یک شنبه هفته پیش، با وجود مذاکرات تلفنی سران ایران و فرانسه که شب قبل از آن صورت گرفته بود، جمهوری اسلامی اعلام کرد که سقف اورانیوم غنی شده اش را بالاتر می برد.
مذاکرات تلفنی بیش ازیک ساعت بین روحانی و مکرون صورت گرفته و طولانی شده بود.
نه روحانی فرانسه بلد است و نه مکرون فارسی، بنابراین مشخص است که این تماس تلفنی از طریق مترجم ها صورت گرفته است.
یه جمله این بگو، یه جمله اون، یک جمله این مترجم بگو، یه جمله اون مترجم، همین میشه دیگه، طول می کشه.
ظاهرن مکرون اصرار می کرده که از برجام خارج نشوید و سقف غنی کردن اورانیوم را بالا نبرید، وضع دنیا خراب تر و پیچیده تر از این میشه و آقای روحانی می گفته این خواست ملت ایران است و ما که همیشه به همه خواستهای مردم احترام گذاشته ایم، چطور می توانیم به این خواست دسته جمعی بی توجهی کنیم؟
از مکرون اصرارکه حالا یه جوری سر مردم را گرم کنید و یک ماه مهلت بدهید بلکه ما بتونیم ترامپ را سرعقل بیاوریم، و از روحانی انکارکه اصلا راه نداره.
سرانجام چیزی که باعث شده زبان مکرون کوتاه بشه و بگه به من چه بابا هرکاری می خواهید بکنید، عکسی بوده که آقای روحانی وسط صحبت هاشون برای مکرون مخابره کرده و گفته ببین، این یکی از صف های اورانیوم یخ زده درایران است!
مردم ازکله سحر می آیند جلوی مراکزی که اورانیوم توزیع می کنند، ساعتها توی صف می ایستند بلکه یک کیلو اورانیوم با غلظت خوب، یعنی اورانیومی که نصفش چربی و دنبه نباشه بخرند و بگذارند توی سفره زن و بچه شان. ما چه جور می توانیم به این خواست ملت شریف و نجیب و عزیزخودمان بی توجهی کنیم؟
مکرون هم عکس را که دیده قانع شده و گفته راست میگی ها. هر ملتی غذای خاص خودش را دارد، ما بیشترسوسیس و کالباس می خوریم و این جورکه معلوم میشه، ایرانی ها نان سنگک و اورانیوم یخ زده!
کفش های ترامپ!
ترامپ ازیک طرف هرچه ناو اینترپرایز توی دست و بالش بوده فرستاده به نزدیکی های ایران، و ازطرف دیگر هی پیشنهاد مذاکره می دهد.
او از نظر آقای خامنه ای گناهکار است و راه بخشش یک گناهکار و مذاکره با او همانست که درصدر اسلام انجام می شد. یعنی بجای اولدورم بولدورم کردن، باید چکمه هایش را ببندد به هم، بیندازد دور گردنش، یک شمشیر و یک جلد کلام اله مجید هم بگذارد توی یک سینی، برود و بگوید یا من را ببخشید، یا با این شمشیر راحتم کنید. خسته شدم بخدا. ایشان هم او را می بخشیدند و راحت می شدیم.
گویا مشاوران ایرانی ترامپ این پیشنهاد را به ترامپ هم داده اند، اما جواب داده آخه من که چکمه نمی پوشم؟ و به خاطر اشکال به این کوچکی، راه حلی برای این معضل جهانی پیدا نشده!
کفش هایش هم که آنقدرگران است که اگر بیندازد دورگردنش و برود، گناه طاغوتی بودن هم به سایرگناهانش اضافه می شود و دیگه خر را بیار و باقالا بارکن!
ازمیان خبرها
حراست دانشگاه آزاد با همکاری سازمان اطلاعات سپاه٫ ناجا و قوه قضاییه یک باند جعل مدارک دانشگاهی و پایه در سطح کشور را کشف و خنثی کرد.
برای کمک به مملکت!
