عباس ثابت

سال ۱۳۵۲ بود، اوج مسابقات باشگاهی جام تخت جمشید، عصر یک روز بهاری، شیراز ورزشگاه حافظیه.  بچه های جوان و خونگرم شیرازی هیجان زیادی داشتند تا بتوانند در مقابل تیم تهرانی، خودی نشان دهند. با تمام وجود بازی می کردند. یک بر هیچ جلو بودند. برق شادی را می شد در نگاه همه آن ها و نیز تماشاگران دید.

بازی را تقریبا برده بودند که ناگهان اواخر بازی، داور در یک اشتباه آشکار و به ناحق، علیه تیم برق شیراز یک پنالتی گرفت.  ورزشگاه در بهت و حیرت رفت. جوانان شیرازی باورشان نمی شد.  به طرف داور هجوم بردند. آن ها که کم سن و سال تر بودند گریه می کردند و به زمین چمن ورزشگاه مشت می کوفتند.

در لحظاتی کوتاه وضع عجیبی پیش آمده بود. حیرت و حسرت همه را فرا گرفته بود. اطراف داور همچنان شلوغ بود. گریه جای خود را به التماس داده بود، اما رای داور یکی بود و عوض  نمی شد.

پرویز قلیچ خانی در دفتر شهروند ـ فوریه ۲۰۰۹

عاقبت لشکر شکست خورده به این تصمیم گردن نهاد. رای اشتباه داور مثل روز روشن بود. توپ در نقطه پنالتی کاشته شد و جوانی که بعدها بیش از صد شماره آرش را به همت خودش بیرون آورد، پشت آن قرار گرفت. استادیوم در انتظار واقعه ای بود. پرویز طاقت دیدن آن نگاه های غمزده را نداشت. حکم غیرعادلانه را نمی پسندید. نگاهی به اطراف استادیوم انداخت، سکوت بهت آور آن را نمی توانست تحمل کند، لحظه ی امتحان بود، با شوت سرکش و سنگین خود که ده ها متر از دروازه فاصله داشت، شادی را به ورزشگاه هدیه آورد، شادی را به مردم هدیه کرد. تسلیم بی عدالتی نشد. این خبر مثل توپ در محافل ورزشی صدا کرد. همه بی اختیار تولد تختی دیگری را به یکدیگر نوید دادند.

روزگار در ظاهر به آرامی می گذشت و کمتر کسی بود که بتواند شعله ور شدن آتش زیر خاکستر را به آن زودی پیش بینی کند. دستگاه جهنمی اطلاعات و امنیت امکان هر حرکت دموکراتیکی را سد کرده بود، اما تلاش برای آزادی، عدالتخواهی و استقلال به انواع مختلف در جریان بود.

 کمی آن سوتر، یکی دو سال بعد مرد عدالتخواه ما ، پنجره ها را به دنبال هوای تازه ای شکست. در آن ایام پرویز قلیچ خانی دانشجو بود و با این حرکت خود می خواست مخالفتش را با جو سنگین دیکتاتوری آشکار نماید.

دیکتاتور بد سگال حیرت کرد، از پایگاه مردمی او خبر داشت. ابتدا قافیه را باخت، اما خیلی زود با به راه انداختن یک شوی تلویزیونی به خیال خود آن حرکت را به نفع خود مصادره کرد. آن شوی تلویزیونی را هیچکس باور نکرد، اما مردم جلوی اسم دیکتاتور یک ضربدر دیگر زدند. او بازی های جهانی را به خاطر همراهی با تحرکات مردمی ضد استبدادی رژیم گذشته تحریم کرد و در همه جا دست به افشاگری علیه رژیم زد .

