رابرت فیسک
ترجمه: آرش عزیزی
مجموعه مقالات ایندپندنت در مورد قتلهای ناموسی
بخش ششم
توضیح مترجم: رابرت فیسک، روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی، را میتوان از بهترین روزنامهنگاران زنده جهان دانست که به پوشش مسائل خاورمیانه میپردازد. او بیش از ۳۰ سال است که در بیروتِ لبنان زندگی میکند و برای روزنامه ایندپندنتِ بریتانیا در مورد مسائل خاورمیانه مینویسد و کتابها و گزارشهایش، از جمله در مورد حمله آمریکا به افغانستان و سپس عراق در اوایل این دهه، بسیار پرخواننده بودهاند. در این مجموعهی شش شمارهای که اکنون برای اولین بار به زبان فارسی عرضه میکنیم، فیسک پس از تحقیق ده ماهه در اردن، پاکستان، مصر، نوار غزه و کرانه غربی به بررسی پدیده قتلهای ناموسی میپردازد.
بخش ششم و پایانی این مجموعه به علت طولانی بودن در دو بخش منتشر میشود.
***
الف
پیرمردِ مولوی پاکستانی دو عدد اسکناس روی میز بینمان میگذرد، یکی ۵۰ روپیه است و دیگری ۱۰۰ روپیه. راحت گل میپرسد: «حالا بگو ببینم کدامش باارزشتر است؟» فکر کردم حقه است (که یک جورهایی همین هم بود) اما زود صبرش تمام شد و اسکناس ۱۰۰ روپیهای را برداشت. «حالا با من بیا». و بلند شد و مرا از میان راهرویی باریک رد کرد و به اتاق خوابی کوچک برد. تختخوابی اردوگاهی بود و رادیویی نظامی و گوشهی اتاق، گاوصندوق بزرگی ساخت بریتانیا. با قفل ور رفت و در آهنی را بیرون کشید. بعد اسکناس ۱۰۰ روپیهای را داخل گذاشت و صندوق را قفل کرد. گفت: «دیدی؟ این مثل زن است. باید از زن حفاظت کرد و هوای او را داشت چون از ما گرانبهاتر است».
خوانندگان، این شوخی و جوک نیست. این قطعه کامل تئاترِ به کلی خودجوش چند سال پیش در جایی اتفاق افتاد که آن موقع «استان سرحد شمال غربی» نام داشت. در واقع من ویدئویی از کل ماجرا دارم که در آن مرا میبینید که به دنبال جناب مقدس نزد گاوصندوق میروم و پای صحبتش مینشینم که ارزش اسکناس را با ارزش زن مقایسه میکند. قرار بود من تحت تاثیر قرار بگیرم که چه مقام بالایی به زن میدهد. البته آنچه تکانم داد این بود که این مقام بالا به نظر به زن ارزشی صرفا اقتصادی میداد (او حساب بانکی بود) و شاید همین پشت کل نظام ضدزنی باشد که ما را به نفرین جنایتِ «ناموسی» کشانده است.
«آقای رابرت، وقتی گزارشهایت را راجع به قتل «ناموسی» بنویسی دو اتفاق میافتد». این حرف را دوست مصری قدیمیای در اسکندریه میزند و سپس می افزاید: «اول میگویند مسلمانها را سپر بلا کردهای ـ با اینکه این ربطی به اسلام ندارد. و بعد تهمت میزنند که ملت عرب یا مصر یا اردن یا پاکستان یا ترکیه را تحقیر کردهای». خوب، خواهیم دید چه میشود.
میروم به دفتر احمد نجداوی، وکیل پا به سن گذاشتهی اردنی که دیوارهایش مزین است به عکسهای قهرمانش، صدام حسین. حتی عکسی از صدام هست که از آقای نجداویِ غرق در غرور احوالپرسی میکند. پس لابد طرف آدم سکولار و آدم مردمی است که صدام قهرمان بسیاری از این آدمها در امان است. اما نه، احمد نجداوی اغلب نماینده خانوادههایی است که دست به قتل «ناموسی» میزنند، کسانی که همسرانشان، دخترانشان یا خواهرانشان را کشتهاند.
