عباس شکری
روزهای اولیه ی سال دو هزار و یازده میلادی را در شرایطی شروع می کنیم که خبرهای رسیده از ایران شاهد ادامه ی همان سیاستی است که از همان روزهای اول سال پنجاه و هفت، مشی اصلی دست اندرکاران رژیم اسلامی بوده است؛ این سیاست چیزی نیست مگر حیله، فریب، دغل بازی، دروغ و نیرنگ. سیاستی نیست مگر حفظ قدرت سیاسی به هر قیمت. سیاستی نیست مگر میلیون ها انسان را خلاصه کردن در واژه ای نادرست مثل “امت” که به این طریق اصلا به حساب شان نیاورند و اگر اسمی هم به دروغ از آنها برده شود، کلی گویی باشد به نام “ملت ایران” که معلوم نیست این ملت آیا همان “خس و خاشاک” هستند یا درصد کمی از کل مردم ایران که جیره خواران رژیم اند و در خیابان ها “ندا” کشی می کنند، در زندان ها تجاوز و شکنجه، در خارج از مرزهای ایران هم ترور نیروهای مخالف.
در همین اندیشه بودم که صحبت های خانم “زهرا رهنورد” در گفتگویی با تلویزیون “رسا” در گوشم زنگ زد: «تجربه انقلاب اسلامی به ما نشان داد که حضور در خیابان کافی نیست، بلکه جنبههای تئوریک، جنبههای عقلانی و جنبههای تشکیلاتی باید به این حضورها اضافه بشود». یا در جای دیگری که هم او می گوید: «شاید درصدی از سرکوبها» برای جلوگیری از حضور مردم در خیابانها اثر داشته است، اما سرکوب از ناحیه حاکمیت «فرصت عقلانی شدن و زیرزمینی شدن» به جنبش سبز داده است.
وقتی صدای این زن شجاع مسلمان را می شنوم، هرچند با همه ی حرف هایش موافق نیستم، اما نمی دانم چرا پاسخ های او به پرسش گر تلویزیون رسا، مرا به یاد قلعه ی حیوانات یا “مزرعه ی حیوانات” انداخت که «جرج اورول» سال ها پیش نوشته است.
خواندن را رها کردم و در خود فرو رفتم که شاعر می گوید: “بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین”. این جویبار اگر سرچشمه اش رکن آباد باشد، لابد حوض ماهی آرامگاه شیخ اجل “سعدی” را هم نیز پیموده و به درخت های مو می رسد که در کوهپایه های منطقه ی سعدیه شیراز بوی شراب را در مشام می پیچانند. بدیهی است که امروز دیگر نشستن و تماشاچی بودن تعریفی ندارد. مگر می شود نشست و تماشا کرد که از خون جوانان وطن لاله بروید و چشم بر سرخی خون شان بست و دل خوش کرد به مبلغ ناچیزی به نام «یارانه» که خون بهای همه ی کسانی است که حاضر نشدند کنار جوی که هیچ، حتا کنار اقیانوس نیز به سکوت زندگی و انجماد آن نگاه کنند.
باز هم کلمه ی بی مسمای “امت” در نظرم رژه می رود و یاد گوسفندان داستان “قلعه ی حیوانات” می افتم که چون تعدادشان زیاد است حتا اسمی ندارند. چیزی در ذهن ام می نشیند که بر لب جوی نشستگان نیز اسمی ندارند که فقط تماشاچی اند و امت شان می نامند.
به اینجا که می رسم وارد مقوله ای می شوم که هم سیاست است و هم ادبیات. حالا یک بار دیگر با شما خلاصه ی کتاب “قلعه ی حیوانات” را مرور می کنم و با هم شخصیت های آن را بیرون می کشیم تا ببینیم که شرایط حاکم بر امروز ایران چه تفاوت هایی با مزرعه ی حیواناتی دارد که علیه صاحب شان انقلاب کردند و خود نیز درگیر دیکتاتوری جدیدی شدند.
مزرعه ی حیوانات (Animal Farm) که در ایران به نامهای قلعه ی حیوانات و مزرعه ی حیوانات نیز شناخته شده است، نوشته ی جورج اورول است. این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته و در سال ۱۹۴۵ در انگلستان منتشر شد، ولی در اواخر دهه ی ۱۹۵۰ به شهرت رسید.