شعله های انقلاب دامن حکومت را گرفت و امید می رفت در دوران جدید نیروهای عدالتخواه  به تدریج وارد عرصه شوند و با کمک هم ایران نوینی را بسازند. سازمان ها و افراد آرمانگرا به ناگاه خود را در فضایی جدید یافتند که برای آن آماده نشده بودند و از درک وضع ایجاد شده عاجز بودند. فضای جدید، گفت وگو و تبادل آرا را می طلبید. بنا کردن نهادهای مردمی و دموکراتیک دور از هرگونه ماجراجویی سیاسی نیاز آن دوران بود. اما هیچ کس برای این ماموریت جدید آموزش ندیده بود. تجربه های سیاسی و اجتماعی چه در رابطه با حکومت و چه در رابطه با گروه ها،  همگی سر در خشونت داشت. رهبران سیاسی در آن ایام یا زندانی تازه از بند رها شده بودند که هنوز درد جانکاه شکنجه و خشونت را بر گرده خود احساس می کردند و یا بازمانده یک تصفیه خونین درون گروهی.  زبان در کام نمی گردید، مگر به خاطر گفتن مرگ بر این یا بر آن. از گفت وگو خبری نبود. کلام متین که سنگ آغازین دموکراسی بود نایاب گشته بود.

تیم فوتبال تاج قهرمان جام باشگاه های آسیا در سال ۵۲

همه گروه ها و سازمان ها به دنبال هژمونی بودند. کتاب های فلسفه و تاریخ تورق می شدند تا که دستجات و احزاب تازه از بند رها شده خشونتی را که اعمال می کردند، توجیه کنند.

این نابسامانی ها و خشونت ها به همراه جنگ و گریزهای بی حاصلِ مناطق مرزی که اغلب بوی تجزیه طلبی از آن به مشام می آمد، بستر مناسبی برای رشد نیروهای مرتجع، واپسگرا و سرکوبگر که در ترکیب ناهمگون و رنگانگ حکومت جدید جا گرفته بودند را فراهم آورد. 

هر گلوله ای که در گنبد و یا کردستان شلیک می شد میخی بود که به تابوت دموکراسی نوپای ایران کوبیده می گشت.

و بدینسان بود که آن باران رحمت، تبدیل به گردابی سهمگین شد و قهرمان ما را از بستر طبیعی خود جدا ساخت.

به دنبال این تحولات عناصر ارتجاعی و واپسگرا، نه تنها از طریق اعمال خشونت و انحصارطلبی عرصه فعالیت های اجتماعی- سیاسی را تنگ کردند، بلکه باعث شدند تا بسیاری از نیروهای ملی و ترقیخواه جلای وطن کرده و عرصه های فرهنگی و سیاسی را یک سره در اختیار قشر مرتجعِ حاکمیت نوپا قرار دهند.

 

گزاره ۱

وجوه مشترک و تشابهات عدیده اوضاع سیاسی ایرانِ ابتدای دهه ۶۰ و شرایط کنونی، تحلیل بسیار جدی تری را طلب می کند که باید به آن پرداخت. پس از گذشت سی سال هنوز ما با یک حاکمیت یک دست و یک پارچه روبرو نیستیم. تکرار سناریوی قبل قابل پذیرش نیست و نباید افراطیون جاده صاف کن تفریط طلبان گردند. در این دوره نیز ما شاهد مهاجرت شخصیت های مستقل و تاثیرگذاریم. عناصری که با کمی تساهل و تسامح می توانند همچنان در کنار مردم خود باشند و در این راه صعب العبور یاری دهنده جنبش دموکراسی خواهی ایران گردند. ایکاش می شد از گذشته پند گرفت و در میدانی که دشمن برای ما فراهم می کند بازی نکرد.

و اما آقای قلیچ خانی عزیز، پر واضح است که نقد عملکرد یک قهرمان ملی و کوشاگر اجتماعی به عنوان یک شخصیت تاثیرگذار هیچگونه ارتباطی به فردیت و زندگی خصوصی او ندارد. اگر عملکرد چنین بزرگانی مورد نقد  قرار می گیرد به این سبب است که آنان از مرزهای شخصی و فردی پا فراتر گذاشته، محیط و جامعه خود را تحت تاثیر قرار می دهند .