به باور او کل این مساله «زیادی مطرح شده» و این به دلایل سیاسی است چرا که «مسلمانان، هدفی ساده هستند». او اصرار میکند که این داستان در همه دنیا صورت میگیرد. «گرچه بیشترش مربوط به فرهنگهای شرقی است». از امپراتوری عثمانی میگوید که مقرراتش چطور «قوانین بدوی که از آداب بدوی دفاع میکرد» مدون کرد و اینکه چگونه «آداب قویتر از قوانینند».
میدانم بعد نوبت چیست. مگر ما غربیها هم با زنان همینطور رفتار نمیکردیم؟ «در اروپا قبلا زنان را به جرم زنا میسوزاندند». بله، حقیقت دارد. و خیلی وقت پیش نیست که زنان بریتانیایی ازدواجنکرده که حامله میشدند سر از تیمارستانها در میآوردند. هر چه باشد مگر «ناموس» برای مردان اروپای رنسانس مهم نبوده؟
و به بیروت که برمیگردم نسخهی قدیمیام از شکسپیر را باز میکنم و میروم سراغ آن خونینترین نمایشنامهها، تیتوس آندرونیکوس. به لاوینیا، دختر قهرمان، تجاوز کردهاند و تکه تکهاش کردهاند و آندرونیکوس به فکر قتل «ناموسی» او است.
تیتوس: آیا آن ویرجینیوسِ چموش خوب کرد که
با دست راست خودش دخترش را از دم تیغ گذراند
چرا که او را اجبار و ننگین و
بیعفت کرده بودند؟
ساتورنینوس: آری، خوب کرد، آندرونیکوس…
چرا که دختر نباید پس از ننگساری بر جا بماند
و با حضورش باز هم غمهای پدر را احیا کند.
پس سرنوشت لاوینیا اینگونه محتوم شد.
تیتوس: بمیر، بمیر، لاوینیا و شرمت با تو بمیرد،
و با شرمت، غمهای پدرت میمیرد.
اما آیا غمِ پدر میمیرد؟
نجداوی میگوید: «شکی نیست که غم و افسوس در کار هست. آنها دست به این جنایات میزنند و انگیزهشان جنبههای فرهنگی است. اما زمان که آرامشان میکند احساس پشیمانی میکنند. هیچکس نیست که زنش یا خواهرش یا دخترش را بکشد و بعدا احساس افسوس نکند».
اما هیچ چیز مثل داستانهای پابرجا و همیشگی و وحشتناک از تجاوزهای دستهجمعی به دست خدمهی آمریکایی در ابوغریب ما را به تیتوس آندرونیکوس نزدیک نمیکند. اینرا مدام در امان میشنوی و یکی از منابع بسیار دقیق خودم در واشنگتن (مردی که با خدمهی نظامی سر و کار دارد) به من میگوید که حقیقت دارد. میگوید همین بود که باراک اوباما نظرش را در مورد انتشار عکسهایی که جورج دبلیو بوش حاضر نشده بود علنی کند عوض کرد. عکسهایی که دیدیم (از تحقیر مردها) به اندازه کافی برآشفتهمان کردند. اما آنهایی که ندیدیم تجاوزِ آمریکاییها به زنان عراقی را نشان میداد.
لیما نبیل، روزنامهنگاری که اکنون خانهی امنی برای دختران فراری اداره میکند، قهوه را میچشد و در همین حال خورشید سوزان اردن از پنجره به سویمان میتابد. او میگوید: «در ابوغریب آمریکاییها زنان را بیش از مردان شکنجه میدادند. زنی میگفت پنج دختر را دیده که بهشان تجاوز شده. بیشتر زنان زندان مورد تجاوز قرار گرفتند ـ بعضیهایشان حامله از زندان بیرون آمدند. خانوادهها بعضی از این زنان را کشتند ـ به خاطر شرم و ننگ».
