هفتاد سال پس از مرگ “جیمز جویس” سرانجام دوران خواری نویسندگی‌اش، امسال به پایان می رسد. به آخر رسیدن حق کپی رایت که در انحصار نوه ی او بود، موج شادی و شعف را بین پژوهشگران ادبی، آهنگ سازها، بیوگرافی‌نویس‌ها و فیلم سازهایی که “جویس” مورد علاقه‌شان بوده، برانگیخته است. به این ترتیب چنین به نظر می‌رسد که از این به بعد، “جویس” جایگاه نوینی در جهان ادبیات و هنر پیدا کند.

 همراه با “پروست”، “همینگوی” و “کافکا”، “جیمز جویس” نیز بر قله ی ادبیات دهه ی اول سده دوم قرار می‌گیرد. همان‌گونه که “الیوت” با اثر جاودان خود “زمین بایر The Waste land” شعر آن زمان را متحول کرد، “جیمز جویس” هم با رمان “اولیس” انقلابی در رمان به وجود آورد. ارزش و اهمیت این رمان چنان است که در زادگاه‌اش، ایرلند، روز سوم ماه جولای را روز مقدس نام نهاده‌اند. روزی که کنش‌های درونی این کتاب آشکار می‌شود، روزی که “جویس” برای اولین بار شخصیت رمان‌اش، “نورا” را برای اولین بار دیدار می‌کند. این روز را جشن می‌گیرند و روز گل ها نام اش داده اند که بر اساس شخصیت اصلی رمان نیز می‌باشد.

جیمز جویس

اگرچه پژوهشگران و منتقدان ادبی، نویسندگی “جویس” را “بهترین بهترین‌ها” نام داده‌اند، او اما بین خوانندگان و حتا مردم عادی نیز با اقبال خوبی روبرو نبوده است. علت این بداقبالی را هم نه نوع ادبی “جویس” که دسترسی نداشتن رسانه ها به آثار او و یا اجازه نداشتن برای بررسی کارهای “جویس” بوده است. رسانه‌ها هم به این دلیل به آثار او دسترسی نداشته اند و محققان فرصت پژوهش و بررسی را به این دلیل نمی یافته اند که بر اساس قانون کپی رایت، تا هفتاد سال پس از مرگ هنرمند یا نویسنده، انحصار و اختیار تجدید چاپ یا هرگونه اجرای نمایشی، پژوهش یا موسیقی ساختن بر اساس آن آثار، به وارث وی می‌رسد که در این مورد خاص، نوه ی “جویس” صاحب این حق بوده و همگان را از بهره‌برداری محروم کرده بوده است. به همین خاطر هم اندکی از آثار “جویس” به فیلم تبدیل شده‌اند. نمایش‌نامه معروف او با نام «تبعید» کمتر اجازه‌ی اجرا پیدا کرده است. داستان خوانی آثار او و یا دکلمه کردن شعرهای او هم به همان سرنوشتی دچار شده‌اند که رمان‌های‌اش، یعنی در محاق سکوت. شعرهای زیبا و ریتمیک او هم هرگز اجازه نیافتند که با موزیک همراه شوند یا موسیقی بر آنها نهاده شود.

«فردریک برات برگ» یکی از نام آشنایان جهان موسیقی کلاسیک که اهل نروژ است، می گوید: “ده سال پیش بر ده شعر “جویس” آهنگ گذاشتم. برای اجازه پخش و انتشار، به ناچار می بایست در پی کسی باشم که حق کپی رایت آثار “جویس” را در اختیار دارد. سرانجام به پیرمردی رسیدم در حومه ی پاریس که “استفن جیمز جویس” نام داشت و نوه ی نویسنده ی بزرگ اوایل قرن بیستم بود. برایم عجیب بود که چرا یک فرد به جای آن چه معمول است حق کپی رایت را در اختیار دارد. آخر مرسوم است که وکیل یا مؤسسه‌ای این حق را در اختیار می گیرد تا در شناسایی هنرمند به طور فعال با دیگران همکاری کند. در هر حال همه‌ی امور اداری و صدور اجازه‌نامه منتهی می‌شد به “استفن جیمز جویس”. برای او شعرها و یک کپی از آوازهایی که بر اساس شعرها خوانده شده بود، فرستادم.

