست، بینی ار که درست!

«پیش»، چیزی که «پیشِ رو» باشد؛
«قبل»، چیزی که «در مقابلِ» تُست!

معنی اش اینکه هرچه «واقع»، در
«ما وقع» یا «گذشته» باید جُست!

دل به آینده بستگان را، لیک،
این سخن باژگون نماید و سست.

(به خیالی خوش آنکه دل بندد
بایدش دست هم ز واقع شست.)

سه رباعی

پیشِ تو، گذشته های نیک و بدِ تُست

و اندر پس ات، آینده ی تو، مقصدِ تُست

فردا «ز-پس-آینده» و «پیش-آینده» ست

دیروزِ تو پیش آمد و «پیشامدِ» تُست


پیشآمد، اگر نه «پیشِ رو» باشد، چیست؟

در هست چو نامده ست، چون دارد زیست؟

«پیشامد» در گذشته معنا دارد

تا «پیش» نیامده ست، «پیشامد» نیست


آن چیز که پیشِ روست، پیش آمده است

معنای حضورش اینکه واقع شده است

وان چیز که از پس آید، آینده ی تُست

وهمی که خوراکِ فکرِ سودازده است