نقدی بر مجموعه شعر «ساچمه در ژنهای ویوالدی»
مجموعه شعر: ساچمه در ژن های ویوالدی
شاعر: حسین علیشریفی
انتشارات جغد/ ۱۳۹۸
این یادداشت، نگاهی به ساختار شعرهای حسین علیشریفی در مجموعه شعر «ساچمه در ژنهای ویوالدی» است که درخوانش کلی آن درمی یابیم کلمات، عریانتر، بی آویزه تر و بی مهاباتر از وضعیت معمول در شعر، به کار گرفته شده اند. موتیفها به خوبی شکل گرفته اند و در بسیاری شعرها، عنصر تکرار هم در ساختارسازی نقش داشته و هم در موسیقی مناسب هر شعر. به نظر می رسد اینها البته ریشه در توان دانشی شاعر در امر هنر موسیقی، عکاسی، هنرهای تجسمی و پژوهش هنری دارد که به خوبی به یاری متن اش آمده و از آن جایی که دانش، خاستگاه شعر است، تأثیر قابل توجهی روی بنمایه و اجرای شعرهای اش گذاشته است.
حتا در امر تصویرسازی، توجه حسین به تفاوت تصویر در شعر و تصویر در عکاسی و هنرهای تجسمی، شعر او را از گزند افتادن در دام شعر به مثابه ی تصویر، رهانیده و تصویرها با ساختن جهانی برای شعر همراه بوده اند و کاربردهایی چون فضاسازی را به همراه داشته اند و با تشبیه، استعاره و حتا حس آمیزی ساخته شده اند: «صدای خجسته در سیاهی رود/ صدای گرسنه ی شانزده ساله ی زنی از دور/ به یاد می آورم بر دست هاش/ کوچه می پیچید/ تور می آمد روی شانه و گیسو» ص۸
علاوه بر آنچه در مورد تصویرسازی عنوان شد، در اینجا توجه به نوع شخصیت سازی مهم است. برای ساخت شخصیت زن این شعر، شاعر صدای او را گرفته و خجسته گی و جاری بودن صدا در سیاهی رود را ساخته و در سطر بعد، صدا را گرسنه به معنی شوق بسیار برای رسیدن و همچنین همراه با نماد شانزده سالگی، بیشتر ساخته و به آن هم اکتفا نکرده و جانمایی زن را با استفاده دور بودن صدایش کامل کرده و به این گونه به فضاسازی لازم در ابتدای شعر دست یافته است.
در این شعر، عبارت «به یاد می آورم» تکرار می شود و عباراتی چون «فراموش می کرد/ کرده اند»، «از آن روزها» و موارد مشابه به کلمه ی آلزایمر در اواخر شعر میرسد. اینها همه در ساخت موتیف این شعر که خود در ناگهانِ به یادآوردن شکل گرفته، به خوبی کارکرد یافته است و درواقع ساختار شعر بر اینها بنا شده است. ص۹: «گویا مادران معاصر فراموش کرده اند/ تاریخ تولد این خاک را…!/ این بود سهم آلزایمر از منحنی لب و زهدان…!/ این بود سوی دیگر کوه…/ لاره جان، دیریست/ آرش به صورت آرش از اینسو دیده نمیشود.» دقت کنیم که یک عنصر معنایی را مطرح می کند و تصویر ساخته شده را با استفاده از عبارت «اینسو» به هم میریزد و در واقع وضعیت تعلیقی و آگاهی بخش در جهت شک کردن به آن چه دیده میشود، ایجاد میکند.
شخصیت لاره نیز با وجود پشتوانه ی فرهنگی و فولکلور خود، در شعرهای این مجموعه، درمجموع بازتعریف شده و به مدد جریانات هر شعر بازساخت شده است که این خود روش مناسب برای ساخت یا به کارگیری شخصیتها یا اسطوره ها در متن ادبی است. همچنین است در استفاده از اسطوره ها و نامهای خاص در جایجای این مجموعه.
همانطور که از روند این یادداشت قابل تشخیص است، در هر گوشه از این شعر و برخی شعرهای دیگر مجموعه با تنوع بالایی به لحاظ بکارگیری تکنیکهای اجرایی شعر روبه رو هستیم و این امر خود به لحاظ ساختارسازی اهمیت ویژه ای دارد بخصوص که در شعر حسین با تناسب فرم و محتوا همراه است.
