فرح طاهری

گفت وگو با محمدرضا شالگونی فعال سیاسی

محمدرضا شالگونی، فعال سیاسی و از پایه گذاران سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) برای حضور در یک مناظره سیاسی، از پاریس به تورنتو آمده بود و فرصتی شد تا روز پنجشنبه دوم دسامبر در دفتر شهروند میزبانش باشیم تا پرسش هایی در رابطه با “راه کارگر” با ایشان مطرح کنیم.

برای بخش معرفی اشاره کردم که شما از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ در زندان بودید، و در سال ۱۳۵۸ از پایه گذاران سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) … آقای شالگونی در توضیح این مسئله گفت: در زندان از اوایل سال ۵۰ در میان خود بچه های طرفدار مبارزه مسلحانه مثل گروه های مختلف فدائیان، ستاره سرخ، و گروه فلسطین که من خودم با شکرالله پاکنژاد از این گروه بودم، بحث هایی در گرفت و یک سری انتقادات به مشی مسلحانه چریکی داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که مبارزه مسلحانه نه تنها در ضربه زدن به دیکتاتوری موثر نبوده، بلکه در رابطه گیری با جنبش کارگری هم آسیب زده. بنابر این از همانجا معتقد شدیم که آن راه را کنار بگذاریم. پس از انقلاب هم در بحث مربوط به چشم اندازها که اسفند ۵۷ داشتیم، در ارزیابی که انقلاب به کدام سمت می رود با فدائی ها هم عقیده نبودیم و اعتقاد داشتیم که به سمت فاشیسم مذهبی می رود، در حالی که فدائی ها خوشبین بودند.  این بود که راه کارگر شکل گرفت و اولین شماره نشریه را بعد از اشغال سفارت در آبان ۵۸ درآوردیم و یک مقاله ی مفصل در آن داشتیم با عنوان “ضدامپریالیسم از کدام سو؟” و معتقد بودیم که این یک بازی ست برای کوبیدن سایرین. مقاله ی دیگری داشتیم با عنوان “شکست انقلاب” و معتقد بودیم که انقلاب ایران در همان قیام بهمن ۵۷ شکست خورد، زیرا با این که حکومت شاه را انداخت ولی قدرت سیاسی به دست نیرویی کاملا ارتجاعی افتاد و می گفتیم چپ نباید به هیچ وجه به طرف حمایت از آن برود.

 به گفته ی آقای شالگونی راه کارگر از سازمان هایی ست که در موج دستگیری ها و اعدام ها بیشترین ضربه ها را خورد، بویژه از اعضای کادر مرکزی آن بسیاری اعدام شدند.

 سازمان شما خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ست. با کدام برنامه ی عملی در راه این خواست حرکت می کنید؟

ـ فکر نمی کنم دیگر کسی باشد که سرنگونی نخواهد، منتها راه رسیدن به آن مهم است. یکی اصلاح طلبی ست که تقریباً منتفی ست. اصلاح طلبی در انتخابات سال ۸۸ مُرد ولی درست به همان دلیل اصلاح طلب ها فعال شدند. چرا که مردم آنها را در داخل ایران به خاطر سرکوب پوششی کردند تا اعتراضاتشان را بیان کنند. راه دیگر سرنگونی طلبی ست و راه دیگر انقلاب که من طرفدار انقلاب هستم که همان سرنگونی طلبی ست ولی تفاوتش این است که مردم آن را انجام می دهند. نه اینکه دخالت قدرت های دیگر، نه کودتا یا یک گروه مسلح …  سرنگونی از پائین با حرکت توده ای مردم می شود انقلاب، حالا چه از این اسم خوشمان بیاید چه بدمان بیاید. بعضی ها از کلمه ی انقلاب وحشت دارند.  من فکر می کنم مردم ایران آنقدر به بلوغ و شعور سیاسی رسیده اند که می توانند این کار را بکنند.

 

مردم چه کار باید بکنند؟

ـ فرمول هاشو ما نمی دهیم مردم خودشان آن را دارند. خواسته ها که روشن است. مردم دمکراسی می خواهند، بخش بزرگی از جامعه سرکوب مدنی برایش مسئله است. ما یک رویارویی افقی یا فرهنگی در جامعه داریم و یک رویارویی طبقاتی. جمهوری اسلامی هم سرکوب طبقاتی را نمایندگی می کند و هم سرکوب فرهنگی و مدنی را. در دوران شاه سرکوب مدنی هیچگاه این گونه نبود. احسان نراقی یک حرف قشنگی داره که میگه “هیچوقت در طول عمر جمهوری اسلامی معترضان به سرکوب مدنی از ده میلیون کمتر نبودند” بعضی ها فکر می کنند باید تظاهرات راه بیفته در حالی که همین که دختر ایرانی موهاشو بیرون میگذاره خودش اعتراضه. دستگیری های طرح عفاف از هر دستگیری بیشتر است.  

