خیال آسمان آبی/دمی رها نمی کند/شاهین گرفتار آمده در قفس را ./بال می کوبد/بر دیوار قفس/تن نمی دهد به زندان
اگر آسمان همه فقط یک نگاه باشد .
تا مرگش در رسد
مدام بال کوبیده است بر دیوار قفس .
از پس گذشت سال ها
هنوز شب که می رسد
من یله می دهم به تنهایی
گلی کنار عکس تو می گذارم
خانه همه حضور تو می شود .
تو آن رهرو نستوه ره عشق بودی و
بر دار زندگی بوسه می زدی
و آنگاه که دژخیم رشته رشته طناب مرگت را می بافت
تو سنگ سنگ فردا را می گذاشتی
تا آفتاب مهربان باشد
با بی پیراهنان
و غم نان
آب نگیرد از چشم بی چیزان .
تو رفتی و
اینک تمام قبیله ی عشق
در مرگت سوگوارند
و تا سال های سال
تا دورهای دور
دختران ایل نام تو را
در ترانه هایشان آواز خواهند داد
و باد پریشان تر از همیشه
به هر کجا که رود
بوی تو را با خود خواهد برد
و پلنگان
آنگاه که آفتاب بر یال کوه بیفتد
غرور تو را فریاد خواهند کرد
ای خفته در زمین و
شکفته به هر جا
ای دوست
ای رفیق
ای ستار .