عبور گرم تابستان نام اولین رمان منتشر شده به قلم محمد عقیلی است.
محمد عقیلی ساکن سوئد، روزنامه نگار و فیلمنامه نویسی ست که در بخش فارسی رادیوی سوئد فعال است. او نوشتن را از سال های بسیار دور آغاز کرده است اما “عبور گرم تابستان” اولین رمانی ست که از او منتشر میشود. رمان در ۱۲۱ صفحه توسط نشر الکترونیکی آفتاب در نروژ منتشر شده است. طرح روی جلد از “شان عقیلی” است.
محمد عقیلی اهل جنوب و دریاست و رمان او نیز عطر و بوی همان حوالی را دارد. نویسنده در طول رمان، شرجی هوای جنوب و عطر خرما را به مشام خواننده میرساند و تصویر نخلستان و حال و هوای جنوب داغ را در شبکیّه ی او حک میکند. مهارت محمد عقیلی در فضاسازی ای که رمان او را شبیه یک فیلمنامه میکند چنان است که پوست تن آدمی به هنگام خواندن رمان، از آفتاب سوزان بندر میسوزد و اهمّیت و ضرورت باران را برای او دوچندان میکند. تصویرسازی او چنان ماهرانه صورت میگیرد که در خواندن ماجراهایی که در سوئد اتفاق افتاده است، عطش خواننده را برای همان بارانی که در خواندن ماجراهای تعریف شده در جنوب ایران، در کام خود حس میکرد، کاهش میدهد و حس او را تا سرحد بیزاری از باران، برمی انگیزاند. سراسر رمان پر است از چنین تضادها. تضادهایی با فاصله ای از زمین تا آسمان.
رمان با تصویرِ فضایی نسبتاً سرد، یأس آلود و وهم انگیز شروع میشود. باران ریز و یک نواخت، گنجشکی که از سر شاخه می پرد، نمای خیس نرده های بالکن، جای انگشت ها روی شیشه، پرده های بی حرکت و خشخشی آرام که معلوم نیست از کجاست، از این دست تصاویر هستند. تصاویری که فضایی نامطمئن و وهمآلود را در آغازین سطور رمان پر رنگتر میکنند. فضایی که بیش از تأثیر فیزیکی آن بر جسم آدمی، روان او را احاطه و ناشناختگی و ابهام آلودگیاش تا اعماق وجود او رخنه میکند. آشکار است که محمد عقیلی از توانایی های خود در فیلمنامه نویسی در نگارش این رمان بهره جسته است.
رمان محمد عقیلی به طور غالب واقعگرایانه است اما تنها سه سنگ از چهارسنگ بنای رمان او تکیه بر واقعیّت دارد و آن چهارم بر فراواقعیّت استوار است. یکی از برتریهای رمان او هم در همین است و دیگر آنکه آغاز و انجام رمان او به گونه ای ماهرانه با هم مرتبط و همسنگ است و با وجود اینکه رمان او حس فراواقعیتی را در خواننده ایجاد میکند، او را در سر درگمی موهومات رها نکرده و در هاله ای از ابهام باقی نمیگذارد.
اضطراب و تردید در بخشهای آغارین رمان جای خود را به غلبه بر ترس و اراده، در بخشهای پایانی، وا میگذارد. نقطه ی مقابل فضای یأسآلود وتجربه ی تلخ از دست دادن ها برای شخصیّت اصلی رمان و پس از “عبور گرم تابستان” تصاویری ست که در بخشهای پایانی رمان ارائه می شوند. این تصاویر، امید، نیرو و شعفی را نشان میدهند که خبر از “عبور گرم تابستان” دارد و بیانگر تأثیر بسزای آن در، سهراب، شخصیّت اول رمان، است. شوق دیدار و گذشتن از هراس مرگ، ازین دست تصاویرند.