مثال دیگر از اهمیت امر موتیف در شعر حسین، در شعر «ماندیم و وطن را بدرقه کردیم» خودنمایی میکند. در واقع باور شاعر و آن ذهنیتی که در خودآگاهش پیداست، آن چنان در بافت شعر تنیده میشود که بروز ساختار را ممکن میکند. در این شعر عبارتهای «سر از اسب درآورده کاشی ام»، «سر از خاموشی درآورده اند سگپدران» و «موی از قبری سپید/ و جان از حضور درشت تنی/ درآورده ام؛ داده ام/ که اسب و آسیمه گی همه هوای تو را داشته باشند» قابل تشخیص است که در مفهوم و اجرای زبانیِ درآوردن و سردرآوردن به کار گرفته شده اند و البته هر بار به گونه ای دیگر. اینگونه است که ساختارهای معنایی و زبانی این شعر بر این سه بخش استوار میشود و وقتی در جایی دیگر از این شعر مینویسد: «یادم نرفته نترس/ زبان پردهخوانی از من و/ کوزهنمایی خیام از تو/ بالا ببر صدای مقدس بدنت را بالا»
درمییابیم که پرده خوانی در ارتباط دیالکتیک با سردرآوردن و درآوردن است و همچنین بالا بردن صدای بدن، علاوه بر حس آمیزی، در رابطه با بالا بردن و نمایاندن قرار می گیرد که مربوط می شود به آن «کوزه نمایی».
حسین توجه ویژه ای به موسیقی شعر دارد و با وجود رویه ی گاه پیچیده ای که در شعرها وجود دارد، استفاده از عناصر موسیقایی چه به لحاظ خود آهنگ و موسیقی و چه به لحاظ زبانشناسیک، در نزدیک شدن کاربر متن به متن، مؤثر بود است. ازجمله:
واج آرایی و نحوشکنی: (گوارایی رگ)، (بیجان منم که دستم لال، از لای لال تو بر چانه ی به سقف ماسیده چون میکند)، (در دست سرو، سنگ و سگرمه، بخار را ببوس) (ترس به نترسیدن از ترس، ترسیدنیست و جای امنی دارد)
نحو شکنی (لابد خیام تویی، وحشی تویی، ناجور جای دست منی تو)
ترکیب سازی همراه با حس آمیزی (زن تازه)، (بوسه گاه)، (دستم لال که از پشتوانه ی معنایی زبان عامیانه با عبارت «زبانم لال» بهره گرفته)، (رنگ آور است بدنت که رنج آور را تداعی میکند و البته این نوعی مصادره ی امر آشنا در زبان است)
حس آمیزی (دوست دارم دستهایت را بشنوم/ به وقت یورتمه در روند صدا)
باید توجه کرد که شعر عرصه ی انتخابهای شاعر است و این انتخابهاست که سرنوشت شعر را رقم میزند بنابراین می توان گفت در ساختارسازی هر شعر، نوع و مقدار استفاده از امکانات شعری در نسبت با هم، از اهمیت بالایی برخوردار است
شعر حسین از عنصر روایت نیز به خوبی بهره برده است و اتفاقن از شکستهای روایی با استفاده از کلمات و عبارات تکرار شونده یا تغییر در ساختارهای زمانی بهره برده که اینها از ایجاد آسیب جایگزینی داستان به جای شعر، جلوگیری کرده است. در سطرها نیز او به شکست روایت دست میزند به صورت تغییر در نرم زبان و نحوشکنی و همینطور پرشهایی که با تغییر در نسبت دادن رفتار شکل میگیرد، شعر را به پیش میبرد:
«زمین، با پرندگان خشکیده بر دیوارش اگر سخنی باید/ اما نگفتیم/…» ص۸
در شعر اول کتاب با تکینیکهای اجرایی قابل توجهی روبه رو میشویم: «سردش نکن افعی!/ نزدیک استکان لبت، از ریخت، از نریان/ نصفه ی شکار منی که ریختی از خشخاش» میبینیم که چگونه تصویرسازی با استفاده از تشبیه، توصیف و نسبت دادن استکان به لب، اجرا میشود و در کنار آن، رابطه ی عاطفی و دیالکتیک بین فعل ریختن و سایر عناصر این تصویر مثل لب و استکان (به نمایندگی از لبهی استکان) این تصویر بیشتر ساخته میشود.
شعر این گونه ادامه مییابد: «از نو زنی رسیده به سر با سینی انار، آتش نفهم و برهنه…/ تریاک مردهای به دو پستان باش»
آنچنان که مشهود است، توجه به موسیقی شعر در این بخش موج میزند و همانطور سایر موارد یادشده مانند ترکیبسازی (آتش نفهم) و رابط هی عاطفی کلمه ها که به عنوان نمونه، آتش و انار و پستان در آن نقش دارند.
