من خواننده کتاب هستم، نه نقد کننده و نقاد. چرا؟ چون نه توان نقد کردن دارم و نه دانش آن را. اما در این یک مورد چنان تحت تأثیر قرار گرفتم که ناخودآگاه، برداشت و احساس خود را بدین شکل نشان دادم و نوشتم.

دو- من از مسعود نقره کار زیاد نمی دانستم و نمی دانم. مگر برخی از مقالات او را در سایت ها، بویژه گویانیوز خوانده بودم. باخط کشِ راستی، اعتراف کنم کمترین ارتباط حسی را با نوشته های نقره کار برقرار کرده بودم، مگر با یک نوشته کوتاه از او، در مورد گلایه ای که از برخی مدعیان همه چیزدان و مختصر زندان دیده. نقره کار در آن یادداشت کوتاه به گونه ای زخم روح و جانش را از آنان عیان کرده بود. و من بسیار پسندیدم و حال خود پنداشتم آن نوشته را. چون من نیز زخم روح و جان دارم از آن هم دامچاله گانم. نوشته دیگری از نقره کار دیدم و خواندم، کتاب “زنگی های گود قدرت”. گرچه بنظر من نویسنده بسیار تلاش کرده بود و زحمت فراوان بخرج داده بود، ولی من آن گونه که شایسته زحمات و کوشش نویسنده باشد، نتوانستم با آن کتاب ارتباط برقرار کنم.

روزی را یاد دارم به هنگام جستن خبر و…در کانال های مجازی، که “هذیان های مقدس” را دیدم. نام و نشان مقاله چنان جذابیت داشت که، دقایقی بعد فهمیدم نقره کار کتابی بدان نام دارد. همان روز به نیمه نرسیده برای خریدش در کتاب فروشی ها را یکی پس از دیگری دق الباب کردم. اما یافت نشد آن چه پی می جستم. بناچار دست نیاز سوی دوست نقره کار گشودم. جواب مثبت داد و گفت: کتاب را مسعود برای من فرستاده است و من در حال خواندنش هستم. او اضافه کرد؛ بیست، سی صفحه اول کتاب سخت است و کم جاذبه برای خواندن. گفتم ش نگران آن نباش من مشتری این گونه ها هستم. از آن دوست خواهش کردم تا کتاب را به هرصورت ممکن بخرم، جواب او منفی بود و چند هفته بعد کتاب به دست من رسید. عادت دارم برکتاب به وقت خواندن حاشیه بنویسم و علامت بگذارم. به همین دلیل علاقه ندارم کتاب امانتی بگیرم. ولی چاره نبود و خلاف عادت عمل کردم.

کتاب را گرفتم و شروع به خواندن کردم. کتابی یافتم دل خواسته و جذاب. اگر خجلت نمی داشتم از صاحب کتاب، اکثر قریب عبارات کتاب را علامت می زدم. با همه ی این ها کم نبود قسمت هائی که از منظر ذهن من برجسته بودند و هستند و علامت خوردند. این است آن قسمت ها:

اول- نام کتاب “هذیان های مقدس”، نویسنده از همان  ابتدا مسلط است بر آن چه که در نظر دارد پدید بیاورد. به همین دلیل بسان یک هنرمند پیکر تراش ابتدا در ذهن خود پیکری می تراشد و جامۀ درخور آن را همچو یک خیاط ماهر می دوزد که نام ش ” هذیان های مقدس” برازنده پیکرِتراشیده شدۀ رمان می شود و مبارک می گردد.

دوم- نویسنده عناصری به عنوان نماینده از اقشار متفاوت انتخاب و آنها را در مقابل هم قرار می دهد و نقد و ملامت های نظری خود را از زبان آنها بیان می کند.

“می خواهید مرا بلند کنید؟ من فاحشه نیستم ای فاحشه ترین مردان، ای ندانم گرایان رذل. قلب هایتان خالی از عشق خداست، بهمین خاطر دیگران را آزار می دهید، قلبتان را لبریز او کنید و از فاحشگی و خرید جسم و جان زنان فاصله بگیرید” ص ۱۶

این گفته های ساراست که چنان مردان هوس باز و شهوت ران را مورد حمله قرار می دهد. راستی باید پرسید سارا چه کسی ست؟ نماینده کدام یک از اقشار جامعه است؟ او در کدام زمان زندگی می کند؟ حال یا گذشته؟ سارا مادر موسی ست؟ همان زن که عشق خود را از ترس فرعون پنهان می سازد، سارا مریم مادر عیسی ست که عشق و بسترش را از نظرگاه و نگاه و دیدۀ فضای نرینه گون جامعه و قبیله کتمان می کند؟ سارا زن به اسارت کشیدۀ عصر حال است؟ سارا همان زن سنگساری دوران روح الله است؟ او از گذشته و حال آمده تا با زبان فصحیح تاریخ نرینه ها را نکوهش کند و به محاکمه بکشد؟ او زن فمنیست امروزین است؟ سارا از هرکجا آمده باشد، رسالتی دارد زیبا و دردنگاه، جامعه پوشیده از فرهنگ نرینه ها را با شلاق زبان شیوا تعزیر می کند و آه از اندرون جامعه بلند می کند. او می گوید و پاسخ می طلبد اما، تاریخ نرینه ها سیه روست.

