نکته ها/ ۹

روز دوشنبه لباس شخصی ها به دانشگاه رفتند. البته نه برای درس خواندن !

حالا این ترامپ که هی شماره تلفن میده و جلزو ولز می کنه و میگه بمن تلفن کنید، بمن تلفن کنید، چی میخواد بگه و به کی میخواد بگه؟

آقای خامنه ای که فقط فارسی بلده و یک کمی هم عربی. خود ترامپ هم که زبون آدمیزاد سرش نمیشه، نه فارسی بلده، نه عربی. بفرض اینکه ایرانی ها تصمیم بگیرند و صلاح بدانند که تلفن کنند، آقای خامنه ای که تلفن نمی کنه. روحانی هم علاوه بر اینکه انگلیسیش مثل انگلیسی بنده است و به Yes میگه No، آنقدرفلسفه می بافه و صغری کبری میچینه و با کلمات بازی می کنه که ترامپ را از هرجور مذاکره و مباحثه و مصالحه و مصافحه ای پشیمان می کنه. می ماند آقای ظریف که صحبت کردن ایشان هم مشکلات خودش را دارد.

اصولا صحبت کردن و معامله کردن یک آدم ظریف! با یک آدم خشن که دائم اولدورم بلدورم میکنه و میگه می زنم و می کشم و بیست وهشت تا ناو اینترپرایزمی فرستم سراغتون، چندان راحت نیست.

اگرهمه اینها را ندیده بگیریم و فرض کنیم آقای خامنه ای صلاح دانست و اجازه داد وآقای ظریف تلفن کرد، مذاکرات ساده ای نخواهد بود :

****

موبایل ترامپ زنگ می زند، رئیس “سی ای وای!” میگه جواب نده، جواب نده ، از ایرانه. صبرکن ضبط صوت را روشن کنم بعد…

حالا ظریف داره هی پشت سر هم از ایران زنگ میزنه ، رئیس “سی ای وای” هم که باورش نمی شد ایرانیها تلفن کنند، دست و پاشو گم کرده و نمی دونه کدوم دکمه  ضبط را باید فشار بده … بالاخره یکی ازسکرترها میگه اینو فشار بدین، اینو فشار بدین … رئیس دکمه را فشار میده و با سر به ترامپ اشاره می کنه که حالا… وترامپ اون دکمه سبزه وسط موبایلش را فشار میده و ارتباط برقرارمیشه:

ظریف: الو…

ترامپ: یس

ظریف: شما خودتون هستید؟

ترامپ: مگه شما خودتون نیستید؟

ظریف: یس آی ام

ترامپ: خب منم یس آی ام!

ترامپ: پس بالاخره تلفن کردی؟

ظریف: ما برعکس شما یک  کشور دموکراسی داریم. نه زندانی سیاسی داریم و نه همجنسگرا، به هر تقاضای منطقی و مثبتی هم درحد امکاناتمان جواب میدیم. شما تقاضا کرده بودید ما تلفن کنیم، ما هم گفتیم لابد از خرشیطان آمده اید پائین، تقاضای بخشش دارید، آرزوتون را برآورده کردیم و تلفن کردیم.

ترامپ: خب؟

ظریف: خب به جمال شما

ترامپ: پس قبول کردید؟

ظریف: نه خیر قبول نکردیم

ترامپ: چی رو قبول نکردید؟

ظریف: همین که به شما تلفن کنیم دیگه! الان هم می خواستم به سوئیسی ها تلفن کنم که به شما بگن ما به شما تلفن نمی کنیم، نمی دونم چی شد که به شما وصل شد. اصولا یه مدتیه این ماهواره هاتبرد اشکال پیدا کرده و تلفن ها قاطی میشه! ولی حالا که ناخواسته داریم صحبت می کنیم ، میشه بگین منظورتون ازاین همه خواهش و التماس و یواشکی شماره تلفن گذاشتن کف دست سوئیسی ها چیه؟ چی می خواهید بگید؟

ترامپ: آقا جان، من میگم بیائید با هم بشینیم سر یک میز، چهار تا عکس یادگاری بندازیم، یه ذره فیلم بگیریم وبه دنیا بگیم اختلافات ما حل شد. همان کاری که با کیم اینگ جون انجام دادیم و خیال همه را راحت کردیم.

ظریف: منظورتون کیم جونگ اونه …

ترامپ: آره دیگه،  ” اون”

ظریف: اولا که اختلافات شما با “اون” حل نشده و دیدید که پریروزها دوباره توپ درکردند!

