نکته ها ۴۸

انصافن اگر انسان با خودش مصاحبه کند، صمیمانه ترین وصادقانه ترین مصاحبه ها ازآب درخواهد آمد به شرط آنکه طرف به خودش دروغ نگوید. بدیهی است که این کار، کارسیاستمداران نیست!

درمصاحبه های معمولی، مثلا مصاحبه ای که خبرنگار صدا وسیما با مسئولین می کند، نه خبرنگاراجازه دارد هرچه دلش می خواهد بپرسد ونه مصاحبه شنونده صلاح می داند به هر سئوالی جواب صحیح بدهد . بنابراین هرچه دلش خواست می گوید و مصاحبه کننده، یعنی خبرنگارهم فقط سرش را تکان می دهد. آن هم بخاطر اینکه هم نشان بدهد زنده است، هم رگ های گردنش ازصاف نشستن و گوش کردن خشک نشود!

درمصاحبه های صدا وسیما، سئوال ها وجواب ها قبلا تنظیم شده و مرورشده و سانسور شده است وگرنه که مسئله می سازد وحرف ازتویش درمی آید .

مثلا اگرآقای روحانی خودش با خودش مصاحبه می کرد، هرگزنمی گفت من هرروز حتی وقتی دراتوموبیل نشسته ام و بسوی محل کارم می روم، ازمردم نظرسنجی هم می کنم و ازدیدن قیافه مردم درکوچه و خیابان می فهمم چند نفر از زندگی شان راضی هستند و چند نفر ناراضی چون بلافاصله خودش به خودش می گفت خنده ات نگرفت آقای رئیس جمهورازاین حرفی که زدی؟

ازپشت شیشه دودی ماشین درحال حرکت، فرض کن دیدی که یکنفر چهار تا دونه گوجه فرنگی و دوتا دونه پیاز خریده  و دارد می خندد. این خنده را حمل بر رضایت از زندگی می کنی؟ فکر نمی کنی بابت بیست هزارتومنی که برای این دوقلم جنس داده داره می خنده؟!

بگذریم ….، هنوزمصاحبه شروع نشده ازمرحله پرت افتادم. این را داشتم می گفتم که درمصاحبه ای که انسان خودش با خودش می کند، اگر بخواهد کلک بزند وسئوال انحرافی بپرسد، خودش جلوی خودش را می گیرد ومی گوید:

چی شد؟ پیش غازی و ملق بازی؟ و یک ثانیه نگذشته آدم به خودش می گوید قاضی را با غ نوشتی بی سواد…. ودوباره خودش به خودش جواب می دهد بی سواد خودتی، غازی با غ یعنی معرکه گیر، بند باز، و این ضرب المثل این معنی را می دهد که جلوی کسی که خودش خبره کار است و بند باز، نمی شود ملق بازی کرد .

اصولا پیش قاضی دادگاه که کسی ملق نمی زند؟  کسی را که احضارش می کنند و پیش قاضی می رود ، آنقدرنگران اتهاماتی است که احتمالن بهش زده میشه که دست و پاش از حرکت می افته چه برسد به اینکه ملق بازی هم بکند؟ تازه ملق بازی کنه که چی بشه ؟!

-: بالاخره مسابقه  را شروع می کنی یا نه ؟

-: مسابقه نه، مصاحبه!

خیلی خب بابا ، انقدرحرف های انحرافی زدی که حواسم پرت شد. ضمنا از بسکه خبرهای ضد و نقیض درمورد کنفدراسیون فوتبال ومحرومیت ایران واین چیزها می نویسند، آدم بی اختیارحواسش متوجه مسابقه میشه وگرنه می دانم که الان قراره مصاحبه کنم. چشم ، شروع می کنم:

خودم: ممکنه ازجنابعالی خواهش کنم بفرمائید…

خودم: تا شروع نشده بگذار بگم که جنابعالی و اینها را بگذارکنار. من به تو میگم تو، توهم به من بگوتو. راحت، دوستانه و صمیمانه….