سلام برادر، تلفنی گفته بودم که …
بله بله، سلام به روی ماهت. بفرما تو
(با خنده) روی ماه؟ با این صورت آبله رو، این ریش و این عینک ذره بینی؟
مشتری برای ما ازجنیفرلوپز هم خوشگلتره
ولی آنجوری که شنیده ام آن ضعیفه زن است و بنده مثلا مرد
در مثل مناقصه نیست؛ حالا امرتان را بفرمائید.
حاجی قدیم ها می گفتند در مثل مناقشه نیست، حالا بگذریم، یه دکترا می خوام برا خودم، یه دیپلم واسه پسرلندهورم که همش دنبال یللی تللیه، یه دونه هم فوق لیسانس برای صبیه .
آی به چشم، امر دیگه ای باشه؟
خیلی ممنون. چقدر برام درمیاد؟
(پس از محاسبه با ماشین حساب): برای شما ۱۹۰میلیون
۱۹۰ ؟ چه خبره حاجی، یادت رفته من سفارش شده حاج حسن هستم؟
اگه پای حاج حسن درمیون نبود که ۲۵۰ کمتر نمی گرفتم.
آخه چه جوری حساب کردی حاجی؟ بگوما هم بدونیم!
یه دکترای روانشناسی برات درست می کنم به عبارت صد میلیون
من دکترای اقتصاد می خوام. می دونی که وضع اقتصادی مملکت خرابه و دکترائی میخوام که بتونم هم به مردم کمک کنم هم به دولت و هم به مملکت!
(با خنده) والبته هم به خودت
حالا دیگه ببینیم چیکارمیشه کرد. کمترحساب کن که مشتری بشیم. خواهرزاده هام هم…
دکترای اقتصاد صد وبیست میلیون کمتر درنمیاد حاجی . می دونی دم چند نفر را باید توی وزارتخونه دید؟ . بنابراین جمع کلش میشه ۲۱۰ میلیون، گفته باشم.
حاجی …
جای چونه نداره. به من میگن حاجی یک کلام
پس از اندکی تامل: خیله خب. کی حاضر میشه ؟
پولو که بدی یک هفته بعدش. فردا شاگردت را با پول نقد بفرست، هفته دیگه همین روز جنس را تحویل بگیر…
پس اقلا فوق لیسانس دخترم در رشته شیمی باشه…جائی که میخواد استخدام بشه فقط فوق لیسانس شیمی قبول می کنند
سخته ولی به چشم. اینم به خاطرگل روی حاج حسن! سلام فراوان بهش برسان.
پشه های نیم وجبی !
درخانه ما پشه هائی پیدا
شده اند از نوک سوزن کوچکتر. بگویم مینی پشه، در حق شان اغراق و بزرگنمائی کرده ام .
کلمه مینی گرچه یک لغت خارجی است ، اما ما ایرانی ها هم
سالهاست که با آن آشنا شده ایم به چیزهائی که سابقأ می گفتیم نیم وجبی، حالا می
گوئیم مینی.
این کلمه اولین بار با
پیدایش مینی ژوپ وارد زبان فارسی شد، نظرها را به خودش جلب کرد و آقایان گفتند عجب
کلمه دیدنی وجالبی ست!
ظهور دومین بارش هم نسبتا دلچسب بود. شصت هفتاد سال پیش
به عنوان مینی بوس در زبان فارسی شنیده شد که آن را هم جوانهائی که تصورمی کردند
مینی بوس یعنی یک بوسه کوچولو! گفتند بد نیست و از هیچی بهتره و بدیهی است که وقتی
مردم فهمیدند مینی بوس به این اتوبوس کوچولوها میگن که سوار و پیاده شدنش سخت است
و سقفش هم کوتاه، دیگر محل سگ هم به آن نگذاشتند!
حواستان پرت شد نه؟ حرف بوس و مینی بوس و مینی ژوپ و این
چیزها که پیش آمد، دهانتان آب افتاد وی ادتان رفت که بنده دارم در مورد مینی پشه
مطلب می نویسم !
این مینی پشه ها، نه که تولید دوران تکنولوژی های پیشرفته هستند، هم هوشمند هستند هم خجالتی. هم از شرقی ها ارث برده اند، هم از غربی ها…
به محض اینکه چشمشان می
افتد به موبایل و دوربین و احساس می کنند که الان است عکس و فیلم شان در شبکه های
اجتماعی منتشر شود و آبروی خانوادگی شان بر باد برود. پرواز می کنند و می روند.
