سعید رهنما
ترجمه: آرش عزیزی
دو هفته پیش بود که انجمن حقوق بشر ایرانیان در در دانشگاه یورکِ تورنتو در ابتکاری بسیار جالب جلسه مناظرهای در مورد ماهیتِ احمدینژاد، رئیس جمهوری اسلامی، برگزار کرد. پرفسور سعید رهنما و پرفسور صباح الناصری، اساتیدِ به ترتیب ایرانیتبار و عراقیتبار علوم سیاسی در دانشگاه یورک، در حضور بیش از ۳۰۰ نفر که سالن بزرگی در کالج فاندرزِ یورک را پر کرده بودند به مناظرهای پرشور با یکدیگر پرداختند.
در اینجا ترجمه فارسی مقدمه ی ۲۰ دقیقه ای سخنان دکتر رهنما را در این مناظره تقدیم میکنیم.
***
انقلاب ۱۳۵۷ ایران با خواست های اصلیاش برای استقلال ملی، دموکراسی، آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی از مهمترین رویدادهای قرن بیستم بود.
این انقلاب را روشنفکران سکولار، مردان و زنان، نویسندگان، هنرمندان، دانشگاهیان، دانشجویان، کارمندان دولتی و کارگران آغاز کردند، اما در رویدادی تناقضآمیز شاهد بودیم که از دل آن رژیمی سرکوبگر و ارتجاعیِ مذهبی درآمد.
سالهای سرکوب به دست رژیم شاه جایی خالی باز کرده بود که عملا توسط روحانیون پر شد. ما گولِ سخنان خمینی از تبعید را خوردیم که روحانیون تنها در مسائل مذهبی و معنوی درگیر خواهند بود و خواستههای دموکراتیک مردم ایران مورد احترام قرار خواهد گرفت. اشغال سفارت آمریکا به دست پیروان او و حمله ی عراق توهمی ایجاد کرده بود که گویا اولیگارشی روحانیون مترقی و ضدامپریالیست است.
در این سه دهه ی باورنکردنی و طولانیِ حکومت اسلامی در ایران، کشور در تمامی جنبه های زندگی عقبگرد داشته است: سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و خود رژیم اسلامی از دورههای مختلف دگردیسی گذشته است:
در مرحله اول همگام با جنگ ایران و عراق و نفوذ روزافزون نظامیگرایان اسلامی، رژیم قدرتش را با جذب یا حذفِ تمام اپوزیسیون تثبیت کرد.
مرحلهی دوم، پس از مرگ خمینی، هشت سال سیاستهای نولیبرالیِ رفسنجانی (که خود روحانی میلیاردری بود) موجب ظهور طبقهی جدیدی از سرمایهداران تحت رهبری او شد، طبقه ای متشکل از روحانیون، اعضای خانوادهشان و افسرهای نظامی/سپاهی و فاصله بین فقیر و غنی به شدت افزایش یافت. بسیاری از اسلامگرایان که منتظر رفتن به بهشت بودند، بهشت روی زمین را در شمالشهرِ تهران یافتند!
مرحله سوم هشت سال حکومت روحانی دیگری بود: خاتمی، با وعدهی اصلاحات. گرچه اصلاحی صورت نگرفت، فضای نسبتا بازتر سیاسی، از یک طرف جامعه مدنی را جانی دوباره بخشید و از طرف دیگر بنیادگرایان و راستِ افراطی را خشمگین کرد.
مرحله چهارم در سال ۲۰۰۵ آغاز شد و ائتلاف نظامی ـ روحانی، روحانیون “راست سنتی” را عقب زد و تاریکاندیشانهترین برداشت بنیادگرایی اسلامی در ایرانِ پس از انقلاب را با انتخاب احمدینژاد به ریاستجمهوری برقرار کرد. با فروپاشی برنامه اصلاحطلبانهی خاتمی، تودههای به حاشیهرفته حول پوپولیسم زمخت احمدینژاد جمع شده بودند.
احمدینژاد و همکاران او از جمله باوری قاطع به ماموریت خود برای تسریع بازگشت مسیحای شیعیان، مهدی، دارند که به باور آنها در چاهی در روستای جمکران نزدیک قم زندگی میکند. یکی از اعضای کابینه مرتبا نسخهای از سیاستهای احمدینژاد را در این چاه میاندازد تا تایید او را کسب کند! (این جوک یا شوخی نیست).