انتخاب نام “سهراب” برای شخصیّت اول رمان توسط نویسنده و اشاره ی او به اینگمار برگمن، کارگردان پر آوازه ی سوئد، به نظر نمی رسد که بی دلیل باشد. اول آن که آشنایی نویسنده را با فیلم و فیلمنامه نویسی نشان میدهد. دوم آنکه نام سهراب در ادبیات پارسی و همچنین نام اینگمار برگمن، هر دو به نوعی با مرگ گره خورده اند. امّا سهراب رمان محمد عقیلی توانسته است، آنطور که در طول ماجراهایی که در زندگی او رخ میدهد، از این گذرگاه مبهم و ترسناک همچون برگمن بر این ترس پیروز گردد. مرگ و نیستی را که آسمانی بودناش آن را موهوم و ترسناک مینمود، به زمین بکشد، آن را عریان از مفاهیم فراواقعی کند و به گونه ای نو به آن بنگرد. سهراب رمان، علیرغم اینکه مرگ در پیرامون او جولان داده و برای او خط و نشان میکشد و او را از دو زاویه تهدید می کند، پیش از آنکه به نوشدارو نیازمند بشود، پادزهر میرائی را که همان عشق است، نوشیده است و خود را به گونه ای نامیرا کرده است.
در طول ماجراهایی که چه بر خود سهراب و چه بر آنانی که سهراب، به بهانه هایی از آنها سخن به میان میآورد، گذشته است، میتوان ردّ پای به زیر کشیدن ذهنیّاتی را که به گونه ای به آسمان مرتبط است آشکارا دید. این ردّ پاها را میتوان در تلاش “سیّد جلال” برای متقاعد کردن “آغا” برای مهاجرت به بندر، به طور آشکار دید.
زمینی کردن آسمان، چه در واقع و چه در فراواقع، و برداشتن چشم امید و تمنا از آسمان و بیرون آمدن از وهم وگمان به شکل های مختلفی در طول داستان رخ مینماید.
“فاطی عشقی و ممّد صدیق” شخصیّتهایی واقعی هستند اما گاه گداری در اینجا و آن جای رمان به گونه ای فراواقعی، خودنمایی می کنند. این امر علاوه بر اینکه گواه توانایی محمد عقیلی در فراواقعی نشان دادن واقعیت است، ارادهی او را بر آنچه که خواست اوست نیز نشان میدهد. آنجا که لازم میداند، آسمان را به زمین میکشد و در جایی دیگر، زمین را آسمانی میکند.
“سید جلال” از این که فصل باران است اما آسمان حتی یک لکه ابر را هم از او دریغ کرده است، دلگیر و خشمگین است. او نخلستان و مزرعه را رها کرده و دیگر نمی خواهد در تمنای باران چشم به آسمان بدوزد. او طعم بی نیازی از آسمان را چشیده است و حالا هوای دریا را در سر دارد. نگاه او به دریا نگاه به ممکنهاست. “سید جلال” به دریای زمین بیشتر از بارانِ آسمان اعتماد دارد. او برای اینکه وسوسه ی هجرت را در سرِ “آغا” بییندازد، میگوید در بندر دیگر کسی منتظر باران نیست.
“دیدار” هم که به دیدار سهراب آمده می گوید اینجا، در سوئد، همه چیز خیس است و آنجا، در جنوب ایران، همه چیز خشک. اشاره ی او به باران است که در اینجا چنان خارج از حد میبارد که حتی به ناله ی درخت و برگهایش که زیر دانه های باران می لرزند و بالا و پایین میپرند هم توجهی نمیکند، در حالی که در آنجا آسمان از یک قطره باران هم بر نخل های تشنه دریغ میورزد. محمد عقیلی در ایجاد فضاهای متضاد در رمان “عبور گرم تابستان” بسیار موفق بوده است.