چند هفته بعد، تلقن زنگ زد: مردی انگلیسی زبان با صدایی خش‌‌دار آن سوی خط تلفن صحبت می کرد. “استفن جیمز جویس” هستم. خوشحال شدم که زحمت بیست ساله‌‌ام برای ساختن آهنگ برای شعرهای جویس به نتیجه رسیده است. پیش‌بینی می‌کردم که آوازهای من بتواند اضطراب یا خشم عمومی را حتا برانگیزد. “استفن جویس” نه آهنگ‌ها و نه آواز را دوست نداشت. می‌گفت؛ این آهنگ‌ها زیادی مدرن‌اند. ضمنا یادآورم شد که پدربزرگ‌اش به موزیک سنتی و محلی ایرلندی علاقه‌مند بوده و آنچه من ساخته‌ام فاصله زیادی با حس موسیقیایی “جیمز جویس” نویسنده دارد. برای‌اش نوشته بودم که آنچه او دریافت کرده، یک بار به صورت کنسرت اجرا شده اند. او هم در پاسخ این نوشته گفت: اگر یک بار دیگر این آهنگ‌ها که بر اساس شعرهای پدربزرگ‌‌اش ساخته شده‌اند، جایی دیگر اجرا شوند، باید او را در دادگاه دیدار کنم. “

مشابه این ماجرا را از یکی دیگر از هنرمندان نروژی شنیده بودم. آهنگساز و رهبر ارکستر دیگر نروژی “اولا گیلو” که آوازی به صورت هم‌خوانی یا کُر ساخته بود آن هم بر اساس یکی از شعرهای “جیمز جویس”، هم از به کارگیری شعر منع شده بود. “اولا” می‌گوید که نوه‌ی “جویس” چنین دلیل می‌آورد که: “جویس” فردی بی‌خدا یا آته‌ایست بوده اما ژانر موسیقی هم خوانی یا کُر مربوط می‌شود به موسیقی کلیسایی.

تجربه ی این هنرمندان نروژی و سایر هنرمندان جهان مرا به این اندیشه واداشت که چگونه “استفن جیمز جویس” اداره‌ی امور نویسندگی مردی بزرگ را در اختیار گرفته و در پستوی خانه نیز پنهان شان کرده است تا از دسترسی دیگران دورشان بدارد. در جستجوهای‌ام به این رسیدم که “استفن جویس” شهره است به رفتار غیرقابل پیش‌بینی‌اش و عدم درک‌اش از شعرهای پدربزرگ. مرتبا به همایش‌های مربوط به جویس دعوت می‌شود و او هم هماره می‌گوید که در همایش شرکت نمی‌کند اما به ناگاه وارد جلسه می‌شود و یا برعکس.

انگار مأموریت او این است که مدام در مورد ارزش پژوهش‌های انجام شده در مورد آثار “جیمز جویس” به پرسش بنشیند و کارهای انجام شده را ناچیز قلمداد کند. آنچه که او به سُخره می‌گیرد و بی ارزش‌اش می‌خواند، در مورد نویسندگی کسی است که بر پیشانی تاریخ ادبیات جهان مُهر خود را کوبیده و بررسی آثارش نیاز به سواد کارشناسانه و آکادمیک دارد. هر جا سخن از “جویس” است الزاما خوانش “ایلیاد”، “انجیل” و “شکسپیر” را حداقل نیاز باید پنداشت. این را می‌گویم چون بررسی “جویس” بدون مراجعه به این حداقل‌ها امکان پذیر نیست. در یک گردهمایی با حضور کارشناسان بزرگ جهان ادبیات که در کپنهاگ و در سال ۱۹۸۶ انجام شده، “استفن جویس” گفته است: کتاب‌های “دوبلینی‌ها” و “چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی” را هر فرد عادی می‌تواند انتخاب کند، بخواند و لذت ببرد بی آن که به دانش اکادمیک، دانستن تئوری‌های ادبی، پیش‌زمینه‌ی ادبی یا راهنمایی‌های کارشناسانه نیاز باشد. در ادامه او می‌گوید: این آثار چنان ساده اند که نیاز به هیچ توضیح و توجیه اضافی ندارند همان طور که می شود از “اولیس” لذت برد در صورتی که فریاد و ضجه‌و گریه‌ها را به باد فراموشی بسپاری.

علاوه بر عدم درک از نویسندگی “جویس”، نوه‌اش نشان می‌دهد که شدیدا علاقمند به تأثیرگذاری در صفحات تاریخ است تا تاریخ ادبیات.