این رمان درباره ی گروهی از حیوانات است که انسان ها را از مزرعه ای که در آن زندگی میکنند بیرون میاندازند و خود اداره ی مزرعه را به دست میگیرند، ولی پس از مدتی این حکومت جدید به حکومتی خودکامه مشابه قبلی تبدیل میشود. این رمان نمایه ای است برضد استبداد. مزرعه حیوانات داستان انقلاب حیوانات علیه مالکین خود است که پس از پیروزی، قوانینی تهیه میشود شامل بندهای زیر :
- هرآنکس روی دو پا راه میرود دشمن است.
- هرآنکس چهار پا دارد و یا بال، دوست است.
- حیوانات لباس نمیپوشند.
- حیوانات در تخت نمی خوابند.
- حیوانات الکل نمیخورند.
- حیوانات همدیگر را نمیکشند.
- همه حیوانات خلقتی یکسان دارند.
ولی بعد از پیروزی و مرگ رهبر بزرگ در بین خود حیوانات یک سری توطئه و کودتا انجام میگیرد؛ «خوک جوان دانا» که طرحی برای بهبود وضعیت و تنظیم مناسب جیره ی غذایی تهیه میکند ولی در هنگام ارایه آن توسط «خوک جوان مستبد» خائن معرفی میگردد؛ از مزرعه فراری داده میشود و توسط سگهای طرفدار «خوک مستبد» و کودتاگر که قبلاً به صورت مخفیانه تعلیم دیدهاند، کشته میشود. خوکها تمامی قوانین حیوانات را زیر پا میگذارند و خود را از سایرین برتر میدانند. سایر حیوانات فقط مجبور به کار با غذای روزانه کم میشوند، و در حالیکه خوکها فقط فرمانروا بوده غذای زیاد حتی عسل میخورند و یاد میگیرند که چطوری روی دو پا راه بروند و شراب نیز میخورند و با انسانها معامله میکنند. این جمله «همه حیوانات با هم برابرند» به وسیله گروه مستبد حاکم تبدیل میشود به «همه حیوانات باهم برابرند، لیکن برخی از آنها نسبت به دیگران برابرترند». در خاتمه توسط قیام مجدد حیوانات سلطه خوکهای ظالم به زیر کشیده میشود.
خلاصه ی این داستان، نمایه ی آن چیزی است که در جامعه ی ما نیز بر مردم مان گذشت. حکومت پادشاهی فرو ریخت، حاکمان جدید مدام از استقلال، آزادی، برابری، حقوق انسانی ندا سر می دادند و حتا آدم شدن مان از زبان رهبر مذهبی اش نیز بیان شد که انگار ما آدم نبودیم؛ “می خواهیم شما را آدم کنیم” «نقل به مضمون» انگار که ما در زمان حکومت پیشین آدم نبودیم و اکنون اسلام و امارت اسلامی اش ناجی ما می شوند که نه تنها آدمیت را تجربه کنیم که زن ها آزادند، احزاب نیز آزادند و آزادی بیان جزء لاینفک حکومت اسلامی است و حتا کمونیست ها هم آزادند. پول نفت به در خانه ها می آید و کسی هم پول آب و برق نخواهد پرداخت و …
این که “دروغ” خمیرمایه ی حرکت حضرات بود از همان روز اول را اگر به کناری بگذاریم که نمی شود فراموش اش کرد، چون حیله و تزویر و دروغ گویی شخص “احمدی نژاد” نیز ریشه در همان قول و قرارها و پیمان شکنی هایی دارد که در آستانه ی انقلاب سال پنجاه و هفت گوش آسمان را کر کرده بود و ایشان به حق فرزند خلف همان رهبر است که به دروغ همه چیز را برای همه می خواست.
این ها را گفتم که بتوانیم با نگاهی دیگر به شخصیت های کتاب “قلعه ی حیوانات” شرایط سیاسی و اجتماعی امروز ایران را نیز با آنچه “جورج اورول” سالیان پیش نوشته است، مقایسه کنیم. هرگونه تأویل و تفسیر و تطابق دادن این شخصیت ها با کس یا کسانی در حاکمیت امروز ایران را هم به عهده ی خوانندگان می گذارم تا مبادا که برای شان از پیش داوری کرده باشم یا بر زبان و ذهن شان ادراک خودم را گذاشته باشم.