 

گزاره ۲

۱- ورزش و بویژه فوتبال، پدیده عجیب دوران معاصر است. تسکین حس انتقام جویی ناشی از شکست جنگ فالک لند از طرف مردم آرژانتین و پیروزی بحث برانگیز آنان بر انگلستان بیانگر اعجاب این پدیده نوین است. اتفاقات اخیر در مسابقات مقدماتی جام جهانی، بین الجزایر و مصر که روابط دو کشور را تا مرز تامل برانگیزی به تنش کشاند از یک طرف و احساس نه چندان خوشایند مردم فرانسه از پیروزیشان بر تیم فوتبال ایرلند از طرف دیگر همه نشان از نفوذ توده ای و مردمی پدیده عصر جدید دارد.

جامعه ایران نه تنها از این جادوی مدرن بی بهره نبوده، بلکه آن را با آغوش باز پذیرفته است. امروزه تیم های فوتبال از جمله نهادهای اجتماعی جدیدی شده اند که گاه بدون نیازی به کمک دولت می توانند به حیات خود ادامه دهند. برد توده ای فوتبال امروزه آن چنان است که رژیمی را که در اوایل ایجادش چنین پدیده هایی را به عنوان میراث بجا مانده از رژیم قبلی به دیده ی تحقیر می نگریست، ناچار به سرمایه گذاری در آن کرده است. روشن است که این سرمایه گذاری به این امید انجام گرفته که درگیری ها و حواشی مسابقات فوتبال بتواند ذهن جوانان را از مسائل سیاسی دور کند و انرژی و خشم واخورده ی آنها در ضمن این درگیری ها تخلیه شود.

اقبال مردمی ایرانیان نسبت به این ورزش آنچنان است که در شهری مانند تبریز هفتاد هزار تماشاچی برای یک مسابقه به ورزشگاه می آیند و گاه چند هزار نفری هم امکان ورود نمی یابند. بیشترین میزان تماشاگر در قاره آسیا از آن ایران است. آمار منتشره از طرف فدراسیون آسیا موید این موضوع است. تعداد نشریات ورزشی که در ایران منتشر می شود دو رقمی است که همگی در شمارگان بسیار بالا به چاپ می رسد. امروزه برنامه های ورزشی تلویزیون که اغلب تا پاسی از شب ادامه دارد از جمله پربیننده ترین برنامه هاست که عمده ذهن جوانان را به خود معطوف می سازد. این همه استقبال  قند در دل رژیم آب می کند.

۲- خصیصه الگوسازی نسل جوان بخصوص در جوامعی مانند ایران که از امکانات تفریحی متعددی برخوردار نیستند، بسیار پررنگ است. نسل جوان علاقمند به داشتن تیپ و الگوست. در بسیاری از موارد وجود چنین ایده آل هایی کمک می کند تا خصوصیت های خوب اخلاقی به راحتی قابل انتقال باشد. نهادهای اجتماعی می توانند از وجود تیپ هایی که جامعه ارزش های آنها را تایید کرده، در مدیریت و بدنه خود استفاده نموده و موجبات عدم انحراف نسل جوان را فراهم آورد. موضوع کاربرد تیپ در جلوگیری از آسیب های اجتماعی بحث گسترده ای در حوزه ی روانشناسی اجتماعی است که چگونگی عملکرد و آثار آن به عهده متخصصان می باشد. سخن آخر این که این تیپ سازی هر چند با موانعی روبرو باشد، اما بالاخره اتفاق می افتد، هرچند نادرست.