هر کدام از این مراحل توجه افراد و گروههای متفاوتی را در غرب جلب کرده است. رفسنجانی ، راستِ نولیبرال و علاقمندان به سرمایهگذاری در ایران را جلب کرد. خاتمی، روشنفکران لیبرال در غرب و ایرانیانی را که توهم به اصلاح رژیم به دست خودش را داشتند. احمدینژاد، با حراّفی ضداسرائیلی و ضدآمریکاییاش حمایت بخشی (نه تمام) روشنفکران چپ در غرب را.
قصد من این است که با تمرکز بر زمان حال، توهماتی را که باعث میشود افرادی در غرب در مواجهه با تهدیدهای آمریکا و اسرائیل، صریحا یا به طور غیرمستقیم، از احمدینژاد و رژیم حمایت کنند بشکافم و به بحث بگذارم. این توهمات کدامند:
توهم اول این است که این رژیم دموکراتیک است:
یکی از خواستههای اصلی انقلاب ۵۷ دموکراسی بود و خمینی و حامیانش که به”ولایت مطلقه فقیه” باور داشتند نمیتوانستند علنا این را زیر پا بگذارند. به همین علت است که در ایران پارلمانی منتخب داریم، اما تمام نامزدها باید به تایید شورای مذهبی فوقمحافظهکار و غیرمنتخب ۱۲ نفرهای (شورای نگهبان) برسد که بدون هیچ توضیحی تصمیم میگیرد چه کسی میتواند نامزد شود و چه کسی، نه.
همین نهاد که توسط رهبر منصوب میشود به عنوان مجلس اعلا عمل میکند و میتواند هر لایحهای که مجلس تصویب کرده رد کند یا بپذیرد. همین نهاد در ضمن میتواند تصمیم بگیرد چه کسی میتواند نامزد ریاست جمهوری شود. معمولا چند نامزد معتمد از درون حکومتیان را انتخاب میکند و به مردم اجازه میدهد یکی را انتخاب کنند. حتی در این روند هم تقلب میکنند، چنانکه در انتخابات گذشته در ژوئن ۲۰۰۹ دیدیم.
مهمترین مقام، رهبر است که به صورت مادامالعمر توسط مجمع خبرگان، که تنها متشکل از آخوندها است، انتخاب میشود. او اختیارِ نیروهای مسلح و سپاه پاسداران و شبهنظامیان و سیاست خارجی و رسانهی دولتی را در دست دارد. او در ضمن اختیار نهادهای عظیم مذهبی را در دست دارد، سهمی از درآمدهای نفت را دریافت میکند تا تحت نظر خودش خرج شود و ناظر هولناکترین شبکه دستگاه موازی امنیتی و اطلاعاتی و ماشینِ بینظیری از سرکوب است که حتی با موارد مشابه فاشیستها و نازیها قابل مقایسه نیست.
جنبهای حیاتی از دموکراسی و حقوق دموکراتیک مربوط به جنسیت است. سیاست جنسیتیِ اسلامگرایان علنا و بدون تعارف مخالف برابری جنسیتی است. اگر به خاطر زنان شجاع ایران و گروههای نیمهسازمانیافتهشان نبود تا به حال بیشترشان را از عرصه عمومی عقب زده بودند.
جوانان ایران حتی نمیتوانند تصمیم بگیرند چه لباسی تن کنند. دانشجویان هیچگونه آزادی ندارند و خواستههایشان وحشیانه سرکوب میشود. فعالان دانشجویی از طریق نظام عجیب و غریبی “ستاره دار” شده و از دانشگاه اخراج میشوند.