لیما راجع به جنایات «ناموسی» اردن کلی مقاله نوشته. حداقل یکی از آنها را سانسور کردهاند. او (مثل بسیاری روزنامهنگاران دیگر) تهدید شده است. «اینجا جوامعمان بسته است و همه، همه را میشناسند. آن قدیمها در قانون قبایل شیخ حافظ آدم بود. الان دولت میخواهد نقش او را بازی کند».
آقای نجداوی موافق است. «همین تازگی تغییری در قانون داشتهایم ـ در مسائل مربوط به «ناموس» به مردان و زنان برابری اعطا شده. قانون میگوید اگر زنی شوهرش را کشت باید همان برخورد با او شود. اما به هر حال اگر شوهری زنش را کشت، قتل عمد حساب میشود و کمتر از ۱۰ سال به او نمیدهند. هر چقدر شرایط باعث شده باشند، جنایت هنوز عمدی بوده». و راست است که دادگاههای امان اکنون به مردان به خاطر جنایات «ناموسی» حکمهای ۱۴ ساله دادهاند و میخواهند مجرمان را وادارند تمام حکمشان را بگذرانند.
لیما نبیل داستانی میگوید که من از سه روزنامهنگار و سازمان غیردولتی دیگر در امان میشنوم. جزئیات همان است ـ و داستان، واقعی است. در شهر مدابا (۱) زنی شوهرش را به دنبال معشوقی رها کرده و پیش رهبر قبیله رفتهاند تا جلوی از دست رفتن «ناموس» خانواده را بگیرد. زن میگوید: «رهبر قبیله به شوهر دستور طلاق داد و به زنش دستور داد با معشوقش ازدواج کند. بعد به خواهر معشوق دستور داد با شوهرِ رهاشده ازدواج کند. پس اگر معشوق مدعی شد که زنِ مرد دیگری را دزدیده، شوهر میتواند بگوید او خودش دارد با خواهر مرد میخوابد!» اما هر بار که من این داستان را شنیدم از خودم یک سئوال پرسیدم. گیرم که «قانون» قبیله جلوی خشونت را گرفته باشد ـ اما پس آن خواهری که مجبور شد با شوهرِ مطلقه ازدواج کند، چه؟
از سرسختترین زنانی که با آن ها صحبت کردم فرزانه باری بود. او استاد دانشگاه قائد اعظم در اسلامآباد است و مکررا در تلویزیون ظاهر میشود و از طریق آزاداندیشیاش موفق میشود خشمِ بعضی دانشجویان خودش را برانگیزد؛ و چنین کاری در پاکستان میتواند خطرناک باشد. بیرون دفترش میبینم که دانشجویان نارضایتیشان را روی بروشور کارگاه تئاتری که او همکار آن است نوشتهاند. باری بدینسان چهرهای ضروری در کشور خود به حساب میآید، صدایی تکخوان در میانِ همنوایی آواهای آشنا.
او میگوید: «ناموس برای مردان مرتبط است با رفتار زنان چرا که آنها را به عنوان املاک خانواده (و جامعه) میپندارند. آنها هویت مستقل ندارند، انسان مستقل نیستند. مردان در ضمن زنان را دنبالهی خودشان میبینند. زنان که این موازین را زیر پا میگذارند ضربهی مستقیمی است به حسِ هویت مردان. البته که زنان باید این ارزشها را به کودکانشان انتقال دهند. اگر فرزندانت این موازین را نداشته باشند، ناکامی تو به عنوان مادر و همسر است».
و طولی نمیکشد که حرفهایمان پر از واژهی «فئودال» میشود. «اسلام تنها وقتی وسیلهای برای قتل میشود که نظام فئودالی مشخصی موجود باشد. باید مساله را در چارچوب اجتماعی قرار داد. در پاکستان بیشتر از هند قتل «ناموسی» میشود ـ و در پاکستان اصلاحات ارضی نبوده، نظام قوی زمینداری هست، زمینِ قبایل تحت سیطره دولت مرکزی نیست. نظام فئودالی است. در تاریخ اروپا، بربریت داشتیم ـ و الان بعضی بخشهای پاکستان مثل اروپای قرن پیش هستند. اما سبعیتی که اکنون صورت میگیرد…» اینجا است که باری سرش را تکان میدهد. «اخیرا زن بارداری بود که مشکوک بودند رابطهی خارج از ازدواج دارد و خانوادهاش سگهایی سراغش فرستاد و او مرد. اینها راههای خیلی شکنجهبار و وحشیانهای برای کشتن آدم ها است. من از نظر فکری برای توضیح اینها مشکل دارم».