۳- فساد در فوتبال ایران نهادینه شده و دیگر راهی برای سرپوش نهادن برآن نمانده. عمده این فساد ناشی از پول هایی است که در این رشته حیف و میل می شود. وجود دلال های رنگانگ، مربیان بی اعتقاد و فاقد اخلاق، تا بدانجا رسیده که سازمان ورزش مجبور می شود تعدادی از آنان را از فعالیت و ورود به ورزشگاه مرحوم کند. بی اخلاقی آن چنان ریشه دوانده که دستگاه ورزش ناچار می شود از مربیان تست اعتیاد بگیرد. داستان دنباله دار دوپینگ و استفاده از مواد نیروزا ضایعه دیگریست که بر پیکر این نهاد پرورش دهنده جوانان و قهرمانان دائماً آسیب می رساند. این موضوعات تنها نوک کوه یخی ست که قسمت اعظم آن در زیر آب پنهان است. عوامل فرهنگی دست اندر کار این ورزش که باید نگهبان ارزش های اخلاقی باشند خود از دیگران فاسدتر هستند. برای بزرگ و کوچک کردن یک بازیکن تیترها بزرگ و کوچک می شوند. ورزشی نویسان دلال بازیکن هستند و صحنه گردانان اصلی پشت پرده فوتبال ایران را پدرخواندگی می کنند. میلیونها جوان به ورزشگاه ها سرازیر می شوند، بی آن که چشمانشان بر روی یک الگوی انسانی و اخلاقی ورزشی گشوده شود.

 

گزاره ۳

مهاجرت سیاسی و اجباری نخبگان و شخصیت ها، امروزه دیگر امری عادی است. جدال در مورد درست یا غلط بودن این تبعید ناخواسته بیش و پیش از آن که در سطح جامعه مطرح شود در درون آن فرد آغاز گردیده است. همانگونه که ذکر شد اکثریت قریب به اتفاق تبعیدهای سیاسی اجباری و ناخواسته است، زیرا فرد سیاسی نسبت به موطن خود بسیار دلبسته است و به اتفاقاتی که در کشورش رخ می دهد بسیار حساس. فرد سیاسی برای اداره امور کشور زادگاه خود عموما دارای برنامه است و اهدافی را که در نظر دارد با اهداف حاکمان موجود متفاوت است و این اختلاف نظرگاه به حدی ست که هر کدام موجودیت دیگری را به چالش می کشد و به دنبال نفی فیزیکی طرف مقابل است. وجود چنین کشمکشی الزاماً به این معنا نیست که کلیه معترضان به دنبال کسب قدرت هستند و جنگشان با حاکمیت بر سر تصاحب ماشین دولتی است. چنین مهاجرانی، شرایط موجود در جامعه را برنمی تابند، و تحمل چنین شرایطی برایشان غیرممکن می شود بنابراین داوطلبانه به تبعید ناخواسته تن می دهند. اگرچه جامعه میزبان امکانات زیادی را در دست مهاجر سیاسی قرار می دهد که بتواند با آزادی عمل بیشتری اعتراض خود را چه به صورت نوشتاری و شرکت در اجتماعات و سخنرانی ها ابراز دارد، اما ادامه چنین وضعی و طولانی شدن اقامت فرد معترض در جامعه جدید خطر گسست از موطن مادری را در پی خواهد داشت. گسست فرهنگی، ادبی و اجتماعی به تدریج شرایطی را فراهم می سازد که این افراد از درک و فهم مردم خویش عاجز می شوند و به عبارت ساده تر زبان یکدیگر را نمی فهمند. مشکلاتی که به آنها اشاره شد مسائل عمومی هستند، اما چنانچه فرد و یا افراد مورد نظر از پایگاه توده ای ویژه ای برخوردار باشند موضوع بسیار قابل تامل تر خواهد شد. حاکمیت از مهاجرت چنین افرادی بسیار خرسند خواهد شد، زیرا بدون پرداخت هزینه ای ارتباط چنین عنصری را با توده مردم قطع می کند  و به اصطلاح از شر این موی دماغ راحت می شود. بوده اند بزرگانی که با علم به این معنا با توسل به ترفندهای مختلف دسیسه دشمن را نقش بر آب نموده و تن به تبعید نداده اند. زنده یاد احمد شاملو، و بسیاری دیگر از هنرمندان،  شاعران و فیلم سازانی که رنج های فراوانی را تحمل کرده اند از این جمله اند. آنان در این امید بوده اند تا جایی که امکان دارد مقاومت نمایند و سپس مشعل را به دست دیگری بسپارند. مجددا باید متذکر شد که فعالیت هنرمندان و سیاسیون خارج از کشور هرگز کم اهمیت نبوده و گاه شرح مصائب روحی آنان از عهده این قلم خارج است.

