در مراسم بزرگداشت منصور حکمت

دوره هائى در تاریخ هست که بشریت نمایندگى نمی شود. مبارزه هست، همیشه مبارزه هست، مردم معترض هستند، آرمان آزادى هست، آرمان برابرى طلبى و عدالت و رفاه هست، ولى زیرنویس تاریخ است، در متن نیست، به سیاست ترجمه نمیشود، در فرهنگ و هنر رسمى از کنارش میگذرند. و هر چه هست تباهى و سیاهى است. یک دوره نمونه این تاریخ دوره قرون وسطى است، ونمونه دیگر زمانه ماست اگر منصور حکمت نبود.

منصور حکمت

ما دهه هاى آخر قرن بیستم را زندگى میکردیم. دهه هائى که از آرمانهاى انسانى اول قرن دیگر در آن خبرى نبود. در سیاست ایران و در سیاست دنیا. دوره اى که، قرنى که با انقلاب اکتبر شروع شد، و با تاچریسم و ریگانیسم ختم شد. قرنى که با جنبش سوسیالیسم بین الملل شروع شد، وبا اسلام سیاسى ختم شد. درست در این دوره است که منصور حکمت پا به تاریخ میگذارد و میگوید نه، نباید اینطور باشد.

منصور حکمت زندگى سیاسى اش را با انقلاب ۵٧ شروع میکند. این چه نوع انقلابى است؟ این انقلابى است در پایان یک دوره فترت در تاریخ ایران. دوره اى که حتى آرمانهاى ابتدائى که در انقلاب مشروطه داشتیم، مثل عدالتخانه، مثل آموزش و پرورش، مثل برابرى، مثل بهداشت و علم که باید از غرب آورده شود، اینها همه محکوم شده و جاى خودش را داده است به شرقزدگى. طالبوف و دهخدا جاى خودشان را داده اند به آل احمدهاى پلاستیکى. آرمان جنبش چپ آن دوره، که خود جزئى است از یک جنبش ضدشاهى، اینست که باید در مملکت سوزن بسازیم. اعتراضش اینست که نفتمان را بردند، گویا، بقول دوستى، پولش را نمیدادند، و میخواست صنایع خودش را خودکفا کند، و آرمانش این بود که روى دوش و گرده طبقه کارگر آهن را از خاک پاک آن مملکت بیرون بکشد و اتومبیل را در خاک پاک آن مملکت بسازد. این آرمانى بود که جاى آزادیخواهى بلشویکى اوایل قرن را گرفته بود و حتى جاى آزادیخواهى طالبوفها و دهخداها و صادق هدایتها را.

انقلاب ۵٧ در آخر یک دوره فترت اتفاق افتاد وآرمان جنبش چپ آن دوره، آرمان جنبش ضدشاهى آن دوره – با غرولندهایش به اینکه سرمایه دارى در ایران خوب نیست، عقب مانده است، وابسته است، ما سرمایه دارى بهترى میخواهیم – ایرانى بود که فوقش از ترکیه و یا فرانسه آنزمان فراتر نمیرفت. تمام ادعاى ترقیخواهى و انساندوستى اش همین بود. در همان دوره در سطح جهان چپ ایران در کنار راست فرانسه قرار میگیرد. شما اگر افکار چپ ایران را به ایتالیائى ترجمه میکردید، میدیدند شبیه موسولینى حرف میزند وقتى راجع به فرهنگ خودمان و نژاد پاک خودمان و آهن خودمان و آفتابه مسى خودمان و پیکان خودمان صحبت میکند. زمانه فترت بود، زمانه قهقرا، در ایران و آنطور که خواهیم دید، در تمام جهان.

اما انقلاب ۵٧ یک خصیصه کاملا ویژه و متمایزى داشت با آنچه قبلا اتفاق افتاده بود، با مثلا جنبش ملى کردن نفت و اتفاقات سالهاى سى و یا جنبش مشروطه. این تمایز نقش طبقه کارگر بود.