مثل توی سریال های ترکی که دختره اومده توی یک هولدینگ بسیاربزرگ به عنوان آبدارچی استخدام بشه، دنبال اتاقی که باید برود می گردد که صاحب مولتی میلیاردر هولدینگ از راه می رسد،  توی راهرو چشمش به او می افتد، آب از لک و لوچه اش سرازیرمی شود ، ومی گوید یک قهوه ترک درست کن بیارببینم تجربه داری یا نه …وقهوه را که آورد به دختره میگه ، راحت باش ، بمن بگو تو!

دختره هم میگه؟

معلومه که میگه، ازخدا میخواد با یک مولتی میلیاردر صمیمی بشه … تازه توگفتن سرش را بخورد، غروب همان روز می بینی دوتائی نشسته اند توی یک رستوران فرست کلاس  و دارند یک شام رومانتیک می خورند.

خودم: باز که هرز رفتی . مصاحبه چی شد؟

الان، خواستم یاد آوری کنم که تشریفات را بگذاریم کنار و به هم بگوئیم تو

چون مصاحبه ما کتبی است اگرهردو به هم بگوئیم تو،  خواننده از کجا می فهمه این دوتا تو، یعنی من وتو، کدام یکی مون منم، وکدام یکی مون توئی؟

ببین اصلا اسم من وتو را نیار. مردم خیال می کنند داریم راجع به تلویزیون نیمچه سیاسی من وتو حرف می زنیم، برامون حرف درمیارن.

یعنی چون تلویزیونی به این نام وجود داره ، دیگه من وتو هیچی؟ یعنی  زن وشوهرها هم نباید به هم بگن من وتو؟

می تونن به هم بگن بی بی سی !

بازداری هرز میری ها …

خیلی خب بابا ، شوخی کردم. برای اینکه سوء تفاهم نشه ومتهم نشن که با تلویزیون من وتو همکاری می کنند  بد نیست به هم بگویند من و جنابعالی!

خیلی خوب بابا، مصاحبه را ادامه میدی یا نه؟

من میگم بذاریمش برای یک دفعه دیگه. ایندفعه هم من خیلی منحرف شدم هم جنابعالی .

منحرف  خودتی، من هرگز منحرف نشده ام و نمی شوم…

نیگاش کن ها… ، به تریج قباش برخورد . من را باش که اومدم با یک آدم نازک نارنجی مثل تو مصاحبه کنم …

نازک نارنجی هم خودتی . ضمنا تو قراربود با من مصاحبه کنی یا من با تو؟

وای خدا سرم رفت . مصاحبه هم مصاحبه های آقای خامنه ای. آقا حرف میزنن، بقیه هم گوش می کنند …

خامنه ای کی مصاحبه کرده که این دومیش باشه. اونی که تومیگی اسمش سخنرانیه …

هرچی که هست بهترازمصاحبه ایست که توکردی. سرم رفت، بلند می شود و زیرلب به خودش می گوید بعدا می بینمت.  

( به خودش جواب می دهد ) می بینمت وخدمتت می رسم …!

__________________________

دیروز تا بحال خوشم آمده ازآقای روحانی. من را یاد یک لطیفه ای اندخته که فراموش کرده بودم: حالا که امکان فروش نفت را ندارند، صحبت ازاقتصاد بدون نفت را پیش کشیده اند. عین اون یارو که کلاهش افتاد توی رودخانه، هرچه دنبالش دوید نتوانست بگیردش، گفت ولش کن؛ به سرم گشاد بود !

______________________________________________

خانمه بچه اش را برد پیش روان شناس و گفت آقای دکتر دستم به دامنت، یه کاری واسه این بچه بکن …حالا که وقت بالاو پائین پریدن وگفتن و خندیدنشه، دائم نشسته یک گوشه ودرودیواررا نگاه می کنه، وای به این که هشتاد نود سالش بشه وازشر و شور بیفته …
روانشناسه نگاهی به پسره که مثل شیربرنج وارفته نشسته بود کرد و گفت خانم برعکس آنچه شما فکرمی کنید، این بچه آینده درخشانی داره. پیرکه شد می تونه بره توی مجلس خبرگان، ماهی سی چهل میلیون تومن حقوق بگیره واززندگیش لذت ببره!