نباید از نظر دور داشت که نقش افراد در تحولات اجتماعی و میزان تاثیرگذاری آنها در جنبش بستگی تام به موقعیت آنها در جامعه دارد. موقعیت یک قهرمان، یک رهبر سندیکایی و یا یک فعال اجتمایی با موقعیت یک تاریخدان، یک جامعه شناس و یا یک روانشناس که ارتباط تنگاتنگی با جامعه ندارد متفاوت است. آنچه که گروه یا دسته اول را از گروه دوم جدا می سازد قدرت بسیج مردمی آنهاست. نفوذ آنها در جامعه است که به آن ها چنان اعتباری را می بخشد که در بزنگاه های تاریخی پاسخ هوادارانشان را داده و آنها را به صحنه مبارزه فراخوانند. تاثیر یک متفکر اجتماعی در جامعه نیاز به زمان دارد. فرانسه قرن نوزدهم نیاز به زمان داشت تا اندیشه های روسو و منتسکیو و دیگران را در ذهن خود تحلیل کرده و لزوم اخذ ارزشهای جدید را درک نماید، پس از آن بود که رهبران انقلاب با قدرت بسیج مردمی ظهور کردند و با تواناییهای خود توده هایی که آماده پذیرش دنیای جدید بودند را به سوی انقلاب رهبری نمودند.

آری پرویز عزیز شما از آن جمله چهره هایی هستید که هزاران جوان مشتاق، هزاران آرش پاک نهاد را می توانستید رهبری کنید و به آنها راه و رسم مقاومت در مقابل ظلم و تعدی را یاد دهید. جای آرش شما در استادیوم یک صد هزار نفری آزادی خالیست. بیش از سی سال است که صحنه ورزش ایران را ترک کرده ای و دل به غوغا سپردی، حال آن که دماوند آنجاست و مرز تورانیان به دیواره های قلب جوانان وطن رسیده دریغ از یک تیر که از چله گاه برجهد و دشمن نامرئی را به ظلمت عقب براند. ورزشگاه ها از اخلاق تهی شده، سالهاست که رنگ آبی عشق بر آنها نتابیده،  از گذشت و انسانیت خبری نیست.

باور کن داستان پشت کردن تو به استبداد و دل نسپردن به رنگ و نیرنگ را جوانان امروز بیشتر شبیه به افسانه می دانند، زیرا که آنان چنین نمونه هایی را در دوران اخیر به یاد ندارند. اعتبارهای ورزشی به راحتی در جهت کسب پول و ثروت هزینه می شوند. قهرمانانی که بدون هیچگونه احساس مسئولیتی در برنامه های تجاری- تبلیغاتی تلویزیون ظاهر می شوند و هموطنان خود را به سرمایه گذاری در پروژه های مشکوک دعوت می کنند. بی آن که متوجه باشند مردم به اعتبار قهرمان بودنشان به گفته های آنان اعتماد خواهند کرد. قهرمانان پوچ و توخالی، خود را در میان مردم جا کرده اند، کسانی که اگر پرداخت ماهانه آنها یا درصدی از قراردادشان کمی دیر شود غوغای غیر قابل تصوری به راه خواهند انداخت. ایکاش می توانستی مجله آرش را به جای قرصها و شربتهای نیرو افزا به دست آنها برسانی. آرشی که بتواند انسان پرورش دهد. ایران ما روشنفکر کم ندارد.