برای اولین بار وضعیتی فراهم شده که این دو جبهه (طبقاتی و فرهنگی) که مورد سرکوب قرار گرفته اند بینشان همگرایی به وجود بیاید.

بدبختی این است که عده ای از چپ ها چسبیدند به جنگ طبقاتی و آن یکی را نادیده می گیرند و می گویند این جنبش طبقه ی متوسطه و اینها آزادی رقص می خوان. بعضی از چپ ها هم میگن عقل کارگر و آدم های پایین به این چیزها نمی رسه باید تحصیلکرده بود… باید اینها را کنار گذاشت و به هم نزدیک شد تا نیروی بزرگی آزاد شود.  

 

شما دارید این را توصیه می کنید… یعنی راه کارگر ضمن تأکید بر مبارزه طبقاتی…

ـ اصلا وظیفه ی اخص خودش را مبارزه طبقاتی میدونه منتها مبارزه طبقاتی معطوف به سوسیالیسم می دونه. و اگر این طور هست شما مجبورید در جنگی که جنگ مدنی ست شرکت فعال داشته باشید. ممکن است خیلی از کارگران متوجه نشوند آزادی زن یا به قول بعضی ها آزادی رقص لازمه، حتی اگر همه کارگران بگویند که ما آزادی رقص نمی خواهیم ما باید چه بگوییم؟ می گوییم باید بخواهیم.  یعنی هر دو لازمه. امروز بخش بزرگی از کارگران را نمی شود سازمان داد مگر از طریق جنبش زنان. بخش بزرگی از کارگران ایران زن هستند و بخش مظلوم آنان زن هستند و جزو آمار کارگری محسوب نمی شوند چون سیاه کار می کنند، چون حتی استخدام به صورت رایج نیستند. چون الان بعد از انقلاب دیگه در شهرها کمتر خانواده ای می تواند تک نان آور باشد و به همین خاطر بخش عظیمی از زنان ضمن خانه دار بودن، به بازار کار هم کشیده شده اند. این می تواند بیداری بزرگی را موجب شود.

شوک جمهوری اسلامی زنان ایرانی را کشیده به میدان، وقتی انسان بودن زن انکار می شه زن بلند میشه و میگه من انسانم. شما این کارگران زن را جز از طریق زنان نمی توانید سازماندهی کنید.

آیا می توانید بدون درنظر گرفتن سایر خواسته هایتان، بر سر سرنگونی رژیم با دیگر سازمان های اپوزیسیون ائتلاف کنید؟

ـ اتحاد خوب است، تفرقه بد است و این بدیهی ست. منتها برای اتحاد چه باید بکنیم؟ من فکر می کنم اولین کاری که باید کرد از خواسته هایمان که فکر می کنیم حیاتی ست نباید فاکتور بگیریم و کنار بگذاریم. بعضی ها می گویند ما طرفدار پلورالیسم هستیم، مگر می شود برای چندصدایی مبارزه کرد ولی در حین مبارزه چندصدایی را محکوم کرد. من و سازمانی که به آن تعلق دارم معتقد نیستیم که باید جبهه فراطبقاتی تشکیل داد، در بین خواست طبقاتی معطوف به سوسیالیسم یعنی آزادی های پایه ای و مبارزه با سرمایه برایمان کلیدی ست و فکر می کنیم این را باید از همین امروز سازمان دهیم و با کسانی ائتلاف فشرده تر داریم که چنین خواستی دارند. ما [همه ی ایرانی ها] خواه بخواهیم، خواه نخواهیم با خیلی ها همسو هستیم. جمهوری اسلامی برخلاف رژیم شاه رژیمی ست که متحدان بین المللی تقریبا ندارد و دشمنان بین المللی خیلی زیاد و فعال دارد. رژیم شاه تقریبا اواخر دشمن در سطح بین المللی نداشت، و همه برای جلب دوستی ایران مسابقه گذاشته بودند و در واقع مردم ایران به تنهایی انقلاب کردند و اساس خیلی از بازی ها را به هم زدند و دنیا داشت تماشا می کرد. امروزه در شرایطی که در دنیا خیلی ها از مبارزات مردم ایران حمایت می کنند ـ حالا دلایل حمایتشان هر چه که باشد ـ پس طبیعی ست که مردم ایران راحت تر بتوانند همه چیز را به هم بریزند.

