سرانجام به این نتیجه رسیدم که حق با دوست عزیزمان، آقای نکته‌گو است.  این آقای نکته‌‍‌‌‌‌گو همیشه انگشت می‌گذارد روی مسائل حساس.   درست است که معمولن اختیار زبانش را ندارد و گاهی حرفهایی می‌زند که به بعضی‌ها بر می‌خورد و یا خوشایندشان نیست، ولی انصاف باید داد که بیشتر وقتها اگر در سخنش تلخی احساس می‌شود، ناشی از حقیقت گویی است، چرا که حقیقت معمولن تلخ است.

چندی پیش، یک شب با چند تن از دوستان نشسته بودیم گل می‌گفتیم و غنچه می شنیدیم. آقای نکته‌گو هم، البته حضور داشت.   سخن از همه جا و همه چیز بود و نمی‌دانم چطور شد که صحبت به کیفیت مطبوعات فارسی زبان کانادا کشیده شد: «چرا رایگان» و «چرا پولی؟» هر کس نظری می داد. یکی از کمباری مطبوعات می‌گفت؛ دیگری از رایگان بودن برخی از آنها انتقاد می‌کرد؛ سومی از رایگان بودن دفاع می‌نمود و … اما همه در یک مورد هم رأی بودند و آن این که با توجه به جمعیت ایرانی شهرهای بزرگ کانادا، مطبوعات فارسی زبان این دیار، باید از این که هستند بسیار بسیار بهتر و پربارتر باشند. آقای نکته‌گو، که در تمام آن مدت  با چشمان تیزبین و گوش های گیرایش همه را می‌پایید و فقط شنونده بود، به محض برقرار شدن سکوت، مانند یک رئیس جلسه با ابهت، سینه ای صاف کرد و به سخن درآمد:

“حساس ترین نکته این مسئله، که هیچکدام از شما فضلن به آن اشاره نفرمودید، این است که روزنامه و نشریه های فارسی زبان کانادا مردم را بدعادت کرده اند.  مردم هم متقابلن آنها را.  در این میان، فرهنگ و ادب بی یار و یاور ایران است که بیشترین زیان را می‌بیند و واپس می‌رود …”

آقای نکته‌گو در دنبال این فرمایش بزرگترانه – و پا در کفش ادیبان کردنانه(!) – وقتی متوجه شد که رخسار همه حاضران را هاله‌ای از علامت پرسش در خود گرفته، بادی به غبغب انداخت و چنین ادامه داد:

“ببینید، موضوع بسیار روشن است.  وقتی یک نشریه رایگان باشد نمی تواند برای تهیه مطالب سودمند و جامعه ساز پول خرج کند. ناگزیر بخش اعظم آن از چیزهایی پر می‌شود که جنبه تجاری دارد و هزینه چاپ و گردش دستگاه نشریه را تأمین می کند.  بنابراین طبیعی است که وقتی کار بر این روال ها شد، خوراک شایان توجه و دانش‌افزایی برای فکر و اندیشه نخواهد داشت.  از سوی دیگر، مردم هم عادت می‌کنند به نشریه‌ ی رایگان گرفتن و طبعن، کار به محتوا نداشتن. بنابراین عادت پول دادن و قیمت قائل شدن برای هر گونه اثر ادبی و فرهنگی را رفته رفته از دست خواهند داد و خوب دیگر، تکلیف جامعه روشن خواهد بود. جامعه …”

یکی از حاضران، یکدفعه پرید وسط گود و جمله‌ی آقای نکته ‌گو را بی اجازه وصله زد:

” … در جا می‌زند.

“آقای نکته گو، که از این بی ادبی خوشش نیامده بود، با حالت اعتراض گفت:

“نخیر، در جا نمی‌زند … واپس خواهد رفت، افت خواهد کرد! ”

رشته سخن را همین جا داشته باشید تا چیزی را برایتان تعریف کنم.

چندی پیش، من هم مانند بسیاری از ارادتمندان آقای داریوش آشوری، برای شنیدن سخنرانی ایشان به دانشگاه تورنتو رفته بودم. بنابر معمول، در دو سوی تالار انتظار میزهایی ردیف کرده بودند که انباشته از کتاب و مجله و نشریات دیگر بود. سرگرم دید زدن کتابها سر یکی از میزها بودم که یک مرتبه فرود سه سقلمه‌ی پی در پی به پهلوی راستم، حالم را گرفت. سرم را بلند کردم، دیدم آقای نکته‌گو با حرکت چشم به خانم پهلودستی اشاره کرد و در گوشم گفت:

“ببین و بشنو و حرف نزن!”

خانم مورد اشاره، که چند جلد کتاب و مجله در دست داشت و ظاهرن آنها را از روی همان میز برداشته و در حال رفتن بود، برگشت و به کسی که پشت میز ایستاده بود، گفت:

“ببخشید، چیزی گفتید؟”

آقای مسؤل میز کتاب جواب داد:

“بله، عرض کردم می شود بیست و سه دلار و نیم.  البته قابلی نداره.”

خانم، انگار که اصلن متوجه مطلب نبود گفت:

“ببخشید، منظورتون …؟”

و باز، آقا، شرمگینانه پاسخ داد: .

“منظورم همون کتاب‌ها و مجله هاست که برداشتید؛ جسارت نباشه، قیمتشون میشه بیست و سه دلار و نیم.”

چهره خانم ناگهان حالتی سئوالی بخود گرفت و با  تعجب گفت:

“اوا … مگه اینا پولیه؟”

مسئول میز نمی‌دانست چه بگوید؛ هاج و واج دهانش باز مانده بود ولی حرفی از آن در نمی‌آمد. بالاخره پس از چند ثانیه، خوشبختانه نطقش باز شد:

“معلومه خانم عزیز، آخه باید هزینه شون در بیاد. نویسنده‌ش زحمت کشیده، وقت و پول صرف کرده…”

خانم با ناباوری هرچه دستش بود گذاشت روی میز و در حالی که داشت میز را ترک می‌کرد، گفت:

“من خیال می‌کردم مجانیه. آخه همیشه روزنامه‌ها رو مجانی میدن! ببخشید.”