ترامپ: موشک بود نه توپ

ظریف: فرقی نمی کنه. حالا به قول شما موشک. مسئله اینه که ما با شما سریک میز نمی نشینیم چون ما اصولا وقتی جلسه داریم، غیر از رهبرمان که روی مبل یا صندلی می نشیند، بقیه باید چهارزانو روی زمین بنشینند.

ترامپ: مثل مرتاض ها و اینهائی که یوگا می کنند؟

ظریف:  دقیقا

ترامپ: من اصلا نمی تونم روی زمین بشینم، یعنی برای مذاکره راه دیگه ای نداره؟

ظریف: چرا ، دوزانو هم می تونید بنشینید!

ترامپ: من فقط بلدم روی صندلی و مبل بشینم.

ظریف: تمرین کنید، یاد می گیرید. با اون هم اول سخت تون بود ملاقات کنید، بعد از ملاقات اول ترستون ریخت و انقدرخوشتون اومد که دوباره هم باهاش ملاقات کردید.

ترامپ: اونو میگی؟

ظریف: پس خیال کردی کیو میگم ؟ اون دیگه، رئیس جمهورکره شمالی

ترامپ: من یه پیشنهاد دارم. میشه منم مثل رهبر شما بشینم روی مبل، جان بولتونو بشونیم رو زمین؟

ظریف: همان سبیل سفیده؟

ترامپ : اره

ظریف : همون بد اخلاقه ؟

ترامپ: آره دیگه

ظریف: نه نمیشه!

ترامپ: اینجوری هم منظورشما برآورده میشه، هم من. من و رهبرتون میشینیم روی مبل، شماها هم چهارزانو بشینید روی زمین

ظریف: اولین شرط مذاکره ما اینه که شما درسطحی پائین تر از رهبرما بنشینید…

ترامپ: چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه ها … همینکه عکاس ها و فیلمبردارها کارشون تمام شد بلند میشیم، شما را بخیروما را به سلامت.

ظریف: پس مذاکره چی؟

ترامپ: چهارتا کلام ما میگیم، چهارتا کلام هم شما بگین وتمومش کنیم.

ظریف: یعنی راجع به دموکراسی و حقوق بشرحرف نمی زنید؟

ترامپ: اینا به ما مربوط نیست، هرکشوری خودش می دونه.  

ظریف: نمیشه. نه نمیشه. یکهو یه چیزی از دهنتون می پره جلوی اونهمه دوربین و خبرنگارخوبیت نداره!

ترامپ: (کمی فکر می کند) خیلی خب، مشکل اینه که خلیج فارس چنان پرکشتی مشتی شده که نمی دونم می تونن دور بزنن و برگردن یا نه؟ برم کمی هم تمرین کنم ببینم اصلا می تونم چهارزانو بشینم رو زمین یا نه، بعد خبرتون می کنم.

ظریف: من شماره تلفنم را میدم به سوئیسی ها، اگه تونستی، ایندفعه شما تلفن کن. ولی کاری نداره ها … وقتی نشستی، با دست راستت مچ پای چپت را بگیر و بکشش جلو، بعد همین کار را با دست چپ وپای راستت بکن، تمومه!

بد بهتره یا بدتر؟!

دردسری شده ازحالا انتخابات آینده ایران. سیاستمدارانمان دست هایشان را گذاشته اند زیر چانه شان و رفته اند توی فکر که خدایا دفعه دیگر با چه کلکی مردم را پای صندوق های رای بکشانیم؟ وکی باید نقش بدتره را بازی کنه که مردم به بده رأی بدهند؟

حتی آقای خاتمی شون هم که همیشه اینجور وقت ها سروکله اش پیدا میشه و با لبخندهای ژوکندش عده ای را جذب صندوق می کنه، مانده سفیل و سرگردان و گفته در انتخابات بعدی نمی دانیم چه جوری مردم را بیاریم پای صندوق های رای؟

البته نباید ناامید شد. خوشبختانه هنوز فرصت هست و بالاخره هم یک راهی پیدا می کنند. هم بد زیاد داریم و هم بدتر. تازه بد ترتر هم داریم که اگرصلاح باشه میشه ازش استفاده کرد.

شاید هم به این نتیجه برسند که ساسی مانکن را رئیس جمهورکنند!!