جناب الاغ !

وعده “معنویات شما را بالا می بریم ” بالاخره عملی شد!

__________________________________

قدرامکاناتی را که داریم، بدانیم. مثلا اگرمقوا نبود، کارگران ایران روی چی می نوشتند ما گرسنه ایم ومی رفتند جلوی مجلس تظاهرات؟!

______________________

اولین روزی که جوانها کلاه شان را پشت ورو سرگذاشتند، باید می فهمیدیم که دنیا، دیگه دنیای سابق نیست !

دعا درکازینو!

کامپیوتر من، معمولا تا نزدیکی های ظهر اخم هاش توی همه و بد عنقه. نه که شب کاری هم می کنه و بنده تا نصف شب دست ازسرش برنمی دارم، صبح ها چندان سرحال نیست.

چند باری باید دکمه استارتش را فشار داد، گاهی به شوخی نیشگونش می گیرم، یه وقت هائی تکون تکونش میدم، گاهی میرم یک استکان چائی می ریزم و میام می شینم جلوی روش تا ببینه ازبیدار کردنش منظور سوئی ندارم، وخلاصه به هردری می زنم تا بالاخره چشم هاش را باز کنه، کرکره هاشو بکشه بالا و چراغ هاش را روشن کنه .

البته روشن هم که شد شروع می کنه به خمیازه کشیدن وغرولند کردن ومشت به سینه زدن و”ای خدا، ای خدا ” کردن ها …. انگارمی خواد کوه بکنه لعنتی!

به همین دلیل هم، از جواب هائی که به سئوالات من می دهد زیاد مطمئن نیستم. آدم ها هم توی خواب و بیداری حرف هائی می زنند که نمیشه روش حساب کرد چه برسه به کامپیوتر…

مگه توی همین ماه رمضونی نبود که خانمه شوهرش را تکون تکون داد وگفت عباس بلند شو سحره …

وشوهره خواب آلود جواب داد ولش کن بی معرفت بد قولو…دیگه نمیخوام جواب تلفن هاش را بدم ؟!

بگذریم، امروز که رادیو از کشته شدن جورج فلوید و تظاهرات کانادائی ها درمخالفت با تبعیض نژادی خبرداد، گفتم بذار برم توی گوگل و ببینم اصلا این کانادا چه جورکشوریه؟ چرا اینقدرآزاده و چرا هرایرانی که اختلاس می کنه یکسرمیره کانادا؟ و یه لحظه ازخودم پرسیدم چطوره منهم داروندارم را بردارم و برم کانادا؟

داروندار من را که می دانید؟ ده ها هزارلایک و یک عالمه محبت دوستانه است.

بعد گفتم قبل ازاینکه لایک هایم را بریزم توی چمدان و راه بیفتم، بذار اول تحقیقی بکنم و ببینم بانک های کانادا لایک هم قبول می کنند یا نه، وبه لایک و قربون صدقه چند درصد بهره میدن؟!

براساس ضرب المثل جوینده یابنده است، پرسیدم وخواندم و فهمیدم که کانادا صد وپنجاه ودو سه سال بیشتر نیست که تقریبا ازدست انگلیس ها دراومده ومستقل شده، وکانادائی ها خیلی از این که به استقلال رسیده اند خوشحالند وضمنا خواندم که از کانادائی ها خوشحال تر، اون آقاهه است که چند هزارمیلیارد تومن چاپید و رفت کانادا…

میگن حتی توی قمارخونه های کانادا هم که میره مثل حاجی بازاری هائی که دائم لب هاشون می جنبه وذکرمیگن ، همینجور شکر می کنه که کانادا تونست کشوری مستقل بشه و بارها گفته اگر کانادا نبود، من با این همه پول چه خاکی توی سرخودم می ریختم؟!