او در ساخت موسیقیایی شعرش از جناس، قافیه و واج آرایی توأمان استفاده میکند که به نظر در مواردی نیاز به تنظیم مقدار و جانمایی دارد اما در کل به امر موسیقی شعر کمک کرده است: (ادامه ی شعر)
«دامن تا من بپاشان بیا به رویت ویرانه ها برویم/ دست از گلوی سگت شسته، دست از گلوی تنم شاهد گرفتهام،/ که رنگ آور است بدنت…/…»
در بخش پایانی شعر داریم: «میفهمم که تازه زنی/ تاب بیاور جامه ات را…/ که دلتنگی، زل میزند که بزند…»
«بزند» به گونه ای که هر دو تعبیر زل زدن و امر زدن به صورت فیزیکی از آن برمی آید، به خوبی اجرا شده و این زدن فیزیکی هم در سطرهای بعد خود را مینمایاند: «انگار که خوابت را گرفته باش، تنت باش؛ درش بیاور از جایی که زن است»
در اینجا عبارت «تنت باش»، عبارت «مرد باش» را تداعی می کند که به علت وجود یکسانی لحن و زبان عامیانه و همچنین وجود کلمه ی زن در مجاورت آن است. «تنت باش» با پیش و پس از خود نیز رابطه ی معنایی عاطفی برقرار میکند.
این شعر پس از چند سطر اینگونه پایان مییابد: «ایستاده لال شده ای و نگاه میکنی چرا؟/ آب رفته جهانت/ آب رفته/ آب.» که این هم اجرای فرمیک در هماهنگی مناسب فرم و محتوا را به نمایش میگذارد که آب شدن با تمام شدن شعر همراه شده و از طرفی به کاهش جمله به یک کلمه انجامیده است.
حسین به طراحی رابطه ی جزء و کل نیز توجه داشته و در مواردی کل به بخشی از جزء خود میپیوندند یا ترکیب ناهمگون در رابطه ی حجمی اتفاق میافتد: «ته ماندهی این سرخی، رو به خورشید است/ و هیچ زنی، روی لبش اگر زنده نمانده» ص۵ یا «از کبریت بیرون زده اند مردم» ص۷
یک نکته در بحث زبانشناسیک موضوع موسیقیایی متن شعر، بیان آرکاییک یا باستانگرایی است که در برخی جاهای مجموعه دیده میشود. میتوان فهمید که شاعر در برخی جاها برای ساختن حالت خطاب هگی یا مضمون اسطوره ای نیاز داشته از این نوع زبان استفاده کند اما این حالت در مقایسه با حالت استفاده از زبان روزمره یا صمیمت زبانی (کاهش ادبیت زبان)، در جای دورتری نسبت به خواننده ی شعر می ایستد و شعر هزینه ی آن را باید بپردازد. در واقع نیاز است که با استفاده از دیگر تکنیکهای اجرایی، خلاء احتمالی، پر شود. البته این امر نیز شعر به شعر متفاوت است، مثلن در عنوان یک شعر داریم: «جام همه جمله ی خوبیست کنار تربت تو»
می بینیم که در پی کلمه ی جام، کلمه ی جمله (بیشتر به لحاظ واج آرایی) و تربت (بیشتر به لحاظ بیان آرکاییک) به سطر تحمیل شده است و در واقع با یک کل آرکاییک مواجهیم که به نسبت مثالهای دیگر یادشده، دورتر از خواننده ی شعر قرار دارد.