علاقمندی‌های شخصی و نوع سلیقه‌اش بارها موجب متوقف شدن پروژه‌های بزرگ ادبی و هنری بوده است. این خودسری و بخوان‌اش خیره سری در حدی بوده که حتا اجرای نمایش “تبعیدی ها” در تئاتر Abbey نیز از لیست برنامه‌ها حذف شد. چرا؟ چون تفسیری که نوه از نمایش داشت با آنچه قرار بود اجرا شود، یکی نبود. نمونه دیگر این نوع برخوردها را می توان از زبان هنرمند تئاتری “ادام هاروی” شنید که می گوید: زمانی که بر اساس متن “بیداری یا رستاخیز فینیگان” کاری نمایشی آماده اجرا کرده بودم، پیامی دریافت کردم که نوه ی “جویس” مرا از اجرا باز می‌دارد و منع می کند که در غیر این صورت باید منتظر احضاریه برای حضور در دادگاه باشم.

متن های نوشته شده در مورد زندگی “جویس” نیز هماره از چاپ و انتشار بازمانده اند که “استفن” با آنها مخالفت کرده است. حتا کتاب های زندگی نامه دیگران که برای توضیح از شعر، نامه یا نوشته ای از جویس مدد گرفته بودند، نیز از انتشار منع شدند. تحقیق در مورد نویسندگی و بررسی آثار او نیز هماره مشکل و دشوار بوده است. نقل قول از “جویس” نیز مجاز نبوده است به همین خاطر هم کارهای پژوهشی و کارشناسانه تا امروز امکان پذیر نشده مگر در مواردی کاملا غیرمترقبه. همین موارد موجب شده که علاقمندی به جویس هم نزد محققان و هم دانشجویان رشته ادبیات کاهش یابد.

“استفن جیمز جویس” علاقمند به این بوده که در هر حال چوب لای چرخ هر تحقیق و پژوهشی بگذارد که مطابق میل او نبوده است. در سال ۱۹۸۸ وقتی که به شدت از بخشی از کتاب “نورا” که در مورد همسر “جیمز جویس” بود، عصبانی و ناراضی بود، چیزهایی می گفت که اصلا نمی توانست برای جامعه ی ادبی قابل قبول باشد. این بخش از کتاب بیماری شیزوفرنی دختر “جیمز جویس” را بیان کرده بود و این که او به همین خاطر مدتی در بیمارستان بستری شده بوده است. ناراحتی “استفن” به این منتهی می شود که بگوید: “من تمام نامه هایی که از خاله لوسیا دریافت کرده ام را منهدم کرده ام. حتا تمام کارت ها و تلگرام هایی که بین “لوسیا” و “ساموئل بکت” که معشوق “لوسیا” بوده، رد و بدل شده بود را سوزانده ام”.

در همان جا نیز می گوید: “من هنوز هیچ نامه یا کاغذی که مربوط شود به پدر بزرگم ام را از بین نبرده ام”. این گفته ها موجب شد که کارشناسان ادبی و علاقمندان “جیمز جویس” به فکر فرو روند و گاه مانند بید به لرزه درآیند که سرانجام آثار باقی مانده از “جیمز جویس” آیا منهدم شده اند یا چنان چه نوه اش می گوید هنوز همگی در صندوق خانه ی امن نگهداری می شوند. هرگاه نوه ی “جویس” دهان به سخن می گشاید، رعشه بر تن پژوهشگران ادبی می افتد که چه خواهد گفت.

بدترین رفتار او زمانی است که در سال ۲۰۰۴ دولت ایرلند را تهدید کرد که حق ندارند آثار “جیمز جویس” را در سالن های عمومی و در گردهمایی هایی که به خاطر “روز بلوم” برقرار شده بود، بخوانند یا به صورت نمایش درآورند یا بر آنها موسیقی بگذارند. دولت ایرلند هم علیرغم خشم عمومی مجبور به حذف خوانش «اولیس» شد که بخش بزرگی از برنامه ی آن روز بود. در حرکتی دیگر نیز کتابخانه ی ملی ایرلند را تهدید کرد که حق ندارند از صفحه ی بزرگ الکترونیکی برای نمایش آثار “جویس” یا دست نوشته های او استفاده کنند و چنین کاری نقض قانون کپی رایت است.

امسال آخرین سالی است که او حق کپی رایت دارد و می تواند برای آثار پدربزرگ تصمیم بگیرد که هفتاد سال از مرگ نویسنده ی بزرگ جهان می گذرد. پایان روزهای سیاه می تواند این امکان را فراهم کند که بار دیگر با بازبینی آثار، نقد، اجرای موسیقی، نمایش از زاویه های دیگری با “جیمز جویس” آشنا شد. هم چنین کارشناسان ادبی می توانند بی هیچ محدودیتی نه تنها به بررسی آثار “جویس” بپردازند که حق دارند از او نقل قول کنند و کتاب و نامه های او را معرفی.

دوران سیاه به سر آمده است.

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.