دیگر جنبه ی مهم دموکراسی مربوط به حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی است. کردها، بلوچها، ترکمنها و سایر اقلیتهای ملی وحشیانه سرکوب شدهاند. ایران در رژیم آخوندها از اقلیتهای مذهبی تهی میشود. در اینجا تنها به آخرین ارقامی که از آمار خود دولت استخراج شده است اشاره میکنم. در دورهی ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶، جمعیت یهودی ایران(بزرگترین در خاورمیانه پس از اسرائیل) ۲۵ درصد کاهش یافت و از ۷/۱۲ هزار به ۲/۹ هزار رسید. زرتشتیها، پیروان قدیمی ترین مذهب ایران، در همین دوره از ۹/۲۷ هزار به ۸/۱۹هزار رسیدند. کسانی که مذهب خود را مشخص نکردهاند از حدود ۸۹ هزار به بیش از ۲۰۵ هزار افزایش یافت (از جمله بهاییها، آتئیستها و …). تنها شمار مسیحیان افزایش یافت که داستانی دیگر است و تا حدودی به تغییر دین مربوط میشود.
همین الان که صحبت میکنیم رهبران جنبش زنان، جنبش کارگری و جنبشهای دانشجویی، اقلیتهای مذهبی در زندان هستند. این از توهمات دموکراتیک!
توهم دوم ضدامپریالیست بودن رژیم است.
بعضیها احمدینژاد را “رئیسجمهور ضدامپریالیست” مینامند. پایه های این ادعا چیزی نیست به جز سخنان ضدآمریکایی، ضداسرائیلی و ظاهراً طرفدار فلسطینیِ احمدینژاد. ضدامپریالیسم مشخصهای مترقی است و به رژیمی ارتجاعی که خود رویای گسترش نفوذ فرای مرزهای خود را دارد مربوط نمیشود.
احمدینژاد زیرکانه از سخنان ضدآمریکایی /ضداسرائیلی و طرفدار فلسطینی خود برای جلب توجه و کسب حمایت از کسانی که به واقع از سیاستهای غلط و سرکوبگرانهی آمریکا، اسرائیل و سایر قدرتهای خاورمیانه رنج میبینند، استفاده میکند. رنج و درد مردم فلسطین بسیار واقعی است، اما رژیم ایران در حمایت از آنها چه کرده است مگر سخنانی خالی و حمایت از اسلامگرایان همفکرش در منطقه؟
طرفه آنجا که احمدینژاد شیپورِ ضدامپریالیسم را از سوراخِ گشادش دمیده و به تهاجمیترین و ارتجاعیترین دستههای بنیادگرای اسرائیل بهانه داده است. حزب “ایسرائیل بیتنو”ی آویگدور لیبرمن بخش اعظم ۱۵ کرسی خود در کنست (مجلس اسرائیل ـ م) را وامدار احمدینژاد است. یکی از تحلیلگران راستگرای اسرائیلی درست گفته بود: احمدینژاد را خدا برایشان رسانده!
اگر به خاطر سیاست خارجی گمراهِ آمریکا، از زمان ریگان تا جورج دبلیو بوش نبود، همین رژیم بسیار بیشتر به آمریکاییها نزدیک میبود. آخوندها بسیار عملگرا هستند؛ آنها در زمان جنگ ایران و عراق از ریگان و اسرائیل کمک گرفتند. اسرائیل از جمله تأمینکنندگان اصلی اسلحه به ایران بود، از جمله توپهای کاتیوشا، موشکهای ضدتانک، موشکهای هوا به زمین و قطعات یدکی حیاتی برای جتهای فانتوم به ارزش صدها میلیون دلار.
پس از اشغال افغانستان به دست آمریکا در سال ۲۰۰۱ رژیم ایران با آمریکاییها در توافقنامه بن همکاری کرده و از آن پس مدام از حامد کرزای حمایت کرده است. ایران در ضمن به طور ضمنی حامی اشغال عراق به دست آمریکا بود.
ضدامپریالیسم در ضمن باید در سیاستهای اقتصادی دولت منعکس شود. احمدینژاد در رابطه با سرمایه خارجی بسیار عمل گرا بوده است. در حالی که سرمایهگذاری مستقیم خارجی پس از انقلاب محدود مانده و در سالهای گذشته زوال یافته (و اکنون به ۵/۱ میلیارد دلار رسیده است)، احمدینژاد بعضی از محدودیتهای اولیه برای سرمایهگذاری خارجیها را از میان برداشته و در سرمایهگذاری سهام برای اولین بار به شرکتهای خارجی اجازه داده سهام شرکتهای ایرانی در بازار بورس تهران را خریداری کنند.