انقلاب با جنبش خارج از محدوده شروع شد، و این کارگران صنعت نفت بودند که گلوى رژیم شاه را فشردند و این جنبش کارگرى بود که با اینکه زدندش و به شکست کشاندندش رنگ خودش را بجامعه زد؛ همه دموکراسى را با شورا تعریف میکردند در ایران و هنوز هم دارند میکنند. حتى مزورانى که خواستند انقلاب را بنام انقلاب بکوبند و کوبیدند، مجبور شدند نام شورا را از لنینیسم، از بلشویسم، از کارگرانى که درخیابانها بودند، بگیرند. این کارگران جوابشان سوزن نمیتوانیم بسازیم و نفتمان را بردند، و آهنگ دوتار عاشیقهاى آذرى نبود. کارگران میخواستند دنیا را زیر و رو کنند، کارگرانى بخیابان آمده بودند که رفاه میخواستند، آزادى میخواستند، برابرى میخواستند. و آن جنبش دوران فترت، آن جنبش عقب مانده و پوسیده طبقات غیر کارگر، خرده بورژواها و بورژواهاى ایران که لاى فشار امپریالیستها و دیکتاتورى شاه له شده بودند و بقول خود منصور حکمت در تمام عمر زیر شنل سلطنت ناخنهایشان را جویده بودند و به :”اسلام رهائیبخش” آوانس هاى خودشان را داده بودند، آنها میخواستند به کارگر جواب بدهند. کارگر گفت نه! تو نماینده من نیستى! من صداى تو را نمیشنوم! انقلاب نماینده میخواست، صدا میخواست، انقلاب بلندگو میخواست و منصور حکمت آن بلندگو بود. ( کف زدن حضار)

به کارگران میگفتند بخشى از بورژوازى معذور است، چون مترقى است، ملى است، حاجى برخوردارها هستند، کبریت سازى هاى تبریز هستند، مال خودمانند، و کارگران را از جلوى کارخانه ها بر میگرداندند، میگفتند اعتصاب نکنید. میگفتند خمینى مترقى است، جنبش خودمان است، میخواهد آفتابه مسى بیاورد، پول نفت را قرار است قسمت کند، خانمش پیانو میزند. در استراتژى و تاکتیک آن جنبش چپ خمینى جا داشت، اسلام “رهائیبخش” بود. آن جنبش راستش خمینى بود و چپش چریک فدائى. ولى همه از نظر آرمان و افق یک چیز را میخواستند. میخواستند ایران مستقل و خود کفا بشود، سرمایه دارى روى پاى خودش بایستد، و فرهنگ خودمان و آداب و رسوم خودمان را داشته باشیم. طبقه کارگر، کارگران بنز خاور، کارگران بیکارى که تحصن کردند، و منصور حکمت پلاتفرمشان را نوشت و بدستشان داد، کارگرانى که در اصفهان بلند شدند و کوبیده شدند؛ اینها دیگر به این صداها گوش نمیکردند. آنها منصور حکمت را میخواستند. ضرورت زمانه بود منصور حکمت. صداى بشریت در انقلاب ۵٧ بود. انقلابى که شکستش دادند ولى بدون منصور حکمت آبرویش را میبردند، افقش را کور میکردند، سروشها و خاتمى ها ادعاى نمایندگیش را میکردند. بدون منصور حکمت تاریخ شکست نخوردگان را کسى نمى نوشت و کسى نمیساخت این تاریخ را.(کف زدن حضار)

ژوبین رازانى، جوانى که با مارکسش و با کتاب کاپیتالش راهى ایران شد در سال ۵٧، آغاز انقلاب، پشتش به این جنبش فترت نبود. از چپ جبهه ملى انشعاب هشتمش جدا نشده بود، از انشعاب پنجم حزب توده هم جدا نشده بود، شاخه دوم چریکیسم آمریکاى لاتین هم نبود. او اومانیست بود، شور بود، زندگى بود، و نقد کاپیتال مارکس بود. او آمد و گفت بورژوازى ملى نداریم، ثابت کرد نداریم. ایران سرمایه دارى است. چرت است میخواهید این سرمایه دارى را رشد بدهید. همین است که هست. یا سوسیالیسم یا بدبختى و فترت و قهقرا. آزادى را به جنبش کارگرى بست. گفت این دیکتاتورى را میبینید، بخاطر اینست که میخواهند تسمه از گرده کارگر بکشند و تمام جامعه را باین خاطر در محاق قرار داده اند، در اختناق و خفقان قرار داده اند. این علت دیکتاتورى شاه است، این بخاطر بدجنسى شاه و یا سگ زنجیرى نیست. این ضرورت سرمایه است. آزادى میخواهید، سرمایه را بزنید. آن طبقه اى که میگفت اینطورست در خیابانها بود. این دیگر جنبش ملى نبود که جبهه ملى چى ها و حزب توده چى ها و فدائى چى ها ببرندش و بخورندش و به یغمایش ببرند. جنبش کارگرى بود که میگفت آرى، تو راست میگوئى. مارکسیسم انقلابیش به کارخانه ها رفت. خواندندش، دورش جمع شدند، حزب درست کردند و بوسیله آن جنگیدند.

