چند روز پیش برایت گفتم که داستان‌نویس باید با سایر هنرها در ارتباط باشد. یعنی با هنر نقاشی، تئاتر، سینما، موسیقی، مجسمه‌سازی و… چرا؟ چون هیچ ‌یک از کارهای هنری از جمله داستان نمی‌تواند بدون تجربه زیستی که ارتباط با سایر هنرها یکی از بهترین آن‌هاست برای هنرمند، رخ بدهد. باز هم تأکید می‌کنم، ارتباط با هنر را می‌گویم و نه با خود هنرمند. اگرچه اگر این ارتباط هم برقرار شود، خوب است اما جهان چنان بزرگ است که نمی‌شود با همه هنرمندهای مورد علاقه ارتباط داشت. اما ارتباط با کارهای هنری‌شان کاری است ممکن و شدنی.

تأثیرپذیری هنرها از هم را هم برایت گفتم. یادت هست؟ بگذار برایت مثال دیگری بزنم تا منظورم را بیشتر توضیح دهم:

«خودم»: آیدین آغداشلو را می‌شناسی؟ پس بی‌تردید با کارهای او ازجمله با یک سری نقاشی‌های او که “انهدام” نام دارند آشنا هستی. می‌دانی در گفتگویی ایشان گفته است کشیدن این نقاشی‌ها تحت تأثیر یک سری فیلم سینمایی بوده که در موضوع بیشترشان “انهدام” بوده است.  نقاشی‌ها اگر یادت باشد، انگار نخست به ‌طور کامل کشیده شده و بعد به‌ عمد خط‌ خطی شده‌ اند. یعنی در گام اول آفرینش رخ داده و بعد اثر مخدوش شده است.


آیدین آغداشلو: در مورد خاطرات تخریب: سال‌های آتش و برف

این تخریب یا انهدام را آغداشلو تحت تأثیر فیلم ‌هایی که دیده و تخریب را در ذهنش تداعی کرده ‌اند آفریده است. ولی یک ‌چیز اینجا اهمیت دارد. آن‌هم این است که هنرمند اول باید نقاشی و فن و تکنیک و اندیشه و تخیل را بداند و بشناسد تا نقاشی را، اثر را بیافریند و بعد به هر دلیلی تخریب ‌اش کند.

نمونه دیگر تحت تأثیر بودن و ارجاع به چیزی دادن را. اگر فیلم “پستچی سه بار در نمی‌زند”، ساخته حسن فتحی را دیده باشی، بسیار روشن است و هر بیننده هوشیاری از خود می‌پرسد؛ فیلم‌ساز چرا این کار را می‌کند؟ کدام کار؟ در این فیلم یک تابلو نقاشی که زنی است با چادر سرمه ‌ای با گل‌های پنجه ‌ای بزرگ که پشت به بیننده دارد و نگاه پنهانش به ‌جایی نامعلوم است را نشان می‌دهد. باید در این کار پیام یا ارجاع خاصی باشد که فیلم ‌ساز طی فیلم بارها آن را به رخ بیننده می‌کشد. اگر بیننده فیلم درنیابد که چرا این تابلو مدام تکرار می‌شود، تماشای فیلم تمام نشده و چیزی کم دارد. البته برای کسی که حساسیتی به این موضوع ندارد، مهم نیست؛ تابلوی نقاشی در یک سکانس تکرار شده و چیزی آمده و رفته. ولی…


آیدین آغداشلو: در مورد خاطرات تخریب: سال‌های آتش و برف

حالا دریافتی که تأثیر هنرها بر یکدیگر چگونه است؟ داستان‌نویس باید همه ارجاع‌های آنچه می‌خواند، می‌بیند یا می‌شنود را دنبال کند تا بخشی از زندگی و تجربه زیستی‌اش شود. در این صورت است که این تجربه جزئی جداناپذیر از زندگی داستان‌نویس می‌شود و می‌تواند در جای مناسب به تجربه خود مستقیم یا غیرمستقیم ارجاع دهد. وقتی چنین می‌شود، آفرینش‌گر هنری درمی‌یابد که چقدر مدیون هنرهای دیگر است؛ داستان خوانده، فیلم دیده، به تماشای تئاتر نشسته، راهی نمایشگاه نقاشی شده و… اما توانسته تحت تأثیر همه‌ی آن‌ها، مجسمه‌ای بسیار ارزشمند بیافریند. نکته مهم و پنهانی که در این تأثیرگذاری و ارتباط متقابل هنرها با هم وجود دارد، این است که هنرها نه‌تنها با هم در ارتباط هستند که با ارجاع به یکدیگر به‌طور غیرمستقیم از یکدیگر حمایت می‌کنند. وقتی شاعر در شعر خود به مجسمه ‌ای ارجاع می‌دهد، به‌طور غیرمستقیم از آن پشتیبانی کرده و به دیگران معرفی‌اش کرده است.