احمدینژاد در حرکتی شگفتآمیز امتیاز نفتی مدل استعماری با شرکتهای چینی را (سینوپک و بعدها شرکت نفت چین) امضا کرد. شرایط این امتیاز به قدری افراطی بود که رئیسجمهور سابق، خاتمی، حاضر به امضای آن نشد، اما احمدینژاد آنرا امضا کرد و به امتیازات افزود (امتیاز ۳۵ ساله بر اساس تقسیم درآمد ۴۵/۵۵، رقم پایینتر برای ایران) برای یک میلیون بشکه در روز که هزینه اکتشاف آن بر پایه ۶۰/۴۰ است (رقم بزرگتر برای ایران). ایران تنها میتواند ۳۰ درصد از نفت استخراجی از چاههای تعیینشده را مستقلاً بفروشد. و ایران باید ۴۵ درصد از درآمدهای خود را برای خرید کالا از چین استفاده کند. بسیاری به درستی اینرا با امتیاز نفت ۱۹۰۶ با دارسی و سپس شرکت نفت ایران و انگلیس مقایسه میکنند.
توهم سوم این است که رژیم به نفع فقرا و مظلومان عمل میکند
بعضیها بر پایه تحلیل زمخت طبقاتی مدعی شدهاند که تخاصم درون رژیم اسلامی نشان از قطبیسازی طبقاتی میدهد و سرمایهداران را علیه طبقه کارگر قرار میدهد. واقعیت این است که تمام آیتاللههای هر دو دسته اسلامی “سرمایهداران بازارمحور”هستند و هر دسته سهم حمایت خودش در طبقه متوسط و طبقه کارگر را دارد.
احمدینژاد به عنوان بخشی از سیاست زمخت پوپولیستی خود سراسر کشور را زیر پا گذاشت، عملا با دستانی پر از کیسههای پول. اقبال به او رو کرده بود و ریاستجمهوریاش همزمان شد با افزایش شگفتانگیز قیمتهای نفت (نفت بیش از ۵۰ درصد از درآمدهای دولت را تامین میکند). این به او محبوبیتی بین فقرا و مناطق روستایی داد گرچه با افزایش بیکاری و تورم، تودههای فقیر بیشتر و بیشتر از او مأیوس شدهاند.
میلیونها نفر از مردم از بنیادهای مذهبی وجه دریافت میکنند و رژیم از آنها در روز رایگیری و در تظاهرات خیابانی استفاده میکند.
احمدینژاد از طریق به اصطلاح برنامهی خصوصیسازی بسیاری از صنایع پرسود تحت دولت را به بستگان خود، روحانیون ارشد و ژنرالهای ارشد سپاه پاسداران و خانوادههایشان سپرده است. یکی از موارد معروف در این زمینه یکی از نزدیکترین دوستان او، صادق محصولی است: جوانی بیکار در زمان انقلاب که اکنون، چنانکه در دوره بررسی پارلمانی افشا شد، بیش از ۱۶۰ میلیون دلار ثروت دارد. در بسیاری موارد آیتاللهها از بانکهای دولتی وام گرفتند و کارخانههایی زیر ارزش بازار خریداری کردند، حتی وام را پس ندادند و کارخانه را در بورس تهران فروختند. موارد آشنای آیتالله یزدی، امامی کاشانی و دیگران را سراغ داریم.
بدینسان طبقهای از ثروتمندان جدید از زمان رفسنجانی ظهور کرده و در زمان احمدینژاد گسترش یافته است. یکی از عجیبترین نظراتی که من در این مورد شنیدهام این است که احمدینژاد دارد “بورژوازی ملی” ایجاد میکند. اگر در زمانِ پرسش و پاسخ وقت داشته باشم به این مفهوم بیپایه و نظرِ مضحک میپردازم.