خوک ها:
شاید خوک ها بازیگران اصلی داستان اورول باشند چرا که داستان با خواب “میجر” خوک پیر آغاز و با جایگزینی ناپلئون به جای آقای جونر به انتها میرسد.
میجر: خوک پیری که پیش از مرگش خواب انقلاب حیوانات را میبیند و آنها را از شرایط نکبت بار خودشان آگاه میکند.
اسنوبال: خوک جوان و سخنوری که بانی اصلی نوشتن قانون هفتگانه روی دیوار قلعه و نیز طراح آسیاب بادی و پیروزی در جنگ بین آدم ها و حیوانات است. او با اتهام خیانت و همدستی با انسان ها توسط ناپلئون و سگ های شکاری دست آموزش از مزرعه بیرون انداخته می شود.
ناپلئون: مقتدرترین فرد قلعه پس از انقلاب حیوانات است که با کمک سگ های شکاری که از بچه گی آنها را تعلیم داده به خود لقب پیشوا می دهد و در خانه ی “جونز” کشاورز ساکن شده و با آدمها معامله میکند.
اسکوئیلر: او بدون شک بهترین خوک سخنران در قلعه بوده و با نطق های آتشین خود توانسته بقیه حیوانات را که اغلب عمر کوتاهی دارند و الفبا را تا حرف دوم بیشتر نیاموخته اند قانع کند که وضعیت فعلی آنها از زمان ارباب جونز بهتر است. حیوانات بیچاره با سخنرانی های اسکوئیلر حتی به آنچه خودشان با چشمانشان دیده اند نیز اعتقاد ندارند، بلکه حرف های
او را درباره تغییرات پی در پی قوانین و نیز حق مسلم ناپلئون بر حکومت باور میکنند.
آدم ها:
ارباب جونز: او مالک مزرعه منر است که به دلیل مشروب خواری و عدم مدیریت یکی از مسببین انقلاب حیوانی به شمار میرود که تهاجم دوباره اش برای باز پس گیری قلعه با شکست مواجه میشود.
آقای پیل کینگتن: در واقع آقای پیل کینگتن کشاورز سهل انگاری است که مالک مزرعه فاکس وود در همسایگی قلعه حیوانات است. او جزء آدم هایی است که در آخر داستان همراه با ناپلئون به ورق بازی و مشروب خواری میپردازد.
آقای فردریک: او که مالک مزرعه پینچ فیلد در همسایگی قلعه حیوانات است آدمی باهوش و زیرک است که اغلب درگیر دعاوی دادگستری میباشد.
آقای ویمپر: مردی کوچک اندام که به عنوان رابط قلعه حیوانات با خارج و نیز مامور خرید مایحتاج ناپلئون، سایر خوکها، سگها و البته در برخی موارد سایر حیوانات از بیرون است.
اسب ها:
مزرعه حیوانات در واقع دو اسب و یک مادیان دارد.
مالی: مالی مادیان زیبای آقای جونز است که از بستن روبان روی یال هایش احساس شعف میکند و بلاخره توان دور ماندن از نوازش آدم ها و قند آنها را ندارد و از قلعه فرار میکند.
کلوور: کلوور یکی از اسب های ارابه آقای جونز است که شاهد از دست رفتن دوستش باکستر می باشد.
باکستر: او در واقع مظلومترین حیوان قلعه حیوانات است. باکستر که بدن نیرومندی دارد حروف الفبا را تا دومین حرف بیشتر نمی آموزد. او تمام زندگی خود را صرف همنوعانش میکند و با شعار«من بیشتر کار میکنم» برای آبادانی قلعه میکوشد. او در دو جنگ قلعه حیوانات رشادت های زیادی از خود نشان میدهد. بعد از قدرت گرفتن ناپلئون شعار«همیشه حق با رفیق ناپلئون است» به شعارهای او اضافه میشود.
سرانجام باکستر درحالیکه از بیماری که در اثر کار فراوان دچارش شده رنج میبرد توسط ناپلئون به سلاخی فروخته میشود و حیوانات را در ماتم فرو می برد.
