بلاتکلیفی و تردید و دوپهلویی طولانی مدت، آسیب رسان است و رهبران حکومتی اصلاح طلب همواره این گونه بوده اند. برعکس مردم که می دانند چه می خواهند و خواسته های خود را به کرات فریاد زده اند، بی ثباتی کسانی که به صورت رسمی خود را رهبران اصلاحات می دانند و یکسره نطق می نمایند، مردم را معطل کرده و این حس کاملا غالب شده که مردم از طریق اصلاح طلبان سرکارند. حالا و با گذشت بیش از بیست و اندی سال از دوم خرداد این گونه به نظر می رسد که در دهه هفتاد نیز وقتی زمزمه های اصلاح طلبی از سوی مردم شنیده می شد، کسانی از درون حاکمیت خود را در رأس این جریان جای داده اند تا امکان کنترل آن وجود داشته باشد. در کنار این موارد فعالان سیاسی و عامه مردم نیز کماکان، به دلیل عدم وجود تجزیه تحلیل تاریخ، در محاسباتشان تا حدودی سرسری و بی مطالعه برخورد کرده اند و دیگران را آنگونه که خود می خواسته اند دیده اند نه آنگونه که این اشخاص هستند. اصلاح طلبان و بخصوص محمد خاتمی را به گونه ای که خود نیاز داشتند و آرزو می نمودند دیده اند و در پذیرش واقعیات تعلل کرده اند و دچار نوعی خوش بینی عمومی بوده اند.
ریشه ها
بخشی از این روحیه اصلاح طلبان حکومتی ریشه در تاریخ دارد. اگر به اندازه ای که در طول تاریخمان، شاعر و ادیب محافظه کار و تقیه پیشه داریم، حلاج داشتیم و عین القضات، حالا سرنوشت فرهنگی دیگری برای این مرز و بوم رقم خورده بود. در طول تاریخ پر از ادیب کشورمان، شاید همین دو نفرند که تقیه نکرده اند و سر حرفشان ایستاده اند و پشت و رویشان یکی بوده و درون و بیرونشان یکسان. این فرهنگ نامیمون رودربایستی و تعارف و تلون و دوپهلویی و ایهام، که در خون و ذات مان جاری شده و جزئی از رفتار و شخصیت و گفتارمان گشته، ریشه ای تاریخی دارد و تقویت کنندگان و به وجود آورندگانش، همین ادبای محافظه کار بوده اند. تنها عین القضات همدانی و منصور حلاج، آنقدر شجاعت داشتند که از مرگ نهراسیدند و پای اعتقادشان ایستادند و حقیقت را بر مصلحت ترجیح دادند. تا جایی که اعتقادشان سخت ترین مرگ را برایشان به ارمغان آورد. یکی را به سان شمع، آجین کردند و دیگری را به رسم قربانی، قطعه قطعه نمودند.
این ایهام تاریخی، که در زمان خود، به حساب زبلی و زرنگی گذاشته می شده و زبان و فرهنگ ما را گرفته، حالا خود بلای جانمان شده است. صراحتمان را گرفته اند، قطعیت مان را بریده اند و این بلاتکلیفی و دو پهلویی، شجاعتمان را نابود کرده است. همین ایهام است که نسل به نسل گشته و به فرزندان این خاک هم منتقل می شود و آنها نیز می آموزند که پیچیده باشند. در غرب سیستمها پیچیده اند و آدمها ساده، در شرق آدمها پیچیده اند و سیستمها ساده. گویی ایهام در این مملکت تبدیل به ارزش شده است و عادت کرده ایم ساده و صریح نباشیم. شخصیت ملون، در برنامه صبح جمعه با شما، با نقش آفرینی مرحوم نوذری، چون به راحتی رنگ عوض می کرد محبوب بود و همذات پنداری مان را تحریک می نمود.
این ایهام، که بالاخره باید درمان شود، به سیاست این ملک بیشتر از هر جایی سرایت کرده است. یعنی اصلاح طلبان حکومتی که با فرهنگ دوپهلویی، عدم شفافیت و پیچیدگی بزرگ شده اند همین برخورد و شیوه را به امور مدیریتی حکومتی تعمیم داده اند. در برابر مطالبات مردم مبهم برخورد می کنند و نمی توانند یا نمی خواهند شفاف، نقطه نظراتشان را بیان کنند و به در و دیوار می خورند. چون اولا به لحاظ تاریخی عادت نکرده اند صریح باشند و دوما به لحاظ شرایط ناپایدار، برای بالا بردن ضریب اطمینان از حضور خود در قدرت، ترجیح می دهند روی چند موضع مختلف مانور دهند تا اگر این نشد آن دیگری را داشته باشند. گویی در پی آنند که با یکی دو تا کردن مواضع، همان کاری که اکثر مردم در خرید ملک و مسکن می کنند، بقای خود را تضمین نمایند.