ما متحدان ناخواسته ای داریم که هم به نفع ماست و هم به ضرر ما، چرا به نفع ما برای اینکه رژیم را در تنگنا قرار داده اند. همین الان نیرومندترین دستگاه های تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی کدام ها هستند: بی بی سی، رادیو فردا، دویچه وله، صدای آمریکا … آنها هم برای رضای خدا که این کار را نمی کنند، خواسته ها و منافعی دارند. نمی خواهم بگویم همه ی آنهایی که آنجا کار می کنند مزدور آن کشور هستند، خیلی هاشون هم آدم های خوبی هستند و ایران را هم دوست دارند، ولی آنها که بودجه اش را می دهند و سیاست اصلی اش را هدایت می کنند که معلوم است برای چه این کار را می کنند. یا وقتی که سولیداریتی سنتر در آمریکا از کارگران ایران دفاع می کنه، خیلی معنا دارد، ولی ما باید چه کنیم؟ باید خودمان را خفه کنیم که سولیداریتی سنتر از ما حمایت می کنه پس معلومه ما ماهیت ارتجاعی داریم. اون هر کاری که می خواد بکنه ما باید ببینیم خواستمون برحق هست یا نه.

یکی از محورهایی که جمهوری اسلامی را نگه داشته این است که جبهه ی رویارویی های مدنی را از جبهه ی رویارویی های طبقاتی جدا نگه داره. نان را از آزادی جدا کنه. زنها هر خواستی که دارند، بد حجاب و … اینها آمریکایی اند. بابا کجا آمریکایی اند، اینا از خاک پاک ایرانند.

مسئله ی دیگری که در حفظ رژیم مهم بوده، رابطه  با دشمن خارجی ست. جمهوری اسلامی از جریان سفارت شروع کرد این دشمن خارجی را مطرح کردن. صدام با حمله به ایران، جمهوری اسلامی را نجات داد حتی خمینی هم گفت که جنگ برکت است. این برکت را همچنان در سی و دو سال گذشته داشته اند. احمدی نژاد یک بار میره هولوکاست را علم می کنه این دفعه رفت برج های نیویورک را علم کرد، همیشه باید دشمن را در دروازه نگه داره. حالا ما چه باید بکنیم؟ من چون آمریکایی ها مثلا با جمهوری اسلامی مبارزه می کنند، باید خودم را خفه کنم و تا ابد بایستم تا دنیا امن و امان بشه و دشمنی در دروازه نباشه تا من با این رژیم مبارزه کنم، مسلمه که نه،  البته معنی اش این نیست که با دشمن متحد بشم. اتفاقا بهترین راه مقابله با قدرت های خارجی در کشورمون این است که ما یک جنبش نیرومند توده ای داشته باشیم. قوی ترین حکومت ها، با ثبات ترین حکومتها حکومت های دمکراتیک هستند. یک نفر رو توی کوه گرفتند که جاسوس بوده، تو همین کانادای شما چقدر جاسوس هست، دولت که نمی ترسه می دونه هم هستند. خبرنگار بی بی سی رو می گیرند که خبر را تحریف کردند. پرس تی وی جمهوری اسلامی دفترهای اصلی اش در لندن و واشنگتن است، چرا آنها احساس خطر نمی کنن چون محکمه وضعشون، شما معلومه که وضعتون خرابه.

 با پیچیدگی هایی که جمهوری اسلامی داره، فکر می کنید جنبش توده ای با اعتراض و اعتصاب قادر به سرنگونی آن باشد؟

ـ مطلوب این است که حتی درگیری نشود و خونین نشود. مردم از طریق اعتصابات، نافرمانی مدنی نیروهای مسلح را درهم بشکنند و این بهترین حالت است. سال ۵۷ چه شد، اساس مسلحانه نبود همان دو روز آخر بود. ولی من فکر می کنم اینها جایی برای فرار کردن ندارند و مقاومت خواهند کرد. اصل ماجرا این است که از طریق مبارزات مردم رژیم سقوط کند. اگر کمی تظاهرات سال گذشته ادامه می یافت، رژیم داغون می شد. به نفع ماست که هزینه شرکت در اعتراضات پایین بیاد، و هرچه بیشتر دامنه ی جنبش گسترده تر شود.