الاغ ها:
در واقع مزرعه منر فقط یک الاغ دارد و آنهم بنجامین است که ارادت خاصی به باکستر دارد. او که الاغی کم حرف و تلخ است، هیچگاه نمیخندد چون موضوع خنده داری تاکنون ندیده. از نظر بنجامین که جمله همیشگی اش «خرها عمر درازی دارند» است مزرعه هیچ تغییری نکرده است.
گوسفندها:
چون تعداد گوسفندان مزرعه حیوانات زیاد است لاجرم اسم مشخصی ندارند. البته از آنجا که آنها معمولا به صورت گروهی شعار«چهار پا خوب، دو پا بد» را در مواقع مقتضی با اشاره اسکوئیلر سر میدهند یکی از پرجمعیت ترین سکنه قلعه حیوانات هستند که همانند باکستر نتوانستند تمام قانون های هفتگانه را بیاموزند. گوسفندان البته در دوران صدارت ناپلئون با کمک اسکوئیلر یاد گرفته اند که شعار جدید «چهارپا خوب، دو پا بهتر» را در مواقع لزوم و با اشاره اسکوئیلر سر دهند.
سگ ها:
بدون شک سگها نیز از تاثیرگذارترین حیوانات مزرعه هستند. آنها که تعدادشان کم نیست بعد از خوک دارای بهترین جایگاه هستند. البته اغلب آنها فرزندان جسیو بلوبل و شاید پینچر هستند که توسط ناپلئون آموزش و تربیت داده شده اند و در مواقع لزوم به یاری او میشتابند.
بقیه حیوانات:
البته در مزرعه منر حیوانات دیگری مثل میورئیل بز، موزیز زاغ اهلی، مرغها و خروسها و پرندگان هم هستند که نقش زیادی در داستان ندارند.
از نگاه “جورج اورول” نویسنده انگلیسی خالق کتاب “قلعه حیوانات”:
انسان: نماد سرمایه داری، موجودی که فقط دو پا دارد. “هر چه دو پاست دشمن است”
حیوان: نماد کارگر، موجودی که چهار پا دارد. “هیچ حیوانی بر تخت نمی خوابد”
خوک: حیوانی که به مرور زمان انسان می شود. خوک ها پس از پیروزی آرام آرام همان راهی را می روند که قبلا انسان ها رفته اند.
سگ: حیوانی وحشی و دست آموز که خوک ها برای محافظت از خود تربیت می کنند.
گوسفند: حیوانی مطیع که وظیفه شعارگویی و تبلیغات برای خوک ها را به عهده دارد.
برابری: شعار ابتدائی خوک ها برای به دست گرفتن قدرت. “همه حیوانات با هم برابرند”
برابرتر: شعار نهایی خوک ها برای به دست گرفتن قدرت. “همه حیوانات با هم برابرند اما خوکها برابرترند.”
با بررسی شخصیت های این داستان شیرین و دلنشین و مقایسه ی آن با آنچه در سرزمین ما می گذرد آیا می شود رابطه ی “امت” و “ولی فقیه” را در خاک ایران زمین آن هم در آغاز دومین دهه از هزاره ی سوم میلادی بر لب جوی به تماشا نشست؟ آن هم در سرزمینی که عدالت، هنر تقسیم کردن کیک به ترتیبی است که هر کس فکر کند بیشترین قسمت نصیب او شده؟
در پایان، هم از خوانندگان و هم از همه ی کسانی که احتمالا منش، رفتار، کردار و کنش شان با شخصیت های داستان “قلعه ی حیوانات” تشبیه شده است، پوزش می خواهم که در هنر به کارگیری تمثیل آزاد است و “جورج اورول” هم با توجه به شرایط روز از شخصیت های غیر آدم برای رمان خود استفاده کرده تا دچار دردسر نشود. من هم اگر در این نوشته چنین کردم، نه به خاطر ترس از سانسور که ناگزیر از به کارگیری این رمان ـ که شرایطی مشابه با جامعه ی ما دارد ـ بودم و مناسبات موجود از فردای بیست و دوم بهمن، با اندک تغییراتی با شرایطی که در حکومت حیوانات در این کتاب جاری و ساری بوده، شبیه بوده است.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.