اصولگرا محترم تر از اصلاح طلب حکومتی
اصولگرا از اصلاح طلب حکومتی محترم تر است چون تکلیفش با خودش روشن است و مردم هم تکلیفشان با اصولگرا واضح است. از نظر اصولگرا همینی که هست خوب است و نیازی به تغییر و اصلاح نیست. نه منطق دارد و نه می توان با او دیالوگ برقرار کرد. ادبیات بدی دارد؛ دگم و بسته و خشن است و آسید جمال یک کلام بازار می باشد. اگر عوامل جمهوری اسلامی یکدست اصولگرا بودند وضعیت مردم از بیست سال پیش روشن بود و می دانستند چه باید کنند.
اصلاح طلب حکومتی اما تکلیفش با خودش روشن نیست و کار خود و مردم را همزمان خراب کرده، هزینه این بلاتکلیفی عمر و جان مردم است. مدیران اصلاح طلب هیچ گاه تعریف درست و مشخص و یکدستی از اصلاحات ارایه نکرده اند، نه ماموریت درستی برای آنها تدوین شده نه چشم انداز مشخصی دارند. برعکس، اصولگرایان هم ماموریت مشخصی دارند هم چشم انداز معینی برای خود تبیین کرده اند. هر قدر هم که این ماموریت و چشم انداز خطا باشد و غیرواقعی و حتی مضحک، اما وجودش باعث برتری آنها نسبت به اصلاح طلبان می شود.
اصولگرا بخاطر چارچوب مشخصی که برای خود تعریف کرده، اگر چه بین عامه مردم جایی ندارد، اما حمایت هسته مرکزی قدرت را برای خود نگاه داشته است. اصلاح طلب حکومتی که از اعتقاد مردم سوء استفاده کرده و پای قول و قرار نوشته و نانوشته اش نایستاده از اینجا رانده و از آنجا مانده و چوب دو سر طلایی ست که نه بالا بالا جایش می دهند و نه پایین پایین راهش. اصلاح طلبان که گاهی به نعل می زنند و گاهی به میخ و با استراتژی کج دار و مریز به معطل کردن مردم مشغولند دیگر برای کلاهشان پشمی نمانده است و با این پرو پاچین، نمی توانند مردم را ببرند به چین و ماچین. اصلاح طلب واقعی، همانند آنچه از امیرکبیر در ذهن ها مانده، اینگونه نیست. اگر در این چهل سال نخورده ایم نان گندم، اما دیده ایم دست مردم. در دنیایی با این همه تغییرات سریع و زیاد، فرصتی برای این همه معطلی برای گذار تاریخی وجود ندارد.
خاتمی دلال مظلمه و توصیه به شرکت در انتخابات
تصمیم به شرکت در انتخابات همواره برای قاطبه مردمی که در داخل کشور زندگی می کنند چالشی ست گیج کننده. عامه مردم از سال هفتاد و شش در انتخابات شرکت نکرده اند مگر به امید اصلاح شرایط حاکم بر جامعه. یعنی در تمام این سالها مردم هر بار که در هر نوع انتخاباتی شرکت کرده اند و رای داده اند به کورسوی امیدشان به اصلاح گام به گام و قدم به قدم رای داده اند. در سوی دیگر ماجرا، حاکمیت همواره روایت خود را از انتخابات داشته و مشارکت مردم را به مفهوم تایید نظام برداشت و تبلیغ نموده است. تفاوت و تناقض اصلی بین جماعت و حاکمیت در موضوع انتخابات، برداشت و تفسیر از شرکت در انتخابات است. مردم انتخابات را فرصتی برای نه گفتن به شرایط حاکم می بینند و حاکمیت همواره از آن به عنوان مجالی برای تایید شرایط حاکم استفاده می کند. این شکاف یا نشان دهنده عدم درک حاکمان و تحلیل غلط شان از رفتارشناسی مردم است، یا تجاهل و علی چپ بازی. در هر دو صورت بوی بلاهت می آید، در فرض اول حماقت حاکمان و در فرض دوم احمق فرض کردن مردم. این چالش مثل دعوا در خانواده ای ست که تمام اعضا تلاش می کنند محیط خانه از هم نپاشد اما ناپدری خانواده، مماشات و مدارای دیگران را به حساب شیوه ی حسن خود و تحفه نطنز بودن خود می گذارد و با زورگویی و رفتارهای غیر اخلاقی و خارج از چارچوب ادب، هر روز پا را فراتر نهاده و به دیگر اعضای خانواده توهین بیشتری می کند.