رفیق جزنی حرف خوبی می زد، می گفت:”بعضی ها هستند که آماده اند بمیرند، عده شون کمه، بعضی هاشون فقط می تونند ده سال زندانی بکشند، بعضی هاشون اصلا نمیتونن زندانی بکشند، اما همه می تونن در مبارزه شرکت کنند.”

حتی تظاهرات خیابانی در ایران شکل اعتراض سنگینی ست. در تورنتو که نمیان تو خیابون، جلوی گلوله دارن میان خیابون. خصوصا وقتی که ماجرای زندانها هم پیش اومد، دختر و پسری که می آمدند تو خیابون دست از جون شسته بودند. بنابراین نمی تونیم از راه دور بشینیم و بگیم لنگش کن. بنابراین هر قدر هزینه سرانه پایین بیاد، دامنه جنبش وسیع تر می شود.

مسئله حیاتی ما این است که نه در بازی قدرت های بزرگ برقصیم و نه اینکه چون آنها با جمهوری اسلامی مبارزه می کنند، ما دست از مبارزه با رژیم بکشیم و اصلا این بازی رژیم با ماست. بهترین قدرت دفاعی ما جنبش توده ای بزرگ مردم است. همین جنبش مردم بود با آن نظم و عظمت، با آن دختران در صف اول مقابله با بسیجی ها، که نویسنده مشهور گاردین نوشت، مردم ایران نشان دادند که ملت بزرگی هستند و آنها را نمی توان بمباران کرد. این جمله اش خیلی به دل من نشست. من هم وقتی این مردم را دیدم برای اولین بار بود که از ایرانی بودن خودم احساس غرور کردم. 

 صحبت کشید به تظاهرات سال گذشته مردم، می خواستم بدانم این دستبند(سبز) را که در دست من می بینید چه  فکر می کنید؟

ـ خیلی عالی، خوشحالم بالاخره شما هم جزو معترضان بودید.

 نه، من اینجا خارج کشور هستم. منظورم این است که با رنگ سبز مشکلی ندارید؟

ـ نه، خیلی هم خوشحالم. بالاخره بخش بزرگی از معترضان ایران در داخل خود را با رنگ سبز مطرح می کنند. خود سرکرده ها هم قبول دارند که جنبش سبز دارای گرایشات رنگارنگ است. من از آنها نیستم که نگران این باشم که ای وای سبزها سرخ ها را می بلعند. من خودم را سبز نمی دانم، چون بعضی از سبزها در چارچوب سیستم می خواهند مبارزه کنند و من معتقدم جمهوری اسلامی را تماما باید به هم ریخت، ولی از اعتراضات سبزها حمایت می کنم و با بخش بزرگی از آنها که سرنگونی جمهوری اسلامی را می خواهند، همراه هستم. 

 گفته اید پس از سرنگونی خواهان تاسیس دولت کارگری هستید. اصولا از نظر شما چه کسانی جزو طبقه ی کارگر قرار می گیرند؟ این دولت چه ویژگی هایی دارد؟

ـ همه ی آنهایی که به اصطلاح از طریق فروش نیروی کارشان زندگی شان را می گذرانند… کارل مارکس میگه طبقات را با بزرگی و کوچکی کیسه پول مردم نمی شود توضیح داد، بلکه با فروش نیروی کار توضیح می دهند. او یک آهنگساز را هم کارگر مولد می دانست، نه به خاطر اینکه آهنگ تولید میکنه، برای اینکه جیب ناشر را پر میکنه مولد است. الان در ایران بزرگترین شاخه ی بخش اقتصادی آموزش است که بیست میلیون نفر در آن درگیر هستند. سه میلیون کارکنان آموزش و پرورش هستند. کارکنان بخش خدمات، و… اینها همه جزو این طبقه هستند. یعنی اکثریت عظیم جامعه که نیروی کارش را می فروشد و بخشی از ثمرات نیروی کارش را به جیب کسانی می ریزد که در تولید نقشی ندارند.

و برای دولت کارگری جمله مانیفست را می گویم، “جنبش عظیم اکثریت عظیم مردم برای اکثریت عظیم مردم است.” حتما جمهوری ست، حتما باید انتخابی باشه، حتما باید آزادی های سیاسی باشه، حتما باید احزاب باشه، حتما باید دمکراتیک باشه، از مونارشیست تا آنارشیست همه باید حق تبلیغات و تشکیلات داشته باشند. هگل گفته آزادی تشکل نیزه آزادی هاست.