«من»: متوجه منظورت شدم و سپاسگزارم. اما موضوع دیگری که دیدم گاه برای نویسندگان؛ زن و مرد، می‌نویسی، مربوط به بازی‌های تکنیکی در داستان‌نویسی است. خودت مگر نمی‌گویی هنرمند باید تکنیک کارش را بداند و بشناسد؟

شناخت تکنیک یکی از ارکان کار آفرینش هنری است. اما تکنیک باید با کار هنری هماهنگ باشد. نمی‌شود به زور تکنیکی  را که به کار اثر نمی‌آید به آن خوراند. اگر چنین باشد، بازی درآوردن در استفاده از تکنیک است. به‌یقین دیده‌ ای که بعضی از نویسندگان، مدام از فرم‌های مختلف برای کارشان استفاده می‌کنند بی‌ آنکه چرایی آن را بدانند. بی‌آنکه ریشه و اساس تکنیک را دریافته باشند.

آنیما جان، باور کن اگر به هنرمندان ایران و جهان نگاه کنی، آن‌هایی که توانسته‌اند سبک و روش خود را پیدا کنند، بی‌تردید ادبیات کلاسیک خود و جهان را خوانده ‌اند و می‌شناسند. خواندن ادبیات کلاسیک می‌شود سنگ بنایی که بر آن مدرنیسم ساخته می‌شود و الا آخر. حالا اگر کسی ادبیات کلاسیک را نمی‌شناسد و می‌خواهد پسامدرن بنویسد. خوب آنچه می‌آفریند، باسمه ‌ای است و دل‌چسب نیست. برایت یک نمونه می‌ آورم تا منظورم را بهتر منتقل کنم: می‌گویند یک نقاش امپرسیونیست، می‌بایست بتواند یک نقاشی را با چشم ‌های بسته به‌ طور کامل و با اجزاء آن بیافریند. به‌ درستی یا نادرستی این گفته کاری ندارم. اما چرایی این گفته این است که یعنی هنرمند نقاشی که قرار است نقاشی خود را منهدم کند، پیش از مرحله انهدام باید تکنیک نقاشی کشیدن را می ‌دانسته تا با چشم‌ بسته همه جزئیات را روی بوم اجرا کند و بعد هم مخدوش‌ اش کند. این یعنی شناخت کارهای کلاسیک و سوار بر اسب توسن آن شدن. این یعنی ادا درنیاوردن.

شاهد بوده ‌ای که کسی در روایت یک داستان خطی هم ناتوان است اما تلاش کرده دانش ناقص تکنیکی ‌اش را به رخ خواننده بکشد. خوب این بازی ‌ها چه معنی دارند. باید داستان‌های منظوم نظامی، فردوسی، مولوی و… را خوانده باشیم تا بتوانیم به سبک رئالیسم جادویی مارکز نزدیک شویم. باید سبک روزنامه‌نگاری بدانیم تا بتوانیم به صد سال تنهایی نزدیک شویم. بدون شناخت ادبیات کلاسیک ایران و جهان، استفاده از تکنیک‌ های گوناگون به جای ساختار شُسته و رُفته، ادا و اطوار درآوردن نویسنده است تا ناآگاهی ‌اش را پشت فرم و ساخت نامربوط پنهان کند. وقتی تکنیک کلاسیک را نویسنده نمی‌شناسد، بی‌جهت راوی عوض می‌کند. به قول مولانا: سکنجبین صفرا فزود. یعنی بی‌فایده شدن تکنیکی که بی‌جا از آن استفاده می‌شود. سعدی هم جمله ‌ای دارد که نقل به مضمون می‌کنم: هر که آن‌ چنان سخن بگوید که بدانند دانا است، بدانند که نادان است. در این معنا اظهار فضل کردن با به‌کارگیری فرم و ساختار و تکنیک‌ های گوناگون نمی‌شود کار هنری آفرید. باید بن و اساس کار را شناخت و بر شانه ‌های آن کار جدیدی رقم زد.

حالا تو فرض کن در اثری نثر داستانی بسیار ضعیف است، خلأ محتوایی هم هست، پرداخت هم به‌هیچ‌وجه هنرمندانه نیست، حالا جنگولک بازی تکنیک هم اجرا شود. خوب معلوم است که آنچه به نام داستان عرضه می‌شود، همه‌چیز هست غیر از داستان. گاه دیده شده که موضوع و پیرنگ بسیار خوب بوده و با یک پرداخت هنرمندانه می‌شده از فکر اولیه، داستان خوبی نوشته شود. ولی…

«من»: یعنی نویسنده نباید تکنیک‌های نو را تجربه کند؟

من نگفتم که نویسنده نباید تکنیک و فرم‌های نو را آزمایش و تجربه نکند. گفتم: باید بن‌مایه را بشناسد و بر اساس آن به نو بپردازد. طبیعی است که هر هنرمندی وقتی به ابزار آفرینش هنری مسلح شد، باید تکنیک‌های نو را هم تجربه کند و بیازماید.

ولی به باورم باید تا زمانی که نویسنده به یک نثر روان و بدون عیب، ساختاری درست و روش و سبک معینی را نیاموخته است، تا زمانی که عناصر داستان ‌نویسی ملکه ذهنش نشده ‌اند، دست زدن به آزمون ‌و خطای تکنیک کاری است بس بیهوده که هم به فکر خوب اولیه زیان می‌ رساند و هم خود فرد را ناامید می‌کند.

آنیما خانم، بیا تاریکی را پوشش چشم‌ ها کنیم و بگذاریم خواب در آن‌ها خانه کند. وگرنه ممکن است پرسش‌های بعدی را در خواب‌وبیداری پاسخ بگویم که دوست ندارم. تا فرصتی دیگر ایام به کامت باشد.