دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه
اعتماد السلطنه وظیفه داشت تا رویدادها و گزارشهای لازم را همه روزه از روزنامههای خارجی ترجمه کند و به اطلاع شاه برساند. همچنین اخبار روزنامههای چاپ داخل کشور نیز، ضمن گزارشهای او به اطلاع شاه رسانده میشد. جدای از روزنامهخوانی، کتابخوانی نیز رسم جا افتاده بود که بخشی از برنامهی روزانه شاه به حساب میآمد. به نظر میرسد او کتابخوانی را از شاهان اروپایی الگو گرفته بود. چون در همین راستا ناصرالدین شاه کتابخانهی ویژهای برای خویش فراهم دید که استفاده ی از مخزن آن برای اغیار ممنوع شمرده میشد. همچنین جهت خرید کتاب از خارج همواره بودجه ای اختصاص مییافت که با نظر اعتمادالسلطنه نسبت به خرید آن اقدام میگردید. کتابهای خریداری شده از خارج را در کنار کتابهای چاپ داخل کشور در همین کتابخانه ی ویژهی سلطنتی نگهداری میکردند.
همچنین شاه دوست داشت نقشی از روشنفکران را برای اطرافیان خود به اجرا گذارد. همچنان که ادعای او به دانستن زبان فرانسه تا آنجا بالا گرفت که واژهنامه ای را به نام او به چاپ رساندند. حتا در رقابت با روشنفکران درباری عصر و دوره ی خویش به یادگیری زبان روسی دل بست و به همین منظور استادی را نیز برایش استخدام کردند.
گفته شد که کتابخوانی برای شاه توسط اعتمادالسلطنه صورت میپذیرفت. ولی اعتمادالسلطنه وسواس خود را برای هدفگذاری این کتابخوانیها به کار میگرفت. چون او هر چند به شاه عشق میورزید اما از ول انگاریهای سیاسی او رنج میبرد. زیرا اعتمادالسلطنه دوست داشت که شاه از حوادث تاریخی کشورهای اروپایی درس بگیرد و آموزههای خویش را در ادارهی کشور به کار بندد. به همین منظور کتابهایی را از زندگی شاهان فرانسه و یا روسیه برمیگزید و برای شاه ترجمه میکرد. ولی شاه از حوادث تاریخی و متن پندآمیز کتابها برای ادارهی درست و بهینهی کشور سود نمیجست. همان چیزی که به شدت اعتمادالسلطنه را میآزرد. چون شاه بدون آنکه به امنیت کشور و رفاه ساکنان آن بیندیشد، راههایی را برای تداوم هرزهکاریهای خویش میجست.
همچنین شخصیت حقیرانه ی عزیزالسلطان (ملیجک دوم) برای شاه کمال مطلوب شمرده میشد تا جایی که عشق آزادانه ای را در خفا و آشکار با او پی میگرفت. اعتمادالسلطنه صحنه ای از عشقبازی شاه را با ملیجک این گونه گزارش کرده است: “ملیجک را در آغوش گرفته یک ساعت بوئیدند و بوسیدند” (ص۴۵۱- ۴۵۰). شاه سالها بعد دخترش اخترالدوله را به همسری او درآورد. با این همه عشق پسرانه ی شاه تنها به ملیجک محدود نمیشد. در دربار ناصری اهدای پسربچه به مردان سیاسی کشور رسمی عمومی شمرده میشد. چنانکه پسربچه های بیشماری از سوی اطرافیان در اختیار شاه قرار میگرفت تا شاید او بتواند بر عطش بیحساب خود در این عرصه فایق آید.
در همین راستا اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانه اش مینویسد: “اقبالالدوله دو نفر بچۀ کاشی هدیه آورده بود. لباسهای مضحک تن آنها کرده بودند. خیلی خنده داشت. تمام اوقات همایونی امروز صرف آنها بود” (ص۵۳۸). به طبع بر بستر تنفر از مردم، عشقهایی از این دست پا میگرفت تا شاید او بتواند حقارتهای سیاسی خود را بر پهنه ی آن جبران نماید. از هنجارهای شاه اطرافیان او هم الگو میگرفتند. همچنان که به دستور عزیزالسلطان پسران خوشگل شهر تهران را میجستند تا در اختیار دایی او “مردک” بگذارند. اعتمادالسلطنه ضمن ترس و واهمه از عملکرد مردک مینویسد: “خدا رحم کند که آقامردک میل بزنهای مردم نکند” (ص۷۲۰).