در پس تمامی تکنیکهای ساختاری که در شعر حسین بررسی کردم، یک امر اجرایی مهم وجود دارد که مربوط به میزان و نحوه به کارگیری تکنیک هاست. مثلن محل گره های محتوایی و فرمیک مهم است. به طور کلی در هر امری، وضعیت کمبود اطلاعات، منجر به ابهام و فزونی اطلاعات منجر به پیچیدگی می شود. همچنین در هر دو حالت امکان دارد دشواری یا عدم کشف را داشته باشیم و همینطور سادگی یا نبود چیزی برای کشف. بنابراین توجه به این نکته لازم است که در اجرای شعر، توجه به کلیه ی عناصر ساختاری و اجرایی شعر به صورت توأمان باید داشت و در میزان و نحوه ی استفاده از آنها به گونه ای عمل کرد که شاخص ابهام-پیچیدگی در محدوده ی مناسب آن شعر قرار گیرد. در شعر حسین در جاهایی با افزایش اطلاعات همراه با اجرای پیچیده و درمواقعی استفاده ی توأمان از چندین تکنیک اجرایی درهم تنیده روبهرو هستیم. پرسش مهم این است که این امر چه آسیبی ایجاد میکند؟
پاسخ این است که شعر یک تفاوت ویژه با سایر مدیومهای هنری دارد و آن هم «آنِِ شاعرانه» است که درواقع شاعر در هنگام شعرنویسی آن را تجربه میکند و در شرایطی که پیچیدگی بیش از مقدار مناسب آن شعرِ بخصوص باشد، علاوه بر احتمال کاهش تجربه ی «آنِِ شاعرانه» برای شاعر، این تجربه را برای کاربر متن شعر هم کاهش می دهد چرا که انرژی او در خوانش شعر، بیشتر صرف بازکردن گرههای بسیاری میشود که در متن گنجانده شده است. در نتیجه میتوان به طور کلی نوشت که پیچیدگی زیاد از حد هر شعر، «آنِ شاعرانه»ی آن شعر را تهدید میکند. نمونه هایی از میزان پیچیدگی بالا، در سطرهای مجموعه وجود دارد و به طور مثال در شعر «دهن از ترس» علیرغم تلاش شاعر برای اجرای ترس با استفاده از تکرار، این امر بیش از حد پیچیده اجرا شده و امکان کشف و لذت را کاهش داده است. در شعر «دامن گورستان و اوراق گرمابه» نیز با این وضعیت روبهرو هستیم.
البته در آغاز همین شعر «دامن گورستان و اوراق گرمابه»، اجرای دقیقی از عناصر معنایی و زبان به کارگرفته شده و شعر با انتخاب مناسب فعل و جانمایی پرظرافت معنا همراه بوده است: «فرزانگی کن بنشین روی سرتاسه/ نور روی سینه ات را بتراشم/ نور نور نور، لابد میدانی نفسات برسد به سنگ/ به پا میخیزد کوهستان»
از این دست نگاه ساختاری به اجراها و مبتنی بر اتصال عاطفی کلمات، در بیشتر جاهای مجموعه دیده میشود، از جمله:
ص۳۴: «حادثه در راه، پر از گلهای نارنجی/ ایستاده ایم و گلوله، زخمهای مرا بو میکشد/ به خیالی که شب دارد عمیق میشود/ و تاریکی، تازشی عظیم بود» در اینجا تصویر با استفاده از تشبیه و استفاده ی آشنازدایانه از فعل «بوکشیدن» و همینطور عمیق شدن تاریکی که با حس آمیزی همراه است، ساخته شده است. همچنین در اجرای تازش که هجوم تاریکی را نشان میدهد در واقع با نسبت دادن رفتاری به تاریکی، تصویر ساخته میشود و اینها همه در یک مکانیزم اجرایی منسجم قرار گرفته است. استفاده ی هوشمندانه از «ایستاده ایم» در مقابله با «بوکشیدن»، برای رسیدن به تصویر و معنی گلوله ای که در آستانه ی برخورد، متوقف شده و دنبال هدف خود میگردد، در ساخت دراماتیک اثر بسیار مؤثر بوده است.
و همینطور ص۳۶: «بخار قهوه به جانبی نبود/ تو محال بودی و شهر در انعکاس پیراهنت مجال داشت/ در میان بگیرد باد را/…» تعلیق در وجود بخار قهوه، انرژی خوبی برای ابتدای شعر ایجاد کرده و همینطور نبودن و بودن که در سطر بعد آمده و محال که در ارتباط عاطفی با این تعلیق است. قافیه ی خوب نشسته ی محال و مجال که با مسیر معنایی شعر در هماهنگی هستند، در رسیدن به تصویر کمک کرده و در میان گرفتن باد توسط شهر آن هم در انعکاس پیراهن، تشبیه و حس آمیزی مناسبی برای تکمیل تصویر بوده است. البته که همه ی اینها از حس و اجرای موسیقیایی مناسبی برخوردارند.
درنهایت با بهره گیری از چهارفصل موسیقیایی ویوالدی، میتوانم بنویسم که حسین علی شریفی تا حد زیادی موفق به اجرای شعر در فصل پنجم شده که جای مناسبی برای شعر است.
صفحه ی اینستاگرام @arashnosratollahi
کانال تلگرامی http://t.me/arashnosratollahipoem