اندوه همه وجودم را فرا گرفته است. غمناک است زمانی که شاهد نابودی ایران و کشته شدن هموطنانت هستی! با این که هشت سال پیش به کانادا مهاجرت کردم، ولی پارهای از دلم، تکهای از وجودم، چیزکی که نمیدانم چیست در ایران جا مانده است. اینجا در کانادای آزاد و آرام نه کسی مرا به خاطر نوشتههایم به زنجیر میکشد و نه کسی به دلیل حرفهایم به تیربار میبندد. در کمتر از یک هفته، چند صد نفر از هممیهنانم جانشان را در راه آزادی ایران فدا کردند. همه آنها پسر و یا دختر کسی بودند.
متاسفانه هنوز بیتفاوتی با گفتن اینکه: “نمیخواهم قاطی سیاست شوم.” توجیه میشود. بحث انسانیت است! صحبت از بیتفاوت نبودن به کشته شدن انسانهای بیگناه است. بعضی از ما عادت کردهایم که تا موضوعی مستقیما به زندگی شخصی ما ربط پیدا نکند، خود را به نشنیدن و ندیدن و ندانستن بزنیم. میگویند چه می توانی بکنی؟ مگر با نوشتن کاری برای مردم کردهای؟ خیر! با نوشتن متنهای سفارشی که نه سیخ بسوزد و نه کباب و یک همدردی از سر رفع تکلیف کاری نکردهایم! هر کاری هم در خارج از کشور بکنیم در برابر رشادت و شجاعت جوانان ایران زمین همچون قطرهای در برابر دریا میماند.
دوست عزیز! چطور میتوانی رنج کشیدن انسانها را درگوشهای از این جهان ببینی و فقط به منافع مادی و شخصی خودت فکر کنی؟ مبادا خطری تهدیدت کند و نتوانی به ایران بروی و بیایی؟ چطور میتوانی پرپر شدن جوانان ایران را ببینی و خاموش بنشینی؟
وقایع اخیر ایران دل هر انسانی را در هر جای جهان به درد میآورد. غارت و چپاول پول نفت، گرانیهای خارج از حد و اندازه، سه برابر شدن ناگهانی قیمت بنزین و در پی آن کشتار مردم معترض توسط حکومت ستمگر ایران شرم آور و همچون لکه ننگی بر پیشانی ملاهای ایران است.
نمیتوان ساکت ماند و نباید ماند. از دیدن تصاویر و ویدئوهای وحشتناک این چند روز دلم به درد آمده است. وقتی مردم شجاع حتی از گلوله نمیهراسند و مزدوران رژیم از ترس مردم پا به فرار میگذارند تحسینشان میکنم. وقتی که تک تیراندازهای ضحاک عمامه به سر مغز جوانان را نشانه میروند خشم سراسر وجودم را فرا میگیرد. نیکتاها چه کرده بودند؟ پویاها به کدامین گناه کشته شدند؟
نمیتوان ساکت ماند و نباید ماند. ای کاش روزی برسد که مردم ایران عزیزم از ظلم و ستم رها شوند و بتوانند آسمان را آبی و زندگی را زیبا ببینند. ای کاش که نمیدیدم خون سرخ مردم بیگناه سرزمینم با ناعدالتی و وحشیگری حکومت دیکتاتور ایران ریخته میشود. به امید روزی که مردم ایران از ظلم و ستم رها شوند و رنگ آسمانشان به رنگ خون نباشد!
این پیر جَوان میکُشد و هوش ندارد
شِمشاد قَدان میکُشد و گوش ندارد
این پیر جَوان میکُشد و وای به حالش
هِی سَروِ رَوان میکُشد و وای به حالش
*سارا صلاحی معلم و کارگردان تئاتر ساکن تورنتو