برای بررسی این ادعا که این دولت مظلومان است باید به ارقام فقر و همچنین نابرابری درآمد نگاه کنیم. آخرین نرخ فقر بر پایه احتساب “نیمِ میانگین”(یعنی هر کس با درآمد سرانه پایینتر از ۵۰ درصدِ میانگین ملی، فقیر است) نشان میدهد که ۹/۳۳ (سی و سه و نه دهم) درصد زیر خط فقر زندگی میکنند. این احتساب بر پایه “نیمِ میانه” ۷/ ۱۸ (هجده و هفت دهم) درصد یا ۱۴ میلیون است. (براساس محاسبه جواد صالحی اصفهانی)
از لحاظ توزیع درآمد، که یکی از وعدههای احمدینژاد بود، ضریب نابرابری جینی (شمارگان پراکندگی بین صفر و یک که درآن صفر برابرترین و یک نابرابرترین است) رقم ایران ۵/۴۴/۰ است. این از جمله بدترینها در کل خاورمیانه است و بالاتر از مصر، اردن، سوریه و … است (ارقام برای شیخنشینهای عرب موجود نیست ـ آنها بهتر است دادههایشان را پنهان کنند!). جالب است اشاره کنیم که در ۲ سال اولِ دورهی احمدینژاد این رقم از ۵/۴۳ به ۵/۴۴ افزایش یافته است.
میزان بهتری برای اندازهگیری نابرابری درآمدها، توزیع بر مبنای دهک است. بر پایه مخارج خانوارها، پایینترین دهک (فقیرترین) خرج سرانه روزانه حدود ۸ دلار بود و بالاترین دهک (ثروتمندترین) ۱۷ بار بالاتر بود. جالبتر این واقعیت است که در مقایسه با یک سال قبل، رشد پایین ترین دهک ۷/۲(دو و هفت دهم) درصد بود و بالاترین دهک ۹/۷(هفت و نه دهم) درصد افزایش داشتهاند. در زمان احمدینژاد، ثروتمندان ثروتمندتر شدند و فقرا فقیرتر شدند!
اخیرترین سیاست او مربوط به یارانههای دولتی میشود که برکنار از دلایل اقتصادی اش (که بعدا در مورد آنها صحبت میکنم) در ضمن امری سیاسی است چرا که او میخواهد یارانهها را به پخش پول بین بخشهای مشخصی از مردم تبدیل کند تا آنها را وابسته و وفادار نگاه دارد.
چهارمین توهم این است که اقتصاد رژیم بر پایه “اقتصاد اسلامی” و “اخلاقی” است.
اقتصاد ایران تحت کنترل چهار زیربخش درهمتنیده است: دولت، سپاه پاسداران، بنیادها، و بازار و بخش خصوصی. هر زیربخش مجموعههای صنعتی خودش را دارد. در طول سه دهه رژیم از اولیگارشی روحانی به اولیگارشی نظامی ـ روحانی و سپس نظامی ـ صنعتی ـ روحانی بدل شد. شش بنیاد مذهبی بیش از ۲۰ درصد تولید ناخالص داخلی را در دست دارند، یعنی تقریبا به اندازه صنعت نفت. بنیاد مستضعفان به تنهایی ۱۷۲ صنعت ساخت و ساز دارد. سپاه پاسداران در ضمن در تمام بخشهای اقتصاد درگیر است.
یکی از مضحکترین برداشتها از رژیم کنونی ایران این است که نظام اقتصادی آن از اقتصاد بازار متفاوت است. بانکداری به اصطلاح “بدون بهره” در ایران با فرمانی از خمینی آغاز شد و در همان روز به کار بسته شد! شاید بپرسید چنین تغییر بزرگی چگونه به این سرعت صورت گرفت. پاسخ ساده است. در فارسی اصطلاحی داریم به نام “کلاه شرعی”. هر وقت کاری علیه تجویزهای مذهبی به نظر میرسد، کلاهی مذهبی سر آن میگذارند و مساله حل میشود! در نتیجه بانکهای ما به جای دریافت “بهره”، “کارمزد” دریافت میکنند که کم و بیش برابر با همان بهره است.
اقتصاد ایران مملو از فساد، سوءمدیریت و اختلاس است و هیچ چیز دیگری هم ندارد. دلیل اینکه رژیم به سمت حذف یارانهها روی تمام کالاهای عمده میرود و با افزایش عظیم قیمت و ناآرامیهای سیاسی که از پی میآید روبرو میشود، این است که نمیتوانند از پس خرج آن برآیند. یارانهها ۱۰۰ میلیارد دلار تخمین زده میشوند، یعنی تقریبا یک چهارم تولید ناخالص داخلی. البته که در ضمن میخواهند با سالهای سال رکود تورمی و بحران اقتصادی که از زمان انقلاب پابرجاست برخورد کنند.