در این بین نقش خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی، دلال مظلمه است. نزدیک انتخابات سر بر می آورند و به مردم توصیه از خودگذشتگی می کنند اما بعد از انتخابات، رخ در نقاب می کشند تا انتخابات بعدی. جالب اینکه در انتخابات سال ۹۰ که نفس کشیدن برای مردم راحتتر بود خاتمی، طبق تعریف برادرش علی، تا دقیقه ۹۰ تردید به شرکت داشته است. اما حالا که ریشه های انواع و اقسام فساد بیرون زده است و تاراج عمومی آقازاده ها عیان شده است، از ۶ ماه مانده به انتخابات، قطعیت دارد به شرکت در انتخابات و توصیه قطعی به مشارکت می نماید. این یعنی بین شرایط بد و توصیه خاتمی به مشارکت در انتخابات نسبت مستقیم وجود دارد و هر قدر شرایط مردم بغرنج تر می شود توصیه خاتمی به مشارکت زودتر و قطعی تر اعلام عمومی می شود. این دست موضع گیری ها، به سادگی نشانگر همسویی اصلاح طلبان با شرایط حاکم بوده و تلاش برای حفظ قدرت را نشان می دهد و حرکت خلاف جهت خواست مردم، توسط اطلاح طلبان را اثبات می کند.
خیانت خاتمی به عنوان رهبر اصلاح طلبان، به احساسات و نیاز مردم از خیانت هر اصولگرایی بیشتر بوده است. در شرایطی که حاکمیت حتی سرمه از چشم ها می دزدد و شکمش گوشت نو بالا آورده، توصیه خاتمی به از خودگذشتگی مردم، مفهومی جز تایید شرایط موجود نداشته و خیانت به اعتماد مردم است. او برای ترغیب مردم به مشارکت در انتخابات حرف از روزنه های باقی مانده برای اصلاحات می زند. بکار بردن لفظ روزنه خود نشانگر عملکرد بیست و اندی ساله اصلاح طلبان است. در واقع طی سالهای ظهور اصلاح طلبان، با کوشش و مساعی خاتمی و اطرافیانش، دایره های امید به آزادی به روزنه تبدیل شده اند و هر چه کوشش مردم با توسل به اصلاح طلبان بیشتر شده نتایج برعکس حاصل گشته است. حال که تلاشهای اصلاح طلبان منجر به روزنه شدن دایره های امید مردم شده و هر چه بیشتر توصیه کرده اند نتایج معکوس بوده، بهتر است مردم اصلاح طلبان را از واسطه گری اصلاحات حکومت حذف کنند یا اصلاح طلبان محترمانه خود را کنار بکشند تا مردم مستقیم با حاکمیت طرف حساب شوند و تکلیف خود را روشن کنند.
علی رغم تمام احترامی که مردم برای خاتمی قایل بودند و او را دوست می داشتند، هر بار که توصیه هایی غیرکاربردی می کند و از کوپن خود خرج می نماید، اعتبارش نزد عامه مردم کمتر می شود. تا جایی که حالا به جایی رسیده که حتی اگر پیوند سببی اش را با بیت آیت الله خمینی قطع کند، اعلام عمومی برائت از جامعه روحانیت کند و کلا از کسوت آخوندی خارج شود، دخترانش را از ینگه دنیا فرابخواند و مجبور کند در شرایط بحرانی ایران زندگی کنند و بخاطر تمام سالوسی های خود از مردم عذرخواهی نماید هم دیگر کسی برای توصیه هایش تره خورد نمی کند.
مؤخره
این که گاهی نیاز است زیر پای حکومتی کم کم جارو شود قابل فهم است. اما اصلاح گران حکومتی بجای خالی کردن زیرپای انحصار حکومتی، ریشه های آن را تقویت نموده اند و در هر دوره ای به تولید واکسن برای حاکمیت مشغول بوده اند و با مواضع شیربرنجی خود به تولید پادزهر پرداخته اند. حاصل این شرایط این است که این روزها تنها اصلاحاتی مشروعیت دارد و اصلاح طلبی مقبولیت، که خارج از حاکمیت باشد.
با وجود این همه نیروی انسانی سالم و فهیم و دنیا دیده، چه نیازی هست به اصلاح طلبان حکومتی که نطفه های جایگاه اجتماعی شان در همین حکومت بسته شده است. چرا با وجود این همه نیروی انسانی کارآمد تریبون رسانه های اپوزیسیون بایستی در اختیار اصلاح طلبان حکومتی که کاملا از مشروعیت افتاده اند قرار گیرد و فرصت ها بسوزد و به کسانی که امتحان خود را پس داده اند مجال بازی دوباره داده شود؟!
اصلاح طلبانی مانند تاجزاده و مخملباف و عبدی و حجاریان و … هر چه دارند و هر چه شده اند از صدقه سر جمهوری اسلامی، با استفاده از منابع کشور و به هزینه مردم بوده است و بسیار بیشتر از سهمیه حقوق شهروندی شان از فرصتها بهره مند بوده اند. پس بهتر است به گوشه ای بخزند و با آنچه نه به ستم، بلکه به از آنچه که باید نصیب شان شده، چند صباح باقی عمر را بگذرانند و میدان را برای تفکرات سالم نسلی دیگر باز بگذارند و به این بازی پلیس خوب و پلیس بد پایان دهند.