به گونهای طبیعی الگوگذاری از هنجارهای وقیحانه دربار به پهنهی جامعه نیز سرریز میکرد. در نمونهای از آن جوانکی جهت زیارت به امامزاده جعفر پای میگذارد که آخوندی محیلانه به او میگوید جهت حاجت گرفتن باید دست و پایش را به ضریح ببندد. ولی آخوند پس از آنکه دست و پای جوانک را به ضریح بست، آزادانه به لواط با او اشتغال ورزید. اما سرآخر طناب به گردن جوانک پیچید و او را از پای درآورد (ص۸۷۵- ۸۷۴). به عبارتی روشنتر، آخوند هم به زور با جوانک لواط کرد و هم اینکه مرگ معصومانه ای را برایش رقم زد. ضمن آنکه انتخاب امامزاده برای این گونه اعمال، به سهم خود در افکار عمومی طنز تلخی را از خود بر جای مینهاد.
بیتردید شاه به زندگی خصوصی خویش بیش از رفاه و زندگی اجتماعی مردم بها میداد. ولی زندگی خصوصی او حدود عرف و سنت را در هم مینوردید و بر بستری از خلافکاریهای شاهانه جریان مییافت. حتا هرزگی و خلافکاری، در خواب و رؤیا نیز گریبان او را رها نمیکرد. تا آنجا که در خوابهای او هم آرزوهای روزانه اش بازتاب مییافت. چنانکه او لااقل دوبار خود اعتمادالسلطنه را خواب دیده بود که از او کام میگرفت.
در رؤیای نخست، شاه با اعتمادالسلطنه به لواط اشتغال میورزد، ولی در خواب دوم اعتمادالسلطنه ضمن کارکردی زنانه با مادینه بر او ظاهر میشود تا شاه با او بیامیزد. با این رویکرد شاه بی هیچ اکراهی خواب خود را برای اعتمادالسلطنه بازگو میکرد و آن دو به اشتراک بدون هیچ قبح و اکراهی از بازگویی آن به وجد و شوق میآمدند (ص۴۰۹ و ۹۱۰). حتا شاه در بازگویی یکی از همین رؤیاها یادآور گردید که او هرچند در خواب به دلیل نماز صبح از نزدیکی با اعتمادالسلطنه پرهیز میکرد، ولی در نهایت نتوانست از خواست خویش دل بکند و به جماع با او رضایت داد.
شاه در خواب دوم نیز همانند خواب اول تعبیر خوابش را از اعتمادالسلطنه پرسید و اعتمادالسلطنه نیز در تعبیر آن یادآور شد که: “در خواب هم می خواهید التفاتی بمن بکنید باز هم موانع پیدا میشود و این اقبال دنیا است به من” (ص۹۱۰).
شاه با نگاهی اینچنینی به جهان و پیرامون خویش، همواره به ترجمهی کتابهایی با درونمایه ای هرزه نگارانه اشتیاق نشان میداد. تا آنجا که کتابی را در خصوص “اعمال قبیحهی انگلیسیها” به اعتمادالسلطنه سپرد تا نسبت به ترجمه ی آن اقدام به عمل آورد. اعتمادالسلطنه که از خواندن اعمال قبیحهی انگلیسیها به شوق آمده بود، ضمن ابراز خوشحالی در روزنامهی خاطرات مینویسد: “خیلی بامزه است” (ص۳۸۴).
بیتردید هرزه نگاری هنجارشکنانه در کتابهای چاپی به عطش بیمارگونه ی شاه یاری میرسانید. او مشتاقانه کتابهایی را از همین دست میجست و به کتابخانه ی شخصی خویش میافزود تا به گونه ای مداوم و مستمر به خواندن آنها اشتغال ورزد. ضمن آنکه خواندن کتابهایی با موضوع هرزگی نیاز روانی او را برای سلطه و چیرگی فردی بر این و آن جبران میکرد. نیازی که پایانی نداشت و همچنان فزونی میگرفت. شاه که در پهنه ی سیاست کشور همه چیز را علیه خویش خاتمه یافته میدید، حقیرانه در هنجارهایی از این دست نیاز روانی خود را تأمین مینمود.
