نگاهی به نمایش پرندگان همگون(فستیوال استراتفورد)
Birds of a Kind پرندگان همگون
Wajdi Mouawad نویسنده: وجدی معود
Antoni Cimolino, Birds of a Kind کارگردان: آنتونی چیمولینو
فستیوال استراتفورد، اکتبر امسال، شاهد اثری عمیق از وجدی معود، نویسنده، کارگردان، و بازیگر لبنانی کانادایی بود که توجه بسیاری را بخود جلب کرد. او که چهره ای شناخته شده در تئاتر کانادا و فرانسه است، این بار در نمایشنامه پرندگان همگون نگاه نافذ خود را به موضوع هویت نژادی در بستر جنگ فلسطین و اسرائیل می اندازد تا تماشاگر را به سفری پرسش برانگیز راهی کند. سفری که در آن ما را با یک پرسش اساسی مواجه میکند: چه چیز هویت ما را شکل میدهد، ژن یا سرزمینی که در آن رشد میکنیم؟
او در این سفر، ما را به سوی درک درون پر تلاطم نسل جوان جهان امروز می برد، تا ما با همدلی و شگفتی، شاهد تقلای طاقت فرسای جوانانی باشیم که در هزارتوی پدیده مهاجرت و جهانی شدن در جستجوی هویت خویش دست و پا می زنند در حالیکه والدین شان به هویت نژادی خود سخت چسبیده اند.
عمق و پیچیدگی این اثر به نحو احسن توسط آنتونی چیمولینو، کارگردان صاحب نام استراتفورد، به صحنه نمایش رفت. نورپردازی، طراحی صحنه، و گذار از صحنهای به صحنه دیگر با مهارت و ظرافت و هوشمندانه بود. به رغم استفاده از چهار زبان (انگلیسی، آلمانی، عربی، و عبری)، وجود لایههای گوناگون طرح داستان، و همچنین طولانی بودن آن، (بیش از ۳ ساعت)، نمایش بسیار جذاب، گیرا و قابل درک بود
نمایش پرندگان همگون، با یک داستان عاشقانه شروع می شود، ولی به ناگاه ما را به هزارتوی پیچیده جنگ اسرائیل و فلسطین می کشاند. وحیده (باراکا رحمانی) دانشجوی عرب تبار و متولد آمریکاست که با ایتان (جیکوب آهمون) دانشجوی یهودی در کتابخانه دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک آشنا می شود. نمایش با وحیده شروع می شود که وحیده آغاز آشنایی شان را به یاد می آورد که چگونه ایتان روزی سرزده به نزد وی می آید و با شگفتی تعریف می کند که به مدت دو سال روی هر میز کتابخانه دانشگاه که مینشست، کتابی درباره شخصی به نام الوزان روی میز بود. و چون تنها یک نسخه از این کتاب موجود بود، او با توجه به حساب احتمالات، این را یک تصادف عجیب و باور نکردنی در علم آمار می داند و در صدد بر می آید تا ببیند چه کسی این کتاب را می خواند.
الوزان، یک متفکر مشهور قرن ۱۶ میلادی و متولد گراندا است که به هنگام بازگشت از مکّه توسط دزدن دریایی اسپانیا ربوده می شود. دزدان وقتی که متوجه هوش سرشار او می شوند، او را به عنوان هدیه به پاپ لئو دهم می دهند. پاپ برای آزادی او یک شرط می گذارد، و آن این است که الوزان به دین مسیحیت در آید. الوزان برای نجات جان خویش به دین مسیحیت در می آید و کتابی درباره آفریقا می نویسد که تا قرن ۱۹ تنها منبع معتبر محققان اروپایی محسوب می شود. وحیده شیفته این شخصیت تاریخی است و در پایان نامه خود به زندگی و چگونگی انطباق او با جامعه میزبان میپردازد. الوزان برای او نماد کسی است که بین دو هویت متفاوت گیر می افتد. مذهب خود را بر زمین می گذارد تا به زندگی و تحقیق در میان کسانی ادامه دهد که میتوانستند دشمن او باشند و جانش را بستانند.