“من اگر روسپی هم می بودم این زیبائی را در راهی فدا می کردم تا همچون کشیشان ستایش بر انگیز شوم،کشیشانی که شاهان و کاهنان به مشورت شان نیازمند بوده اند، من قربانی و فدائی  شما نران فاحشه که وارونگی تان را با بوق ماشین تان جشن می گیرید، نمی شوم. ای کسانی که مرا آزار می دهید، عذاب دردناکی در انتظارتان است. من سارا نیستم من حلده هستم.”

لازم است سئوال دوباره؟ سارا مومن، فاحشه، تحقیر کنندۀ نرینه ها، فمنیست، …کدام؟

سوم- ولی گویا این خود نویسنده رمان است که قبای قاضی بر تن کرده است، و نقش خود را در محکمه تاریخی با شکایت های متعدد سارا از همه ادیان، زرتشتی و یهودیت و مسیحیت و. . . باز می گوید و شیوائی سخن وکلام را با زیبائی و جذابیت زنانه سارا در هم می آمیزد تا روح خواننده را بیشتر تحریک شنیدن کند. تا خواننده از سختی و محکمی منطق او هراس به خود نبیند.

“دیدی زنا کاران برای من بوق می زدند و از من سکس طلب می کردند؟ آنها پیش از این که به سراغ من بیایند زن جوانی را به گناه عشق بازی و عشق ورزی سنگسار کرده بودند، دیدی؟ آمده بودند با من زنا کنند.” ص ۱۸

چهارم- وقتی راوی قصه پای عنصر تازه ای را وارد قصه می کند، آن کسی نیست جز میهن به یغما رفته اش. ریِ نام شهریست درمیهن غارت شده نویسنده. ریِ نام شهریست که طمع تازیان گور تاریخ خفته بر آن بیش بود. راوی آن را این گونه می شناساند.

“ریِ پر از شعر و لطیفه و ضرب والمثل و طعنه و کنایه است” ص۲۱ 

اما دلخوری بعدی خود را هم نشان می دهد!

 “ریِ وقتی خودش را امریکائی و متولد نیویورک  معرفی می کند، تعجب و واکنش ملاقاتی ها و بازدید کنندگان را بهمراه می آورد”

این دل گیری از منش و باورهای ری نیست؟ از نظرگاه نویسنده ریِ بیشتر حال خرابی دارد.

از گذشتۀ سوخته یک باره پرت می شود به عصر پهلوی و رابطه شاه و امریکا.

نویسنده در همان سی و یک صفحه اولیه نو و کهنه را در هم می آمیزد و خلاصه وار باورهای مذهبی را زشت و تاریخ میهن خود را دوباره نگری می کند.

پنجم- از فصل دوم، روای، قصه را کمی بیشتر با جزئیات و نمونه ها و تاثیرگذاران آن پی می گیرد و اولین آن را با نام امین وارد داستان می کند. گرچه اسم محمد را نمی گوید ولی امین لقب اوست. حتی با ارائه صفات او، بر کسی شک نمی گذارد امین همان محمد است. 

“این زوال یک امت و تولدی دیگر برای آن امت ست. سخن از فاسقینی مثل پسر نوح نیست که با بدان بنشست، سخن از امین ساکن گذرگوزن هاست که می گوید اولین دمکراسی عالم را او و دنباله هایش در بیابان های حجاز پیاده کردند.” ص۲۴

اما مگر نویسنده چنین اجازه ای می دهد تا امین هذیان های خود بگوید بی جواب. بنابراین بازهم سارا مانند یک دادستان وارد صحنه می شود:

سارا بارها از ریِ پرسیده است: “مگر می شود روی آب ساختمانی بنا کرد؟ مسجدی  که از آن حرف می زنی یا باید نشانم بدهی یا باور خواهم کرد دروغ می گوئی. خیالاتی شده ای مرد؟ نشانم بده آن مسجد بنا شده بر روی آب را؟”

ریِ پاسخ داده است:

“فقط مسجد می توان روی آب بنا کرد”

و سارا قانع نشده است:

 “یخ مقاوم تر است، شاید به همین خاطر کلیسا ها را روی آن بنا

کرده اند”  ص۳۰

آن دو به کمک هم بنیان هذیان های مقدس را سست می گردانند.

