آرمسترانگ و عکس امام!

این روزها مصادف با پنجاهمین سالی ست که یک بشر به نام نیل آرمسترانگ پایش را روی کره ماه گذاشت.

 (البته به شرطی که با این همه اختلافی که سران جمهوری اسلامی با آمریکا دارند، آمریکائی ها را هم بشرحساب کنیم!)

شایع است روزی که ما ایرانی ها عکس امام خمینی را در ماه دیدیم، عده ای از ایرانی های ساکن آمریکا رفته اند در منزل آرمسترانگ و ازش پرسیده اند وقتی ما عکس امام را روی ماه دیدیم و اونجور خوشحال شدیم، تو که از نزدیک عکس ایشان را دیدی چه حالی شدی؟ از خوشحالی غش و ضعف کردی یا فقط حیرت کردی از این که قبل از تو کس دیگری پای برکره ماه گذاشته است؟

آرمسترانگ جواب داده بود در زمانی که من به ماه رفتم، ایشان آخوند ناشناسی بودند که در عراق زندگی می کردند، هنوز امام نشده بودند و بدیهی است کسی که امام نباشد عکسش درماه نمی افتد!

البته من گرفتاری های دیگری هم داشتم و فرصت سر خاراندن و اینور و آنور نگاه کردن را نداشتم. زن  و بچه از یک طرف و کارکنان ناسا از طرف دیگر آنقدر خرده فرمایش می کردند که اصلا نمی دانستم چیکار بکنم.

زنم می گفت نیل هرچی گیرت اومد بردار بیار میخوام به خانم های دیگه پز بدم، بچه ام می گفت بابا اسباب بازی فضائی واسه من یادت نره، مسئول پایگاه فضائی هی ارد می داد که نیل برو اونور پرچم آمریکا وایسا عکس بگیر و بیا اینورش جوری وایسا و سلفی بگیرکه عکس خودت و پرچم هر دو معلوم باشه و خنده دارتر از همه خواهش دوست گیاه شناسم بود. می گفت نیل اون بته ای را که توی تصویر دارم می بینم بکن بیار ببینم از همین بته های اینجاست یا فرق می کنه!  

چند دقیقه ای هم نگذشته بود که گفتند وقتت تمام شده، فوری باید برگردی وگرنه سفینه که قبلا برنامه ریزی شده حرکت می کنه و جا می مانی!

***

یوروی گمشده من …!

گوگوش ترانه ای دارد که می گوید: نیمه گمشده من ….چه کسی میتونه باشه …؟ و یقینا این ترانه با شعری تازه و مناسب شرایط روز، این روزها ورد زبان آقای روحانی است:

یوروی گمشده من، پیش کی می تونه باشه؟

میتونه تو بانک خارج، یا توی یه خونه باشه …

می دانم که ایشان اهل خواندن این جور ترانه ها نیستند و بیشتر دعا آن هم دعا به عربی می خوانند، ولی الان یک موقعیت استثنائی است.

شرایط بد اقتصادی، تحریم های آمریکا، توقیف یک کشتی بزرگ نفتی ایران توسط انگلیس، و حالا گم شدن یک میلیارد یورو چنان آدم را بی حوصله می کند که این ترانه حال می دهد.

شوخی نیست یک میلیارد یورو پول کمی نیست. بی انصاف هر کی وارد خزانه دولت شده حسابی ته خزانه را جارو کرده…

من خزانه دولت را که ندیده ام هیچ، اصولا هیچ خزانه ای را ندیده ام. خزینه را چرا. در نوجوانی که هنوز آب لوله کشی نبود، حمام خزینه زیاد می رفتیم. زیاد که یعنی هفته ای یک بار. یک حمام در سه کیلومتری محل زندگی ما بود که پنج تا هشت صبح مردانه بود، بعد تا پنج بعد  از ظهر زنانه می شد و دوباره از پنج بعدازظهر تا هشت شب مردانه می شد.

با چنین سابقه ذهنی که از خزینه دارم، آنهم خزینه ای که زیرزمین بود و سی چهل تا پله می خورد تا به آن برسی، تصورمی کنم خزانه دولت هم یک اتاقی است بزرگ زیرزمین و عین خزینه حمام، که به جای آب پر اسکناس است و خوش به سعادت آن هائی می شود که بتوانند یک جوری خودشان را به این خزینه یا خزانه برسانند و تنی به آب یعنی به اسکناس های موجود درآن بزنند!

بدبختی اینه که تمام آن میلیارد میلیارد دلارهائی هم که تاکنون گم شده، دیگر پیدا نشده که امیدی به پیدا شدن این یک میلیارد یورو باشد.

یورو گرانتر و باارزش تر ازدلار است و کسی که زده و برده می داند که چه لقمه چرب و نرمی گیرش آمده.

