آنگاه که:
سنگ آسمانى وحشت
برج اقتدار آدمى را
در هم کوبید
و تشت زرین شهر
در بهت تیره ى افق
فرو لغزید
کنار چشمه اى که نشئه شراب
و جویبارى که طعم عسل داشت
با سیب عافیت در دستانم
که بهاى گذر از
آزادى و عشق بود
در برزخ تنهائى و تردید
بر جنازه ى خویش
نماز گزاردم و گریستم
اپریل 2020- تورنتو
حاشا مکن
در واپسین آواى هر برگ و دانه
که بر زمین فرو مى غلتد
سحر عشقى ست
که قانون رویش را
تداوم مى بخشد
و بر گرده آسمان
تکلیف مى گذارد
آنچه در سرم
طوفان خشم مى انگیزد
گوش بستن به آواى کهنه
نظم است
حاشا مکن
که ما
به آسمان به زمین
و به خود
بد کردیم