“شرح حال ایلخانی الله قلی خان” یکی از همین کتابها بود که توسط اعتمادالسلطنه در حضور اطرافیان شاه برای او خوانده می شد. وقایع آن نیز به ماجراهایی وقیحی بازمیگشت که خود اللهقلی خان در آن ها نقش میآفرید (ص۳۲۲). شاه هم از ماجراهای کتاب لذت میبرد و وقایع آن را برای دیگران نیز بازگو میکرد. کتاب شرح حال ایلخانی را یکی از پسران فتحعلی شاه به نام سطان ابراهیم میرزا تألیف کرده بود که با عنایت به درونمایه ی کتاب، از تخلص “بُلها” سود میجست. ضمن آنکه همین کتاب، مدتی از کتابخانه ی شاه مفقود گردید تا سرآخر شاه اعتمادالسلطنه را برای یافتن آن به اندرونی فرستاد. اعتمادالسلطنه نیز آن را در کتابخانه ی شخصی شاه یافت و دوباره به او سپرد (ص۴۱۶-۴۱۵).
کتاب والیخان پسر سهرابخان هم از هرزنامه های عصر ناصری به شمار میآمد که شاه همواره رغبتی وافر به خواندن آن نشان میداد (ص۵۰۸). والیخان پسر سهرابخان گرجی بود که با مرگ پدر چهارصد هزار تومان به فرزندانش ارث رسید. ولی اولاد او تمامی دارایی اش را در قمار و عیش و نوش به باد دادند. والیخان پس از ورشکستگی داستانهایی به هزل و شوخی برای شاه مینوشت تا از او انعام بگیرد (ص۷۲۸-۷۲۷).
جدای از هرزهکاری و ولانگاری، چیزی به اندازهی هرزهگوییهای بیحساب و کتاب این و آن رضایت شاه را برنمیانگیخت. در همین راستا ظلالسلطان با شناختی که از شاه داشت روزی “محمدعلی نامی” را که به نواب سنتوری شهرت داشت، با خود به حضور شاه برد. محمدعلی نامی که سنتور میزد در دلقکی نیز مهارت داشت. او همچنین دلقکی را با نقشی از مُلحفی برای درباریان به انجام میرسانید. چون ضمن حرفه ی خویش زنانی را از اینجا و آنجا فراهم میدید و آنان را به مردان سیاسی دربار ناصری میبخشید. نواب سنتوری در دیدارش به شاه یادآور شد که: “ده دوازده زن دارم با وجود این جلق می زنم و کبوتربازی میکنم و بادبادک هوا میکنم” (ص۴۱۱). شاه نیز در همان دیدارِ نخستین، شیفتهی حرفهای نواب سنتوری شد و به خود او دل باخت. چون دنیای سطحی و ول انگارانه ی شاه با دنیای ملحفی و دلقکی رضا سنتوری همخوانی کامل داشت.
همچنان که گفته شد اطرافیان شاه نیز ضمن الگوپذیری از او، پسربچههای خوشگل را در اندرون خویش میپذیرفتند و به اتکای قدرت حکومتی با ایشان همانند زنان به معاشقه اشتغال میورزیدند. ولی امینالسلطان بیش از دیگران در هنجارهایی از این دست با شاه مسابقه گذاشته بود.
همچنین امینالسلطان صدر اعظم خانوادهی سفیران خارجی را نیز بخشی از تیول خویش به شمار میآورد. چنانکه دوستی او با زنان این گروه از خانوادهها حد و مرزی نمیشناخت. ولی لطیفه های دوستی او با همسر پرنس دادیان سفیر روس بیش از دیگران بین مردم شهرت داشت. معاون الملک که چنین دید خود برنامه ای جهت دوستی با همسر سفیر فراهم دید. سفیر که از موضوع آگاهی یافت، معاونالملک را به دوئل فراخواند. معاون الملک سرآخر با واسطه تراشیدن این و آن به صلحی گردن نهاد که ضمن آن برای سفیر بنویسد که “من گه خوردم”. سفیر هم نوشته ی او را در اختیار تمامی نمایندگان خارجی مقیم ایران نهاده بود (ص۹۰۶). پس از این ماجرا در مجالس رسمی سفارت روس، همیشه از سوی سفیر به معاونالملک حکم میشد که پا به مجلس نگذارد و جلوی در بنشیند. به طبع چنین حرکتی همواره شوخی و خنده ی حاضران مجلس را در پی داشت.
هرزهکاری، میدان گستردهای بود که شاه و امینالسلطان در عرصهی آن اغلب به هم میرسیدند. ولی اموری از این دست در فرهنگ دربار ناصری مردانگی نام میگرفت. با این همه هر دو سوی ماجرا چه شاه و چه امینالسلطان در مسابقهای بیامان به نیکی دریافته بودند که چهگونه مردانگی خود را برای هم به نمایش بگذارند. چون به اعتبار سودجویی از قدرت حکومتی، در هنجارهای آنان هر رفتاری غیر متعارفی مجاز شمرده میشد.