با این وضعیت آقای روحانی حق دارد که این روزها درتلویزیون پیدایش نیست و سخنرانی ها و مزه پراکنی هایش ته کشده است. هرکس دیگر هم بود تا آخرعمرش سکوت می کرد!

***

بگووبخند درخیابان هفتم امریکا!

ما ایرانی ها نه که هم شیطونیم، هم شوخیم و هم شیرین، الان که آمریکا برای دیپلمات های ایرانی و خانواده هایشان محددیت تردد در نظرگرفته و مجازشان کرده که فقط در۶ تا خیابان رفت وآمد کنند، همین را تبدیلش می کنیم به یک سرگرمی و تفریح …

یعنی از لج ترامپ و پمپئو و جان بولتون هم که شده، بستگان دیپلمات ها، ظهرها که خیابان ها خلوت میشه و خیلی ها می روند منزل غذائی بخورند و چرتی بزنند، سی چهل نفری راه می افتند و می روند آخرخیابان ششم و اول خیابان هفتم، یعنی همانجائی که مجاز نیستند جلوتر بروند.

بعد یکی شون سر این چهارراه، یکی شون سر اون چهارراه ، ودو سه نفر هم توی کوچه پسکوچه ها و پشت تیرهای چراغ برق کشیک می دهند تا بقیه یکی یکی و به نوبت، پایشان را  بگذارند توی خیابان هفتم و برگردند.

هر بارکه یکی پایش با کف خیابان هفتم تماس پیدا می کند صدای فریاد پیروزی وشوخی و خنده حاضران بلند می شود که: بفرما آقا ترامپ. برای ما محدودیت تعیین می کنی؟!

 و به محض این که یک آمریکائی از دور پیدایش می شود، همه می دوند آخرخیابان ششم و آخرین نقطه ای که مجازند تا آنجا بروند، در حالی که قیافه آدم های ننه مرده را به خودشان می گیرند، کز می کنند و کناردیوار می ایستند تا طرف رد بشه و بره.

به محض این که طرف رفت  دوباره شوخی و خنده برای شکستن مقررات الکی ترامپ شروع میشه و می پرسند، خب،  نوبت کی بود؟ و بقیه مثلا میگن حاج خانم نوبت شماست، شما بفرمائید.

و حاج خانم در حالی که با ترس و لرز اینور و آنورش را نگاه می کند و دعا می خواند و به خودش فوت می کند، یک پایش را می گذارد توی خیابان هفتم و برمی دارد. همسرش میگه اون یه پات را هم بذار و حسابی کیف کن کسی نیست…. و خانم میگه نه عبداله خان. یه وقت یکی می بینه برامون دردسرمیشه. همینش هم خوب بود. تا اونها بدونن که ایرانی را نمی تونن محدود کنن!

***

بیام آشتی تون بدم؟!

کنجکاوی در زندگی دیگران، یکی از عشق ها، سرگرمی ها و دلخوشی های بعضی از ما ایرانی هاست! دوستی شعری گفته بود که طبق معمول از عشق و جدائی و رقیب و بی وفائی دنیا و از این جور کلمات که ابزار کار یک شاعر یا شاعره ایرانی ست، درآن شعر صحبت شده بود. مثلا:

فغان که عشق و من توچه زود پایان یافت

و از این جورآه و ناله های معمول عاشقانه… بعد یه جوونی زیر شعر اظهارنظر کرده بود که بمیرم الهی، کارشما هم کشید به جدائی؟ شماها که با هم خیلی خوب بودید؟ توی شعر پریزوزتان که صحبت از وصل بود و عشق و وفا. چی شده پریشب تا حالا؟ کسی چیزی گفته؟ اتفاقی افتاده؟ شوهرتان را با کسی توی خیابان یا ماشین دیدین؟

تروخدا اگه موردی هست بگین من ته و توی قضیه را دربیارم. اصلا می خواهی آدرس بده بیام با شوهرت صحبت کنم، اختلافتون را برطرف کنم و آشتی تون بدم؟ حیفه تو این جوونی و تو این سن و سال صحبت از جدائی کردن. ترو خدا من را بیشتر درجریان اختلافتون بذار ببینم چیکار می تونم براتون بکنم. مبادا قبل از این که من با خودت و شوهرت صحبت کنم قضیه را جدیش کنی و تقاضای طلاق بدی ها، ازت  دلخور می شم…!

*****

پیرزنه دست خالی، اما درحالی که می خندید از قصابی آمد بیرون، ازش پرسیدند چی چیش خنده دار بود که داری می خندی؟

جواب داد قیمت هاش!

***

نفتکش کنجدی!

به خانمم گفتم تا چائیت دم بکشه و حاضر بشه، من برم از سرخیابان چهار تا نفتکش تازه بخرم و بیام.

خندید وگفت اخبار نفتکش ها اینجور ذهنت را پرکرده؟ کنجدی بخر لطفن!