و این گونه است که آشنایی و عشق این دو در نیویورک شکل میگیرد.. ولی چندی نمی گذرد که وحیده درست مانند الوازان بین دو هویت متفاوت و متخاصم گیر می افتد. او درمی یابد که پدر ایتان یک متعصب افراطی اسرائیلی است که به شدت از اعراب نفرت دارد و از همین رو حاضر نیست تا وحیده عرب تبار را بپذیرد. مادر ایتان، نورا، نیز از رابطه فرزندش با یک عرب به هیچ وجه راضی نیست. خشم آن دو در طرد فرزندشان فقط به خاطر این که او عاشق یک عرب شده است به قدری برای ایتان عجیب است، که او در این که آنها پدر و مادر واقعی او باشند به تردید می افتد. ایتان که دانشجوی دکترای ژنتیک است تصمیم میگیرد که یک آزمایش “دی ان ا” بر روی خانواده اش انجام دهد، تا درستی این موضوع را دریابد. ایتان با جمع آوری نمونه “دی ان ا” از ظروف غذای یک مهمانی خانوادگی، تصمیم خود را عملی میکند. نتیجه آزمایش شگفت آور است. داوید پدر واقعی اوست، ولی پدر بزرگش پدر واقعی پدرش نیست.
همین موضوع است که وحیده و ایتان را راهی اورشلیم میکند. ایتان در جستجوی حقیقت است. او مادر بزرگ خود را هیچگاه ندیده است. او امیدوار است که مادر بزرگ را که حدود ۳۵ سال پیش پدر بزرگش را ترک کرده است، بیابد، و حقیقت را از او جویا شود. ولی در اورشلیم، یک حمله تروریستی، ایتان را به شدت مجروح میکند و به کما فرو می برد. و بار کشف حقیقت اینک بر دوش وحیده می افتد که در آن لحظه بیرون اتوبوس در واحد مرزی به خاطر عرب تبار بودن مورد بازرسی بدنی قرار می گرفت.
وضعیت بغرنج ایتان در بیمارستان، همه اعضای خانواده را گرد هم می آورد. در این رویارویی پدر بزرگ که در جوانی، در ارتش اسرائیل خدمت میکرد، حقیقت را برای داوود، پدر ایتان، برملا میکند. معلوم میشود که پدربزرگ که در قتل عام صبرا و شتیلا شرکت داشته است، در گشت روزانه، متوجه صدای نوزادی میشود. در جستجوی صدای نوزاد، وارد منزلی میشود. با شگفتی نوزاد را در داخل یک جعبه کفش در آن خانه پیدا میکند در حالی که پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده کشته شده اند. پدر بزرگ، آن نوزاد را با خود به اسرائیل می آورد. اول قصد دارد که او را به یتیم خانه بسپارد، اما به علت مشکلات اداری ارتش، تصمیم میگیرد که نوزاد را خودش بزرگ کند.
داوود که اینک یک یهودی متعصب است و از عرب و فلسطینی به شدت نفرت دارد، از پذیرش این واقعیت که او خود، آن نوزاد فلسطینی است، دچار شوک عصبی شده و به اغما فرو میرود و سپس می میرد.
ایتان وقتی از کما به هوش می آید، هم باید با مرگ پدر مواجه شود، و هم با رفتن وحیده که پس از تجربه زندگی به عنوان یک عرب، با مردم فلسطین همدلی پیدا کرده، و اکنون می خواهد به کند و کاو در هویت نژادی خویش بپردازد که تا آن زمان برایش بی اهمیت بوده است.
نمایش پایان می یابد، ولی پرسش همچنان باقی است. در دنیای امروز، در دنیای مهاجرت، و در راستای جهانی شدن، آیا همچنان شاهد رشد و گسترش هویتهای قومی و ملی خواهیم بود؟ یا دیاسپورا و جابجایی نسل ها، زمینه ساز گسترش اندیشهها و رفتارهای جهان گرایانه خواهد شد؟