بدون منصور حکمت جنبش فترت آن جامعه را به اعماق جهنمى میبرد که حتى تصورش امروز براى ما ممکن نیست. آن سیاهى که جمهورى اسلامى در ایران برقرار کرده و تمام آن اختناقى که ٢۴ سال است در ایران حکمفرماست، و یکى از وحشى ترین و عقب مانده ترین دیکتاتوریهاى بشرى است، یک نفر، یک جریان در مقابل آن ایستاد و هنوز هم ایستاده است؛ و در مقابل تمام آن خیل جنبش فترت که امروز زیر عباى خاتمى و دو خرداد جمع شده، مارکسیسم انقلابى و کمونیسم کارگرى منصور حکمت ایستاد و گفت مذهب ضد انسان است، حقارت انسان است. آخوند خوب و آخوند بد نداریم. آخوندى هم که با عباى حریر بدنبال شاپرکها میدود همان آخوندى است که با قیافه عبوس حکم سنگسار و اعدام را میدهد. اینها سروته یک کرباسند. بورژوازى را نه تنها در رژیم شاه بلکه در تمام جنبش ضد شاهى دوران فترت، درجنبش ناسیونال مذهبى آن دوره، افشا کرد و تا روز آخر عمرش همین کار را کرد. دوم خردادیها از دست منصور حکمت خواب راحت نداشتند. هر کسى که میخواست بشریت را تحریف کند، هرکسى که قیافه اپوزیسیون بخودش میگرفت تا رژیم اسلامى را تثبیت کند، هرکسى که میخواست استحاله کند، هرکسى که میخواست سرمایه دارى نوع ترکیه را بایران بیاورد، هرکسى که میخواست اسلام باصطلاح لیبرالیزه شده را بجاى اسلام سرکوبگر بیاورد، در مقابل همه اینها منصور حکمت ایستاده بود و خفه شان میکرد. این کرکس هائى که دور انقلاب جمع شده بودند را منصور حکمت پراند و نگذاشت میراث انقلاب را بخورند. مشعل آن انقلاب در دست منصور حکمت بود، تا زنده بود، و امروز آن مشعل در دست ماست. ( کف زدن حضار).

منصور حکمت در ایران حرف میزد، در انقلاب ایران پا بعرصه سیاست گذاشت، ولى ایرانى نبود، مارکسیسم ایرانى نبود، انساندوستى مرز ندارد، منصور حکمت مرز نداشت. بفارسى مى نوشت ولى حرفهایش جهانى بود.

آن مارکسیسم و چپى هم که در ایران داشتیم در آنجا زاده نشده بود. سر رشته اش در جنبش چریکى و جنبش مائوئى و جنبش کمونیسم روسى بود که ترجمه اش در ایران آن گروهها شده بودند و در تمام دنیا همین بساط بود. ما این دوره قهقرا را در دهه هاى هفتاد و هشتاد و نود، در دهه هاى آخر قرن بیستم، در تمام دنیا داشتیم. از اواخر دهه هفتاد، از همان موقعى که انقلاب در ایران شروع شد، در تمام دنیا دوره فترت آغاز شده بود. جهان منصور حکمت را میطلبید و نه فقط یک جامعه در یک کشور. تاچریسم و ریگانیسم آمد و گفت همین است که هست. زندگى همین است. برابرى طلبى محکوم شد، مطرود شد. آرمانگرائى به پوزخند گرفته شد، مارکسیسم را پائین کشیدند. مجسمه لنین را بهمراه همه آرمانهاى بشرى به خاک کشیدند، گفتند همین است که هست. این دنیاست، دنیائى که ما ساخته ایم و شما راه بجائى ندارید. و بعد از فرو ریختن دیوار برلین چپها اسم و رسم عوض کردند، مارکسیسم دیگر مد نبود. جنبشهاى دیگرى که به مارکسیسم دست انداخته بودند آنرا کنار گذاشتند، و آزادیخواهى جرم شد، برابرى طلبى جرم شد، آرمانگرائى جرم شد، حرف از انسان و انسانیت زدن جرم شد. ارزش و معیار همه ارزشها شد رقابت و سرمایه دارى بازار آزاد. و دنیا به دموکراسى آقاى بوش و آقاى ریگان تعظیم کرد. و چپها ناگهان کشف کردند که دموکراسى مارکسیسمشان گویا کم بوده. همان مارکسیسمهائى که منصور حکمت گفت مال طبقه ما نیست. مال کسان دیگر است. همان مارکسیسمهائى که میخواستند با آل احمدهاى پلاستیکى در ایران انقلاب صنعتى کنند و در ایران سرمایه دارى ملى را رشد بدهند. آنها در تمام دنیا داشتند همین کار را میکردند. منصور حکمت گفت اینها مال ما نیست، مال طبقه کارگر نیست.