ما مخالف دمکراسی لیبرالی نیستیم، ما می گوییم کافی نیست و بیشتر می خواهیم. دمکراسی هر جا که شکل گرفته پیش از همه کارگران برای آن جنگیده اند.

 

حق ملل برای تعیین سرنوشت، حتی حق جدایی را می پذیرید. در این زمینه با کدامیک از سازمان های دیگر چپ اشتراک دارید؟

ـ بعضی از سازمان های چپ در اینجا با احتیاط عمل می کنند. در بین چپ ها این فرمول مارکسیستی ست ولی به طور مشخص فرمول لنینیستی ست. عمدا این را می گویم که بقیه حرفم را بزنم. حق تعیین سرنوشت یعنی حق جدایی. و حق جدایی به این معنا نیست که می خواهیم جدا شوند. در نیمه ی دوم قرن بیستم مبارزاتی که در اروپا شروع شد برای حق طلاق بود چون مسیحیان طلاق را بد می دانستند. این مبارزه برای این نبود که همه از هم جدا شوند، برای اینکه ازدواج ها انسانی تر و محکم تر شوند، حق طلاق داشته باشند و آدمها اگر دوست ندارند بتوانند متمدنانه از هم جدا شوند. حق ملیت ها هم این طور است که اگر واقعا نمی توانند با هم زندگی کنند، جدا شوند، هرکس که گفت من جدا میشم بگوییم نه سرت را می برم، نمی شود. منتها از نظر من جدایی فاجعه است، نه تنها در کشور ما که نابودکننده است چون فرهنگ دمکراتیک نداریم، حتی در اروپا هم این طور است، دیدید در یوگسلاوی چه شد؟ این مصیبت است. ولی اگر قبول کنیم که همه ملیت ها برابر هستند، دیگر در دنیای امروز کسی نمی پذیرد کدخدای یک ده از جای دیگری باشد. ما از اول گفتیم یک سیستم فدرالی باید در ایران برقرار بشود. بعضی ها فدرالیسم را فدرالیسم قومی می دانند که اصلا معنی ندارد. بعضی ها براساس زبان می گذارند، که الان در دنیا کشورهایی هستند که به یک زبان هستند ولی اصرار دارند کشورهای جداگانه ای باشند مثل همین کانادا و آمریکا که هر دو انگلیسی زبان هستند، ولی می خواهند دو کشور باشند. اتریش و آلمان، بلژیک و فرانسه و بسیاری جاهای دیگر که همزبانی دارند و کشورهای جدا هستند. مجموعا در دنیا حدود ۲۰۰ دولت داریم، و در خوشبینانه ترین ارزیابی ها بالای ۲۰۰۰ زبان داریم، بعضی ها می گویند ۶۰۰۰ زبان، اگر قرار باشه بر مبنای هر زبان یک دولت تشکیل دهیم که همچین چیزی امکان نداره. و به علاوه اگر قرار باشه مبنا را زبان بگیریم باید کشتار را سازمان دهیم. اصلا اگر زبان را مبنا بگیریم، شما بگویید نقده در آذربایجان ترک هستند یا کرد؟

 

اگر از من می پرسید، آذربایجانی ها می گویند نقده، سولدوز بوده و کردها را فرستاده اند آنجا تا جمعیت ترک آنجا کم شود…