به چشم خودشان دیدند که طرف چه قدرتی برای جذب نظر مردم دارد! خودش هیچ ادعائی ندارد، داره کارخودش را می کند  برای خودش کلماتی را ردیف می کند و می خواند و عده ای را شاد می کند. اما وقتی دختربچه های ده دوازه ساله را اینطور ساده توانست جذب کند که تمام محدودیت ها را ندیده بگیرند و پیه همه چیز را به تن خودشان بمالند و توی مدرسه بزنند و بخوانند و برقصند، مسلما می تواند مردم افسرده ای را که از غم گرانی نان و گوشت و مواد خوراکی به ستوه آمده اند، با یک آهنگ قرانگیز و یک شعر مناسب به نشاط بیاره و بگه اگر این زندگی شاد را می خواهید به من رأی بدهید .

وعده دادن که کاری ندارد. مردم ساده دل و زود باور ایران هم که هرکی هر چی گفت مثل آب خوردن باور می کنند . مگر ما مردم عکس امام خمینی را در ماه ندیدیم؟ و مگر وقتی احمدی نژاد از هاله نوری که درسازمان ملل دور سرش جفتک چارکش بازی می کرده تعریف کرد، باورنکردیم؟

ساسی مانکن چی از احمدی نژاد و روحانی کم دارد. تصمیمات را که کس دیگری می گیرد،گناه همه مسائل را هم گردن خارجی ها گذاشتن ساده است. منهم بلدم! ولی خواهش می کنم به من رأی ندهید. من ادم کم حرفی هستم و رئیس جمهور باید دائما حرف بزند و وعده بدهد و من اهلش نیستم.

شیرنری که از رو رفت!

خوشم آمد که شیر اعزامی از انگلیس را پنج ساعت بابت تشریفات گمرکی درفرودگاه تهران منتظرکردند! پیش خودش گفته بود ایران که مرد سالاریه، منم که شیرنرم و سلطان جنگل، نونم توی روغنه. این شال گردن پشمی و طبیعی هم که دورگردنم هست، ابهتم را دو براب رمی کنه و بیا و ببین که برام چه می کنند.

تازه روی از انگلیس آمدنش هم حساب کرده بود وگفته بود من ازجائی میام که ایرانی ها خیلی روش حساب می کنن و هر اتفاقی که هرکجای دنیا بیفته، میگن کار انگلیسی هاست و زن و بچه خیلی از رجالش توی این کشور ملک و املاک دارند و در رفاه زندگی می کنند. خودم خیلی هاشون را وقتی برای تفریح و وقت گذرانی آمده بودند به باغ وحش، دیده ام.

آدم هائی که از انگلیسی حرف زدنشون  و yes   yes, گفتنشون با لهجه تازه ازراه رسیده ها، معلوم بود چند میلیون و میلیاردی چاپیده اند وآمده اند انگلیس.

شیره حساب خیلی از چیزها را کرده بود غیر از در هم برهم بودن اوضاع را. پنج ساعتی گرسنه و تشنه توی قفس ماند گوشی دستش آمد که حساب هاش غلط بوده و رویش کم شد!

اصولا شیرها، چه آنهائی را که آب قاطی شون می کنند، می ریزندشون توی پاکت و به عنوان شیرپاکتی به قیمت هزارتومن به خلق اله  می فروشند، و چه آنهائی را که از باغ  وحش لندن برای حفظ نژاد به ایران می فرستند، خیلی از خود راضی تشریف دارند!

کی فکرش را می کرد که قیمت یک پاکت شیرپاکتی! ظرف ۴۰ سال از یک تومن به هزار تومن برسد؟ این شیرنری را هم که برای حفظ نژاد از انگلیس به ایران فرستاده اند برای همین پنج ساعت توی قفس نگهش داشتند و به بهانه کنترل گذرنامه و ویزا معطلش کردند که اینوروآنور بره و دندان قروچه کنه تا بفهمه یک من ماست چقدرکره داره و کجا آمده!

سالها پیش هم یکی از همین شیرها که خیال می کرد برای خودش آدمی شده، همین طورکه توی جنگل قدم می زد و ژست سلطان بودن می گرفت، به هر حیوانی مثل روباه و گرگ و آهو که می رسید بادی به غبغب می انداخت و می پرسید آهای، نیم وجبی، بگو ببینم سلطان جنگل کیه؟ و اون مادر مرده ها هم ازترس می گفتند جنابعالی قربان …

وقتی شیره همین سئوال را ازیک فیل کرد، فیله بجای جواب ، خوطوم بلندش را پیچید دورکمرشیره ، بلندش کرد و محکم از بالا کوبیدش به زمین. شیره بلند شد، یک کمی سروگردن وکمرش را تکان داد  و ناله کنان گفت من یک سئوال کردم،  بگو نمی دونم، چرا عصبانی میشی؟!