ششم- چنان چه گفته شده دانای قصه، امین را بنام و نشان وارد قصه کرد تا خود او عور از گور برخاسته ایفای نقش کند. به همین دلیل تردستانه صحنه را آماده می کند تا هاجر و سارا به اتفاق در آن باشند، و امین را سخت به سخره بگیرند.

“امین نشسته پای پیرترین (شاید اشاره به افکار عشیره ای و کهن امین) چنارگوزن ها رو به دریاچه و نیمکتی که سارا و هاجر و هلن و باربارا (در هم شدگی نو وکهنه)  روی آن نشسته اند، با صدای بلند می گوید:

“آهای زنان ذلیلی (طعنه از دیدگاه محمد به زنان نیست؟) و مردان جلیلی زن ذلیل، دکتر فرشته (نام فرشته و شغل دکتری و نجات بخشی او، نشان خدائی از محمد است؟) منزه از عیب و نقص شما را شفا خواهد داد، شفاعت همه شما را خواهد کرد……… (داخل پرانتزها از من است)

سارا تبسم بر لب، چشم از موج های آرامِ آب دریاچه برنمی دارد:

این حرف ها را در وصف من هم بارها زده ای ای امانت دار دروغگوئی”

هاجر می خندد: “حشری که می شود زبان اش به دروغ گوئی شق می شود” ص ۶۴.

استفاده نویسنده از کلمات اِروتیک و اشاره به صفات متعدد امین، آیا غیر از این است که نویسنده محمد را چنان نقد می کند که با یادآوری هذیان های شهوت انگیزش، حتی خود او را بی باور به گفته های قبلی اش نشان می دهد، آنجا که سارا حرف های او را نسبت به فرشته، قبل از او به خود نسبت می دهد. یعنی امین هرکجا بنا به نیاز شهوانی و مصلحت و سود خویش موردی را می ستاید و می گوید. هم چنین نویسنده در ص ۸۲ استهزاء و هذیان های او را بیش از پیش ادامه می دهد:

“بانوی زیبا، مطمئن باشید به ماهی های این رود مقدس آسیبی نخواهیم رساند. ما آنها را می گیریم و شرعی و انسانی کباب شان می کنیم.”

در ادامه نویسنده صحبت های امین و استیو را در مورد سکس بیان می کند تا یک بار دیگر با درهم آمیزی نو و کهنه افکارزن ستیز دو عصر را نمایش دهد.

“امین و استیو شروع می کنند:

” زیبائی این زن تمامی ندارد”

“زیبائی هیچ زنی تمامی ندارد”

“غیر سارا همۀ زنان زیبائی شان با ختم جماع پایان می یابد. این سخن را از مردی بپذیر که معنای زن و جماع را، معنوی و دنیوی بهتراز همگان می داند.ص۸۲

هفتم- راوی رمان، همه استدلال های اساسی مذاهب را در یک ظرف می ریزد و آنها را بهم می زند و آن گاه هذیان های اساسی آنها را برمی کند تا به خواننده نشان دهد، ریشه همه آن خرافات  یکی ست، گرچه در ظاهر با هم تفاوت دارند.

“سارا موهایش را می بافد:”

“قول داده بودی برای غسل تعمید، ماهی ها را پیش من بیاوری، چه شد؟”

” خفه شو فاحشه بد بو”

“سارا در حال بافتن موهایش می خندد”

“پیشداوری می کنی اَبله، امروز خوشبوتر از روزهای دیگر هستم، بیا عزیز دلم،

بیا سر میان دو رانِ من بگذار و بو کن، عطر بهشت به مشام خواهی ریخت” ص۸۴

بعد از آن راویِ قصه بلافاصله در صفحه بعدی صحنه را آماده ضربه زدن به ریشۀ اصلی تمامی هذیان های مقدس می کند.

“نه، جهان را نیافریده است خانم خوشگله، نه آغازی و نه پایانی و جاودانی به صورت پدیداری الوهیت است. هوس کردی معلم متافیزیک بشوی…” ص۸۴

بعد از آن نویسنده سراغ ناسازگاری مسلمانان با محیط اطراف و حتی درون خودشان می رود و آن را آشکارا به تمسخر می گیرد.