ـ هر چی که بوده … یکی از وظایف ناسیونالیسم اینه که تاریخ سازی می کنه. میگن ناسیونالیسم با فراموشی خیلی چیزها و با به یاد آوردن بعضی چیزها شکل می گیره. ما فلان بودیم… بعضی ها می گویند در ایران ترکها فلان… به خاطر این ترک ها را میگم که خودم ترک هستم و به دیگران برنمی خوره. الان مظلوم ترین ملیت های ایران آنهایی هستند که علاوه بر ظلم زبان مادری، در مورد مذهبشون فشار زیادی به آنها هست. کردها، بلوچ ها و ترکمن ها ما باید حساسیت داشته باشیم به مبارزات آنها… الان ناسیونالیست های ترک با ناسیونالیست های کرد مسئله دارند. وقتی طرفدار مهاجرت آزاد باشید که من طرفدار آن هستم، دیگر این مسائل نباید باشد … الان یکی از بدترین چیزهایی که در دو سه دهه اخیر در ایران اتفاق افتاده مهاجرت پذیری ایران بوده و مخصوصا آمدن افغان ها. یکی از کثیف ترین و شرم آورترین رفتار ما با افغان های مهاجر به ایران است. ما که همزبان، هم مذهب و هم تاریخ هستیم و اصلا یک خانواده هستیم، چرا اینقدر توهین می کنید به افغان ها؟ دنیای امروز دنیای مهاجرهاست. یعنی چه که برگردید به کشورتون. درست است الان کانادا بگه شما برگردید کشورتون؟ اگر این طوره شما اگر حتی در ارومیه نپذیرید که کرد هم آنجا هست … بزرگترین شهر ترک نشین جهان نه تبریز است نه باکو، بلکه تهران است، پس قرار است که بعدا ترک ها را برگردانند به تبریز… مهاجرت نکردن چیز خوبی نیست. یکی از مسائل ما این است که عرب ها کمتر مهاجرت می کنند و بیشتر در بین خودشان هستند. تمدن امروزی بدون قاطی شدن ها معنی نداره. البته هر ملیتی باید بتوانند به زبان خودشان بخوانند و بنویسند، ولی به هر حال یک زبان مشترک هم نیاز داریم. هر زبانی که اکثریت مردم ایران خواستند، ضمن اینکه اکثریت مردم ایران فارسی زبان هستند، ولی من فکر می کنم یک دلایلی داشته که زبان فارسی زبان مشترک بوده، فرهنگ ایرانی این طور بوده حتی آن موقع که سلسله های ترک در آن غلبه داشتند، زبان دربار و اداری فارسی بوده، برای همین افغان ها میگن زبان دری، زبان ایتالیایی های امروزی زبان فلورانسی هاست، در اسپانیا زبان اسپانیایی مادریدی است. در قرن هفدهم سه امپراتوری اسلامی بوده، امپراتوری عثمانی، امپراتوری صفوی و امپراتوری مغولان هند، هر سه سلسله های ترک تبار بودند، زبان رسمی هر سه فارسی بوده، نامه ها را به فارسی می نوشتند.

شاه اسماعیل صفوی ترکی شعر می گفته، آدم خونخواری بوده ولی شاعر توانایی ست، تمام نامه هایی که به سلطان عثمانی نوشته، به ترکی و به شعر، و جواب هایی که سلطان عثمانی نوشته همه به فارسی ست. جالبه، نه!

مثلا یکی از بزرگترین شاعران ترک ها، که او را مثل سعدی می دانند، فضولی ست که از کرکوک بوده و قبرش هم در بغداد است. اگر شعرهای او را که به ترکی می نوشته یک فارس زبان بخواند، همه را می فهمد.

 چون کلمات فارسی به کار برده؟ ترک ها می گویند چون اجازه نداده اند به زبان مادری تحصیل کنیم زبانمان با فارسی اینهمه قاطی شده…

ـ نه دوره ی فضولی ممنوعیت زبان نبود.  ممنوعیت زبان پدیده ی جدیدی ست.

 وضعیت جمهوری اسلامی امروز از نظر شما در چه مرحله ای ست؟

ـ من فکر می کنم جمهوری اسلامی در موقعیت ناجوری قرار گرفته است. از لحاظ سیاسی یک دینامیسم استبداد داره رژیم را از پایگاه های اجتماعی جدا می کنه. ریزش آشکار وجود داره. جمهوری اسلامی دیگر آن نقاب جمهوری خواهی را کنار گذاشته و کوششی برای اینکه مشروعیتی برای خودشان درست کنند، ندارند. و این به نفع مردم است.

برای اینها دیگر تظاهر به انتخابات برایشان خطرناک شده. مردم از هر فرصتی استفاده می کنن تا مخالفتشان را نشان دهند، ولی واقعیت این است که از لحاظ اقتصادی پایه های نظام جمهوری اسلامی واقعا خراب است. ایران تنها کشوریه که دو نیروی نظامی داره، و وقتی توفان شروع شود، همین پدیده ی ارتش ـ سپاه، اینکه یک نیرویی اسلحه داشته باشه و درجه دوم محسوب بشه، مسئله می شود.

سپاه که اینهمه شلوغ می کنه، بسیار شکننده است. بعد از مدتی نه تنها تفنگ به دستهای مقابل مردم اند، بلکه کارفرمای مردم هم هستند.

من فکر می کنم که وضع در دوران احمدی نژاد بسیار بدتر شده و دیگر نمی توانند مثل سابق بر اوضاع مسلط باشند و مجبورند سرکوب را بیشتر کنند و این به این معنی ست که به آخر خط رسیده اند.