سارا
زیر باران
بمان
سارای من!
و بگذار تاجوانه های آخرین
واقعه
در رگهای خونی ِ پستان هایت
شکوفه کنند
و میوه های تلخ مهاجرت
که مجروحترین ندای ِ فقرند
در زهدان ِ پیاده روهای بندر
بپوسند
سارا!
بگذار تا اجساد مهربانی ها
در خیابان های ممنوع گل کنند
و تیراژ رنگین نبشته ها
شهرت روسپیان را
به آستانه ی خدا ببرد.
و ستاره های سرخ ِ سحر
مشایعان جنازه های معصومیّت
باشند.
تو با من آمدی
با لبانی که شیرین ترین شهدها
را داشت
و آواز حرام خون مرا شناختی
و گفتی
عشق ما گاهواره ی سبزترین
استقلال است.
و از دردهای من
بار برداشتی سارا!
تو بشارتی
تو همیشه بشارت باش
تا من
بر قلــّه های کدر پستان هایت
سرود نجاتم را
بخوانم
تو بمان سارا
در خیابان بمان و شعار بده :
“عشق ِ
ما
گاهوارهٔ سبزترین استقلال است.”
من از پادگان
برایت بوسه خواهم فرستاد.
۴۸
بندر – سر آسیاب کرمان
————————
رویای تشنگی
دریافت هایم را
از شب می نویسم
برداشت هایم را
از هستی ِ خویش
باز می گویم.
در آن هنگام ِ بی همانندی که تو
گُلگونه به چشمانم
لبخند می زنی
و سراب ِ خنکای لبانت
رویای ِ تشنگی بی انتهای من است.
از تنهائی ِ مشترک خود با ماه
سخن می گویم
از رنج ِ مضاعف ِ خویش
سرودی می خوانم.
شبِ هزار بـَزَک
به پَتیاره ئی می ماند
که نرینه ئی دیوانه را
با آزِ تمام
می نوشد
و تاول ِ گرسنگی ِ جسم و جانم را
نشتر می زند.
———————-
طرح یکم
نیمه شب،
روی پل ایستاده ام
چشم و گوش و هوش خود
به رودخانه داده ام
ناگهان زنی
مثل سایه ای
از کنار من عبور می کند
(بوی بی نظیر مادگی)
بوی طاره ی شکفته
در مشام ِ تشنه ی بلوغ
بوی خواهش زنی که از نیاز من
گـُر گرفته
زن
مثل سایه ای به انتهای پل رسیده است
و ناپدید شد
رودخانه در مسیر ناهموارش
مانند قرن ها و هزارها هزار سال پیش
آهنگ شاد و زنده ی جاری بودن را
تکرار می کند
آنک چه لحظه های عاشقانه ای
به خاطرات شاعرانه ام اضافه شد.
یک نیمه شب،
روی پل
و خیال ِ سایه ی زنی که رفت
و سرود آب
در تنهایی یک مرد.
———————
پرواز
بیا این بشریّت را فراموش کنیم
و در انحصار سبز یگانگی
ارواح بی گناه خویش را
از اسارت خاک بتکانیم
* * *
ما می توانیم
همچون دو پرنده باشیم
و در کنار هم
پرواز را تا ماورای جاذبه ی دنیا
ادامه دهیم
و در حجمی از نور و گیاه
حقیقت عشق را
با بوسه ای طولانی به ثبوت برسانیم.