“به سوی آن چشمه بُرو. از آن مردکه زیر درخت سیب در حال کشتی گرفتن با سایه اش است پرهیز کن” ص۸۸

هشتم- گرچه شیوه نگارش نویسنده یک دست و روان و بی آزار است؛ اما در فرازهائی چنان شیوائی و زیبائی برجملات و عبارات ش می پاشد تا که روح و روان خواننده را صیقل دهد و از خستگی بَری گرداند و هم توانائی خود را جلوه گر سازد.

“با ژوزف پروازِ پرنده ها را روی آب های چین خورده و موج های دریاچه تماشا می کنند. ژوزف هم پروانه ها را دوست دارد.” ص۹۱

نهم- در فرازی از رمان نویسنده گریزی به رشتۀ تحصیلی خودمی زند تامَدد رسان خود او در روایت، و گره گشای فهمیدن از معلول برخی هذیانات مقدس باشد.

“ارتباط با هم دیگر از نیازهای اساسی ماست، بیماران روانی، مثل مومنان برادران و خواهران یکدیگرند.”ص۹۷   (فراموش نکنیم رشته تخصصی نویسنده را)

به احتمال زیاد دلیل همین است که نویسنده با ارائه اطلاعات متفاوت و خوب ولی در خدمت

کتاب، به خواننده در پاورقی ها، خستگی از چشم و ذهن او بر می گیرد و او را تا پایان همراه و همگام می گرداند علیرغم سنگینی مطلب. نگاهی به پاورقی ها مثل ص۱۰۰ و..

دهم – در ادامه قصه، نویسنده عناصر جدیدی برای نقش آفرینی برآن اضافه می کند. مثال:

“صدای سارا آرام تر می شود:

فردی که دست به عملیات استشهادی می زند جنایت کار نیست و مرتکب گناه کبیره نشده و مستحق عذاب دوزخ نمی باشد، به همین خاطر تو مستحق عذابِ هولناک بهشتی.”…..

“سارا قهقهه می زند:

“هنوز قانع نشدی که بهشت دروغین شما از جهنم واقعی تان عذاب آورتر است؟”….

تو کیستی؟ زیر تخت من چه کار می کنی؟”

“من ذوالکفل ام، همان حزقیل فرزند آیت الله ادریم، نوجوانی ۷۵ ساله ام، مرا نمی شناسی؟”…..

“چهره نورانی تان نگذاشت شما را بجا آورم. حزقیلِ جرثقیل، و راستی چرا بر هر تار موی ریش ات حلقۀ داری آویزان است  و جوانی بر آن آویزان؟”ص ۱۰۶-۸

نویسنده با مهارت و به زیبائی هذیان های مقدس را از گور تاریخِ پیدایش پی می جوید تا این که آنها را به روز رسانده گره می زند به آیت الله های آدم کش. بارها و بارها این کار را تکرار می کند تا هر چه بیشتر پلشتی و زشتی چهره حاملین آن هذیان های مانده از اعماق تاریکیِ تاریخ نور ببینند و آشکار شوند. نمونه دیگر آن را  در ص۱۱۰-۱۱۱ بدین صورت ارائه می دهد:

“امین در اتاق را محکم می بندد. جلوی آینه می ایستد.

“منور شدی، منورتر از چهل سالگی، (اشاره به سن مبعوثی محمد) بهشتی شدی، وقتی با فرشته ها مجامعت می کنی مواظب باش،….غلمان ها همه شان مفعول نیستند، فاعل هم در میان آنها وجود دارد…”

نویسنده با بیان اروتیکی هذیان های امین و دیگر مقدسین، ابتدا پلشتی آن افکار گور شده ها را عریان به زندگی روز برمی گرداند برای محاکمه، و بعد هم با کاشتن خنده و سکته دادن به مسیرِ خوانشِ متن، خواننده را برای ادامه ی خواندن، بری از خستگی می کند. و چنین را بار دیگر در ص۱۱۵ تکرار می کند:

“این خر همان خری نیست که هابیل قابیل را با آرواره های آن کشت؟”

این بار، دیگر به آن افکار هذیان نمی گوید، بلکه آن را با نادانی الاغ مبادله کرده، درنده خوئی آن را هم نمایش می دهد. کشتار و نابودی آن نادانی را از ابتدا می شمارد.