در این دوره منصور حکمت حزب کمونیست کارگرى را ساخت. در زمانى که کمونیستها پرچمها را پائین کشیده بودند، داس و چکشها را پاک کرده بودند، رنگ سرخ را رویش رنگ سفید زده بودند، اسمشان را عوض کرده بودند. همه دموکراسى شده بودند، همه پارلمان شده بودند، همه کشف کرده بودند که شوروى شکست خورده و جز بازار آزاد راهى نیست. منصور حکمت در برابر همه اینها گفت نه! من حزب کمونیست کارگرى را میسازم و تازه برمیگردم به مارکس، به کارگر تکیه میکنم و شد صداى آزادیخواهى بشر زمانه ما. از انقلاب ۵٧ بلند شد تا به تمام دنیا بگوید که دموکراسى پوچ است. دموکراسى بر سر آزادى انسان نیست، دموکراسى بر سر حاکمیت یک طبقه است. پارلمانتاریسم آزادیخواهى نیست. بشر یک فرد نیست که یک روز میروید راى اش را میگیرید. بشر کسى نیست که شما مثل بوکسورها در رینگ بوکس مى اندازیدشان بجان هم و میگوئید ببینید رقابت جزء ذاتشان است، این ذات بشر نیست. دونفر را میگذارید جلوى هم و میگوئید بکش و یا کشته شو، خب مجبورست بکشد. کشتن جزء ذات بشر نیست، رقابت جزء ذات بشر نیست. منصور حکمت گفت بشر میخواهد آزاد زندگى کند و آزادى میخواهد، رهائى میخواهد. او انسان را به مارکسیسم برگرداند و مارکس را به کارگر برگرداند و سوسیالیسم و آزادیخواهى را به دنیا برگرداند. ” دموکراسى، تعابیر یا واقعیات” را نوشت. نقد آن ناسیونالیسمى را نوشت که بعد از فروپاشى شوروى از یوگسلاوى بلند شد و همه جهان را گرفت. و امروز در ایران دارند طرح فدرالیسمشان را علم میکنند، و دارند تکه پاره کردن جامعه را خواب میبینند. منصور حکمت نقد ناسیونالیسم امروز را نوشت و گفت این ناسیونالیسم دوره مارکس نیست، ناسیونالیسم دوره لنین نیست، این قومپرستى است، این فاشیسم است. این انداختن همسایه ها بجان یکدیگر است، همانطور که در سراسر یوگسلاوى چنین کردند و فردا میخواهند در ایران همین کار را بکنند. اگر منصور حکمت در مقابلشان نبود مانعى براى این کار نداشتند.

او در مقابل اسلام سیاسى که دنیا را گرفت ایستاد. در دوره قهقرائى که دنیا را داشتند بقعر تاریخ میبردند و همه لجن تاریخ را رو میآوردند، و مذهب میشد پرچم آزادیخواهى، اسلام در سیاست جا باز میکرد و اسلام سیاسى را حتى در غرب هم احترامش را داشتند، اگر گوشه تروریسمش به منافع غرب برنخورد چه اشکالى دارد؛ بگذار سر مردم خودش را ببرد. جزئى از نظام سیاسى دنیا شد اسلام سیاسى. اگر اسلام سیاسى منصور حکمت را در مقابل خود نداشت، دنیاى ما بسیار تاریک تر میبود. اگر منصور حکمت در مقابل اسلام سیاسى نمى ایستاد، اگر در مقابل دموکراسى پارلمانى و ناسیونالیسم نمى ایستاد، و اگر در مقابل سرمایه دارى بازار آزاد منصور حکمت را نداشتیم، آنوقت باید تاریخ شکست خوردگان را مینوشتیم.

در ١١ سپتامبر وقتى این اسلام سیاسى با معماران گذشته اش شاخ به شاخ شد و دنیا را آقاى بوش تقسیم کرد به دو جبهه ” یا با ما هستید و یا با تروریسم” منصور حکمت گفت نه، جهان دیگرى هست، جهان متمدن. و پرچم جهان متمدن را بلند کرددر مقابل تروریسم ناتو و در مقابل تروریسم اسلامى. ( کف زدن حضار).

منصور حکمت را از تاریخ معاصر بگیرید، به قرون وسطى میرسید. لنین را از این تاریخ پاک کردند، مارکس را پاک کردند، به دستاوردهاى انقلاب اکتبر خندیدند؛ اگر منصور حکمتى نبود، بشریت دنیا، کارگران دنیا، نمایندگى نمیشدند، در زیرنویس ها هم نمى آمدند. امروز حزب ما در متن تاریخ ایران است و جنبش منصور حکمت در متن تاریخ جهان است. ( کف زدن حضار).

و چه خوشبخت بودیم ما که همدوره او بودیم و همسنگر او بودیم و همرزم او بودیم. ما تاریخ شکست نخوردگان منصور حکمت را به تاریخ پیروزمندان تبدیل میکنیم. ( کف زدن حضار).

منصور حکمت زنده است در نوشته هایش، در یک یک ما، در جنبشش و در حزبش، ولى قبل از هر چیز منصور حکمت زنده است چون زندگى با اوست.

زنده باد منصور حکمت. ( کف زدن ممتد حضار).