پرواز هم نمی کنند که آدم از مشاهد بال زدن شان لذت ببرد، درحقیقت محو می شوند.
عین شعبده بازهائی که ناگهان از جلوی چشم تماشاچی غایب می شوند و بعد درحالی که
دستشان دورگردن یک دخترنیمه لخت است در طرف دیگر سالن ظاهرمی شوند، ناگهان غیب و ناگهان
پیدا می شوند . می بینی روی یکی از کاشی
های حمام نشسته اند، به محض این که با کمال احتیاط موبایلت را برمی داری که عکس
شان را بیندازی می بینی تشریف برده اند روی کاشی آن طرف حمام و این یک مترونود
سانت فاصله این طرف حمام با آنطرف را چطور در یک چشم بهم زدن پیموده اند، خدا می
داند! ازنقطه هائی که روی حروف می گذاریم ریزترند، اما از ما آدم های یک متر و شصت
و پنج سانیمتری که چهارچنگولی در زندگی خودمان مانده ایم، باهوشتر.
ما آدم ها را وقتی می آیند دستگیرکنند شروع می کنیم به
قسم خوردن که سرکار بخدا من نبودم، ببین، تمام لباس هام خشکه ، و وقتی می بینی حرف
منطقی تو به خرجش نمی رود، عصبانی می شوی و فریاد می زنی که حالا فرض کن منهم مثل
اونهای دیگه آب بازی کردم، قرآن خدا غلط
شده؟
ولی این مینی پشه ها این قدر
عقل شان می رسد که این توضیحات منطقی وقتی سرکار پیدایش می شود، به درد نمی خورد و
بهترین راه این است که غیب شوند و از نظر ناپدید. لابد فلسفه شان هم این است که از این ستون به آن ستون
فرج است. فعلا فرار می کنیم، شاید این سرکار را هم به یک دلیلی از کار برکنار کردند. و البته منظورشان این است که
فعلا از روی این کاشی بلند می شوم و می نشینم روی آن کاشی، شاید این آقاهه دوربینش
فیلم نداشت یا موبایلش شارژ نداشت و نتوانست عکسم را بگیره و بذاره توی فیسبوک!
باور کنید کنار همین کلمه (love) نشسته
بود و داشت عشق می کرد. عکسش را که گرفتم دیدم نیست! درحقیقت سه روز است دارم تلاش
می کنم عکس یکی از آنها را بگیرم که مستند حرف زده باشم، ولی نمی شود. به هر حال
همانطورکه عرض کردم، قد و قواره شان از اثر
یک نوک سوزن روی صفحه کاغذ کوچکتر است اما ماشالا به هوش شان. همان داستان فلفل
نبین چه ریزه …در موردشان صادق است !
ماشین مشدی ممدلی و BMW!
درخبرها آمده بود که روی اتوموبیل های برقی باید صدا گذاشت تا بی صدا بودن آنها هنگام حرکت، تولید خطر نکند. دو روز بعد ازانتشار این خبر،کارخانه BMW آلمان خبرداد که قرار است هانس زیمر، آهنگساز مشهور آلمانی، آهنگی بسازد که روی ماشین های “بی ام و” ضبط و هنگام حرکت پخش شود تا مردم با شنیدن این آهنگ ها از مسیر حرکت این اتوموبیل ها کنار بروند…
به طور یقین “بی ام و” برای
هر کشوری آهنگ مورد علاقه مردم آن کشور را روی ماشین هایش خواهد گذاشت. برای هندی
ها “اینجیکی دانا”، برای عرب ها “یا حبیبی” و برای ایرانی ها
آهنگ نشاط انگیز “آخ برم راننده رو / اون کلاج و دنده رو…”!
بدیهی است برای اتوموبیل های ارزان تری که مورد استفاده طبقه مستضعف ایران قرارمی گیرد، ازآهنگ “ماشین مشدی ممدلی، نه بوق داره و نه صندلی” بهره گیری خواهد شد!
پیشرفت همگانی!
بی رگ که باشی، ترقی می کنی. سیب زمینی شده دونه ای دوهزارتومن!