“خودش است، نه فقط هابیل، شیث هم با آرواره های این خر به قتل رسید.” ص۱۱۵

یازدهم – از آنجا که بیشترین قتل و غارتِ وطن نویسنده توسط هذیان های امین صورت گرفته، نویسنده او را رها نمی کند و بیش از دیگر مقدسین هذیان گو او را در محکمه رمان نگاه می دارد. و این بار در ص۱۲۴ او را مقابل هاجر قرارمی دهد:

“تهمت می زنی هاجر، برابری زن و مرد در گرو مسئولیت…

“این اباطیل برآمده از مغزتان نیست، برخاسته از بیضه هایتان است”

گفتگو میان آن دو از سمتی مردانه و متعصب و… ریشه در گور امین دارد از سوئی تفکر نو و امروزین انسان فارغ از جنسیت و ارزش های بر گرفته از تاریخ بشر. در ادامه مدافعین آن پلشتی را در ص۱۲۸ ” تخم و ترکه آنها می نامد و …”

دوازدهم- نویسنده برای چندمین مرتبه هذیان گویان مقدس را از قبل از امین تا خود او را، به یک جا جمع می کند تا ابتدا ذهنِ مشغولی های آنها را باز گوید و..:

“یعقوب در حال خلال کردن…..

” چهار پایگاه عروج با بوسه و مغازله و مقاربت و مجامعت…” ص۱۲۹

“دیوید با کشتن می توانم «کپاروت»…  امین با ذبح گوسفند عید قربان..،  شما هم

خاله ماریا با کشتن بوقلمون شکرگزاری..ص۱۳۹

بعد از جمع این گفتگوها در ص ۱۵۱ سارا را به دالان بهشت می فرستد تا مقدس ترین مقدس هذیان گویان را به محاکمه بکشد:

“سارا منم هاجر”

“هاجر عزیزم، من و او را تنها بگذار، تنهایم بگذار با کسی که می گوید از همه کارهای  ما باخبر است، نه فقط از کارهای ما گوزن های قربانی، از کارهای انسان ها، از کارهای میلیاردها انسان  در این دنیای پهناور، حتی از اعمال حیوانات و گیاهان آگاه است.  من را با او تنها بگذار، او باید موجود غریبی باشد، و من با او سخن ها دارم”

نویسنده با خدا چه کار دارد؟ گویا قرار است او را هم محاکمه کند با زبان سارا! بله، نوبت خود اوست که باید پای میز محاکمه پاسخ دهد! ادامه قصه همان است.

رمان با پس و پیش کردن عناصر قصه از پیامبران قبل امین و تغییر زمان از حال به گذشته و برعکس، و هربار سرزنش آنان با بیان فرازهائی از هذیان هایشان، نوبت را به روح الله می سپارد. تا او را بسان گناه کار و قاتل بر محکمه تاریخ مسمار زند:

روح الله دستی به ریش بلندش می کشد. صدای ریختن جمجمه ها و خردشدن شان بر سنگفرش را دوست دارد.

“خانه و زندگی تان را آتش می زنم. منم تعزیر، منم حلق آویز و جنازه. پولدار را فقط مرگ سیر می کند و حاکم شرع را خون”

دیگر فرمان های روح الله را را یکی بعد از دیگری می شمارد.

اما باز هم ساراست که با جواب کوتاه خشم دوباره روح الله را افزون می کند:

سارا با تعجب نگاه اش می کند:

“حتی از دست دکتر فرشته و خانم ماریا هم برای تو کاری ساخته نیست.” ص۲۵۴

نویسنده قبل از پرداختن به روح الله در ص۲۳۸ ضمن زیرنویس کردن حکایت ققنوس، آرزوی درونی خود را برای وطن سوخته اش هویدا می سازد. نهایتا در ص ۲۶۲ اشاره ای به مکان قبل از آمدن روح الله به ایران می کند تا داغ دل تازه گرداند و…

******

در انتها چند جمله از من خواننده رمان “هذیان های مقدس”.  

با ابراز تأسف دوباره از نقد و بررسی نشدن کتاب توسط اهل فن درخور و شأن کتاب. با تهی بودن از حسد، باورم هست هر خواننده، نویسنده رمان را تحسین خواهد کرد.

اگر کسی آیه های شیطانی سلمان رشدی را خوانده باشد، هر چند خوف گفتن دارم، اما رمان “هذیان های مقدس” بسیار ارجحیت دارد بر آن. هم از نظر متن و هم به لحاظ محتوا و نوشتاری.

من باور دارم نخستین بار است، یا شاید من برای اولین مرتبه با چنین رمانی رو در رو شده ام، ریشه فلسفی تمامی پلشتی ها و …در قالب رمان عرضه می شود.

جمله آخر این که، من در قامت یک خواننده از مسعود نقره کار بسیار متشکر هستم و دست مریزاد می گویم و او را بری از خستگی آرزو می کنم. در مقیاس انصاف، رنج و زحمت فراوانی متقبل شده، اما نتیجه تلاش هایش ماندگار خواهد بود.

۲۵ مهر ۹۸

کانادا – تورنتو