هیچ کسی پیدا نمیکنم که ریشههای این سادیسم را بفهمد؛ بخصوص که محرکِ بسیاری جنایات «ناموسی» (بخصوص میان فلسطینیها) به نظر دعوا بر سر پول و ارث بوده است. در قهوهخانهای در غزه، در حالی که کنارمان کفِ مدیترانه به ساحل میزند، با نعیمه الرواق دیدار میکنم. او مسئول چیزی است که «برنامه قدرتبخشی به زنان» مینامد. زن کوچکاندامی است که روسری پوشیده و انگلیسیِ شیکی حرف میزند. میگوید: «در تجربهی من مساله، مذهبی نیست، فرهنگی است». «فرهنگ» هم شده مثل «قبیله» و دارم از شنیدنش در این مورد کمی خسته میشوم. کم مانده مسیری بکشند و جاهایی که قتلهای «ناموسی» معروف اتفاق افتاده به هم وصل کنند تا گردشگران در تور بازدید از میراث از آنها دیدن کنند. اما حرفهای نعیمه رشته افکارم را پاره میکند.
«شرایط مشخص در مذهب مربوط به موارد موجود در غزه نمیشود. در سالهای اخیر متوجه شدیم بسیاری زنان را به خاطر پول کشتند. برادر ترجیح میدهد خواهرش را بکشد تا ارثش را بردارد و بعد میگوید او خانواده را بیناموس کرده بوده». طارق رحمان، استاد مطالعات آسیای جنوبی و همکار دانشگاهیِ فرزانه باری در اسلامآباد به نظر به همین موضوع اشاره میکند (و طنز تلخ آنکه این همان داستان خود من از مولوی و گاوصندوقش است) و مینویسد: «از آنجا که زن، به قول آنها، خزانه یا صندوق است که «ناموس» مرد در آن ذخیره شده، او ملکِ آنها است. البته که باید از او حفاظت کرد اما همانطور که از جعبهی طلا و جواهر حفاظت میشود ـ نه برای خودش، برای آنچه درونش هست».
نعیمه الرواق از همین موضوع میگوید و آه میکشد. با لبخندی غمگین میگوید: «باور کن ۱۴۰۰ سال پیش اوضاع بهتر از الان بود». نجداوی هم در امان حرفی شبیه همین میزند. میگوید: «جامعه عرب و شرقی ما زن را پرستش میکند. رسولالله میگفت: «نصف مذهبتان را از زنتان بگیرید». بعد در دورهی عباسی اوضاع بد شد و آن موقع بود که بدویتر شدیم. حجاب از راه رسید، نقاب آمد…». این هم همانقدر گیجکننده است که توضیحات مربوط به خودِ سنت قتل «ناموسی». اردنیها به من گفتند از فلسطین آمده، از مردانی که زمانی مزرعه و ویلا داشتند و الان ۱۰ نفری در یک اتاق در اردوگاه های فرسوده زندگی میکنند. بقیه گفتند این فکر از مصر آمده اما دو زن مصری اصرار میکردند که (صد البته) این سنت از عربستان سعودی آمده.
۱ـ در اصل مقاله صحبت از شهر «Madabad» است که میتواند صورتِ انگلیسی نوشتن روستای مادآباد در زنجانِ ایران باشد. اما از آنجا که به نظر نویسنده به اردن اشاره میکند، ما حدس زدیم منظور شهر «مدابا» (Madaba) بوده و غلط تایپی حاصل شده است ـ م.
روزنامه ایندپندنت – ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۰
بخش ب از قسمت ششم را هفتهی آینده بخوانید
یکی از بهترین و پر خواننده ترین مطالب، بسیار پر مغز و گیراست. متشکرم