محمد عقیلی در این رمان هجرت را، بی آنکه آن را عُمده کرده باشد، از دیده دور نداشته است. او که خود یک مهاجر است با دستآوَردها و دستبُردهایی که یک مهاجرت، چه خواسته و یا ناخواسته، در پی دارد، به خوبی آشناست. او از آگاهی خود از این پیآمد نیز در این رمان بهره جسته و پرتوی بر زوایای پنهان و تاریک مهاجرت انداخته است. نگاه او به مهاجرت نگاهی “دوربین”وار و دوربینانه است و بی کم و کاست مینمایاند آنچه را که در برابر عدسی او قرار میگیرد.
محمد عقیلی از در برابر یکدیگر قرار دادن شخصیتهای رمان و از برخورد نقطه نظرات آنها پرهیز نمیکند و با این کار چالشی را برای خوانندهی رمان خود ایجاد میکند که خواننده، خود را در این میان مُحِق به اظهارنظر میبیند و گاه با شخصیتهای رمان همسو و همنظرمیشود و گاه با آنان مخالفت میورزد.
پدر “سهراب” در یادداشتهایی که از خود بهجا گذاشته، رؤیاها را نشانه هایی میداند تا راه اصلی را به آدمی نشان بدهند. سهراب اما بر خلاف پدر، با ایده ی وجود راه موافق نیست و زندگی را در بی مقصدی و به صورت تحمیلی دردناک تعریف میکند اما با این وجود، نظر و ایده ی پدر دربارهی زندگی برای او جالب مینماید.
محمد عقیلی به نکته مهمی در رمان عبور گرم تابستان اشاره میکند که ظاهراً در باور عموم به عنوان پدیده ای که ریشه در فراواقعیتها دارد، تعریف شده است. رؤیاها همچون ستارگان درخشانی در تاریکی محض و وهم آلود شب، رهیاب آدمی که گمشده و مغلوب شب است، میشوند تا به گفته ی پدر سهراب هم چون نشانههایی راه اصلی را به آدمی بنمایانند. رؤیاها سراب نیستند. رؤیاها، رؤیا نیستند. رؤیاها تکهای از واقعیت هستند چرا که همچون خود واقعیت، دارای وجود و هستی هستند.
یادآوری نکاتی از تجربه ای که برگمن از زمان اضطرابش از مرگ تا زمینی کردن آن و عبور از مرگترسی کرده، در رمان محمد عقیلی، نمیتواند از سر اتفاق باشد و در فضای یأس آلود و وهم انگیز در قسمتی از رمان او دیده میشود. به نظر میرسد نویسنده در این موازینگری موفق هم بوده. برگمن بر ترس خود از مرگ چنین غلبه میکند و در این غلبه جهان بینی او دستخوش تغییر میشود و میگوید که جهان دیگری ورای زمین وجود ندارد و همه چیز اینجهانی و در خود ماست.
رمان “عبور گرم تابستان” در یک نگاه کلّی سخن از تضادهای زندگی به گونه ای منصفانه و به دور از ارزشگذاریها و یا خُردنگریهای معمول است که غالباً گریبان یک نویسنده را میگیرد. تضادهایی که وجودشان بی دلیل و بی فایده نیست.
محمد عقیلی در این رمان به نکات ارزشمند دیگری هم پرداخته که رمان را جذاب و خواندنی کرده است. به باور من او میتوانست این رمان را در صفحاتی بیشتر بنگارد و کاش اینکار را کرده بود. عقیلی حرفهای هزار صفحهای را در صفحات مختصر رمان خود جای داده است. نکات ارزنده و مهمّی که او در این رمان از آنها حرف میزند ظرفیتی بیش از این صفحات را طلب میکند. شاید او، با مختصرنویسیاش میخواهد ذهن خواننده را معطوف به صفحات نانگاشتهاش کرده باشد.
به عنوان علاقهمند به این نوع ادبیات، خواندن این رمان را به دیگران توصیه میکنم.
استکهلم
فروردین ۱۳۹۸