ایران، هزارسال بعد

تکنولوژی بی خطر!

روزنامه معروف ” زود دویچه سایتونگ ” آلمان، برعکس کلمه زود که اول اسمش آمده، خیلی دیر باخبرشد که ایرانی ها هزاران سال است از یک تکنولوژی خاص برای حل مشکلات شان استفاده می کنند که اگر چه بی اثر است، عوضش بی خطر هم هست!

دراین روزنامه، خبرنگار فضول و بی تربیتی کار می کرد که دوست داشت از هرکاری سردربیاورد.

او به محض خواندن این خبر، یک هفته مرخصی گرفت و به بهانه خرید سوهان، بلیت یکسره ای ازکلن به قم که مرکز تولید بهترین سوهان است (البته سوهان یزد و اصفهان هم بد نیست ها!) تهیه کرد و راه افتاد بطرف قم.

وی از زبان فارسی فقط “سلام عرض می کنم” را یاد گرفته بود که آن را هم غلط تلفظ می کرد و می گفت ” سلام قرض می کنم! ”  اما می توانست به کمک موبایلش که برنامه ترجمه به هفتاد زبان روی آن نصب شده بود با هر که می خواهد مصاحبه کند و به اتکای همین مترجم نیم وجبی راه افتاد توی سوهان فروشی های قم …

به آلمانی می گفت Guten morgen بعد موبایل را می گرفت جلوی  سوهان فروشه، موبایله که زبان فارسی به لهجه اصفهانی روی آن نصب شده بود می گفت: حاجی صبحی شوما بخیرحالی تون چیطورس!

حاجی لبخند می زد و می گفت صبح شما هم بخیر و موبایل ترجمه می کرد که gleich falls و همینجوری کلمه به کلمه کار خبرنگاره را راه می انداخت.

خبرنگار زبل آلمانی، اول از همه یک قوطی سوهان خرید که درحقیقت سبیل حاجی را چرب کرده باشد و جواب سئوالاتش را بدهد وبعد پرسید حاجی می تونم بپرسم این تکنولوژی بی خطری که شما ایرانی ها دارید چیه؟

وقتی موبایل منظور او را ترجمه کرد، حاجی جواب داد ما تکنولوژی بی خطرزیاد داریم، کدومش را بگم؟

خبرنگار جواب داد همون که توی خونه چهار زانو می نشینید روی زمین یک چیزهائی می گوئید و صبر می کنید تا مشکل تان خودش خشک بشه بیفته!

حاجی لبخندی زد وگفت تکنولوژی دعا وآه و ناله را میگی… ، و بعد شروع کرد مفصلا به تعریف کردن واسه موبایل جوری که موبایل مادرمرده داغ کرد.

حاجی شرح داد که بعله ما اینیم،کاری بلدیم که دیگران بلد نیستند وآنقدرجالب است که اندیشمندان مان نیز از این تکنولوژی تعاریف فراوان کرده اند وحتی در مورد آن اشعار فراوانی هم سروده اند که بسیارزیبا وخواندنی است . یکیش میگه :

 “از هرکرانه تیر دعا کرده ام روان / باشد کزآن میانه یکی کارگر شود” که سراینده بعد ازصد ها سال، هنوزکه هنوزاست منتظراست تا کارگرشود!

و بعدیش میگه: آنقدر درمیان قفس داد می زنم/کاتش به آشیانه صیاد می زنم

آلمانیه پرسید و این تکنولوژیف یعنی در میان قفس نشستن و داد زدن فایده ای هم داره؟ حاجی پشت گوشش را خاراند وگفت ما علی الحساب چند هزارسالی ست که ازاین تکنولوژی داریم استفاده می کنیم . بعضی وقت ها صاحب قفس حوصله اش سرمیره،  درقفس را باز می کنه و میگه برو ببینم چیکار می خواهی بکنی و او را از قفس کوچکش راهی قفسی بزرگتر می کند. خوبی این تکنولوژی امیدی ست که ایجاد می کند و بیشرمون امیدواریم یک روزی نتیجه بده!