***
رویهمرفته میتوانیم بگوییم رژیم اسلامی در ایران مطابق با پارادایمی که دستگاه تبلیغاتی آن پخش میکند و بعضی روشنفکران بیاطلاع در غرب تکرار میکنند، نیست.
میخواهم بگویم حتی اگر فرض کنیم این ادعاها درست بودند، آیا حامیان جمهوری اسلامی میتوانند نظام حکومت و سرکوب وحشیانه و بربرانهی آنرا توجیه کنند؟ طبقه کارگر چگونه میتواند اوضاع خود را بدون اتحادیههای کارگری که رژیم ممنوع کرده و در حالی که رهبران کارگری در زندان هستند، بهبود بخشد؟ زنان ایران باید سیاستهای پیشاقرون وسطایی و ضدزن رژیم را به خاطر “ضدامپریالیست” بودن در آغوش بگیرند؟ دانشجویان، روشنفکران و هنرمندان ایرانی باید خواستشان برای آزادی بی سرکوب را کنار بگذارند چون دولت به بعضی فقرا پولی دستی میدهد؟
مردم ایران بین صخره و جایی سخت گیر آمدهاند (اصطلاحی انگلیسی-م). از یک طرف از این رژیم عقبماندهی وحشی رنج میبینند و از سوی دیگر کشورشان را قدرتهای امپریالیستی که کشورهای همسایه را اشغال کردهاند احاطه کردهاند و اکنون در خطرِ اشغال و بمباران شدن است.
راست و راستِ افراطی به رهبری عقاب های آمریکایی و اسرائیلی که اکنون میخواهند ایران را بمباران و اشغال کنند اینقدر سادهلوحند که عواقب فجیع چنین عملی را نمیفهمند. احمدینژاد از همین تهدید برای تقویت موقعیت خود استفاده میکند. هر دو طرف از مساله غنیسازی هستهای به عنوان بهانه اصلی برای تقابل استفاده میکنند. مساله هستهای بسیار جدی است، اما دو طرف دارد و در بخش پرسش و پاسخ در مورد آن صحبت میکنم.
ایرانیان فراموش نکردهاند که امپریالیستهای آمریکا و بریتانیا بودند که دولت منتخب دموکراتیک دکتر مصدق را حدود ۶۰ سال پیش سرنگون کردند و آدمِ خودشان را دوباره سر کار گذاشتند. بنیادگرایی اسلامی محصول فرعی همان سیاست است.
اگر یک درس از انقلاب گرفته باشیم آن این است که انتخاب بین بد و بدتر اشتباه است. باید با هر دو مقابله کنیم. خیلی ممنون.
لطفا بدقت لینک زیر را به نقل از وبلاگ شخصی آقای اعلمی نماینده پیشین مجلس مطالعه بفرمائید تا متوجه شوید که چه کسی مدافع راستین حقوق بشر در ایران است و بخاطر دفاع از حقوق ملت از قدرت حذف می شود و برخلاف سیاست بازان دارای پول و قدرت و رسانه منزوی می گردد:
مجموعه ای از لینک مواضع، پیگیری ها و اقدامات اکبر اعلمی در رابطه با زندانیان سیاسی و عادی طی سال های ۷۹-۸۹
http://www.akbaralami.ir/Public/ContentBody.aspx?ContentID=3654
ضمنا خواندن لینک های زیر هم خالی از فایده نیست:
مداد همکلاسی محمدرضا شجریان، فعالیت های هسته ای ایران و مجموعه موضعگیری های اعلمی نسبت به حقوق هسته ای کشورمان!
http://www.akbaralami.ir/Public/ContentBody.aspx?ContentID=3843
شروح کامل سوال اعلمی از متکی وزیر امورخارجه در مورد راهبرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران
http://www.akbaralami.ir/Public/ContentBody.aspx?ContentID=1063
ayandeh melat iran ra dar rostahaye khorashan bebienied
http://www.iranianuk.com/article.php?id=58096