در همین راستا روزی امینالسلطان، حاجی کربلایی علی خدمتکار خود را برهنه کرد و از او عکس انداخت. سپس سراغ شاه رفت تا عکس برهنهی کربلایی علی را به او نشان دهد (ص۶۰۲). به واقع شوخی وقیحانه ی امینالسطان در پاسخ شوخیهای غیر متعارف شاه انجام میپذیرفت. چون شاه پیش از این به دو نفر از فراشان هر کدام پنجاه تومان داده بود که ریش و سبیلشان را بتراشند و آنها را جهت شوخی و خندیدن نزد امینالسلطان بفرستد (ص۹۳). شوخیهای عوامانه ی شاه با امینالسلطان حد و مرزی نداشت. او حتا به دلیل ترسی که امینالسلطان از مار داشت، روزی تندیسی از مار را در سراپردهی خویش به نمایش نهاد. صدر اعظم نیز ضمن تظاهر به ترس، هراسان از محل گریخته بود (پیشین). به طبع تفریحاتی این گونه هر چند سخیف و وقیح، خوشی و شادمانی شاه را نیز برمیانگیخت.
اعتمادالسلطنه مرگ اکثر مردان سیاسی عصر و دوره ی ناصری را نتیجه ی افراط در خوشی و ناهنجاریهای آنان میداند. حتا او ضمن نگاهی طنزآمیز، مردانی از این گونه را “شهید راه شهوت” (ص۷۲۴) میخواند. چنانکه مؤتمنالملک را از گروه همین شهیدان راه شهوت برمیشمارد. چون بنا به نوشتهی او مؤتمنالملک از پزشکی یهودی “حب زراریح” گرفته بود تا بر توان جنسی خویش بیفزاید. اما گویا معده اش معجون پزشک را تاب نیاورد و موضوع به مرگش انجامید (پیشین).
هر چند اصطلاح شهید راه شهوت را اعتمادالسلطنه در یادداشتهای خویش به کار میگیرد. اما در افواه عمومی اصطلاحاتی از این دست کم نبودند. اصطلاحاتی که چه بسا در عبارتی از یک ضربالمثل آشکار میشد. همچنان که در یکی از عروسیها شکوه السلطنه نارضایتی خود را از مجلس، ضمن سودجویی از ضربالمثلی لاتمنشانه این گونه آشکار میکند که “عرصات خر گاییدن شنیده بودیم اما عروس به این وضع بردن شنیده نشده است” (ص۶۳۲). گر چه شکوه السلطنه میگوید که “عرصات خر گاییدن” را شنیده است، ولی یادآور میگردد که تماشای همآمیزی حیوانات همواره بخشی از تفریح زنان حرم خانهی ناصری به شمار میآمد. همچنان که شکوهالسلطنه بدون هیچ قبحی از کاربری آن در مجلسی عمومی سود میجوید.
در عین حال ناگفته نماند که در عصر ناصری لواط کردن با مجرمان و متهمان پشتوانه ای از حکم دولتی را نیز به همراه داشت. در نمونه ای از آن به دستور نایبالسلطنه در میدان توپخانه جلوی چشمان مردم لباس آقاغلامحسین تحویلدار خزانه را درآورند و دسته جمعی با او لواط کردند (ص۱۰۵۶). چنین شیوهای را، کنت نیز در تنبیه محکومان به کار میبست.
بر گسترهی رفتارهایی از این دست توده های مردم نیز به نیکی در مییافتند که شاه و مردان سیاسی او نمیتوانند در زندگی اجتماعی خود الگوی رفتاری مناسبی برای ایشان قرار گیرند. همچنان که ضمن مخالفت با دربار و درباریان الگوهای رفتاری جدیدی را میجستند که پیش از آن در ایران سابقه نداشت. حتا نمونه های روشنی از همین الگوهای نو توسط مردان سیاسی مستقل و مردمی در روزنامهها، شبنامهها و کتابهای ترجمه شده و چاپ جدید تبلیغ میگردید. به طبع این نشریات ظهور و پیدایی دنیایی را بشارت میدادند که مردم ضمن نفی هرزگی و ولانگاری، بتوانند چیرگی بر قدرت بیحد و حصر و غیر مسؤولانهی شاه و گماشتگان او را به انجام برسانند.
ادامه دارد