سیما سحر زرهی
ترجمه: آرش عزیزی
به نظر برنامهی سادهای میآمد: چند تا دوست را جمع کن، یک جشنِ یلدا پیدا کن و برو دنبال جشن و شادی. اما هیچ چیز به آن سادگی که به نظر میآید نیست.
بیشتر غیرایرانیها شب یلدا را به نام «انقلاب زمستانی» میشناسند، یعنی طولانیترین شبِ سال. در تورنتو کسانی که با طرفِ پاگانشان ارتباطی دارند در جشنِ انقلاب زمستانی در کنزینگتون مارکت جمع میشوند و شب را با فانوس و رقص نور به دست سر میکنند. اما برای ایرانیهای دوآتشه، شب یلدا جشن مهمی است که باید با غذا و دوستان و خانواده بزرگ داشته شود.
در تورنتو نیاز به جشن گرفتن چیزی، هر چیزی، در آن موقع از سال که دما به زیر صفر میرسد و هوا دیگر ساعت چهار بعدازظهر تاریک است، حیاتی تر از معمول هم هست.
امروزه یلدا در ایرانِ روز تعطیل با حمایت دولتی نیست با این حال به عنوان جشن فصلی مهمی با سنتها و آداب خودش پابرجا مانده است.
ریشههای سنتِ یلدا را میتوان به میترائیسم، یکی از مذاهب باستانی ایران، رساند. به گفتهی میترائیستها یلدا نشان از تولد میترا، خدای نور و حقیقتِ ایران، میدهد.
با سقوط امپراتوری ساسانی و عروجِ اسلام اهمیت اولیه یلدا از میان رفت و این شب به موسمی اجتماعی برای گرد هم آمدن دوستان و خانواده بدل شد.
ما چهار دوست جور واجور: سه دختر و یک پسر، دو تهرانتویی و یک تازهوارد از ایران و یک نفر چینی ـ دانمارکی ـ شبهکانادایی که آماده بود فرهنگ ایرانی را به او دیکته کنیم. چیزی که کم داشتیم، جایی برای رفتن بود.
با این همه مصمم بودیم. یکی از دوستانم، که در این مقاله اسمش را میگذاریم «دریا»، کسی بود که آتش یلدا را بین ما روشن کرده بود. در محافلی که او میگشت، یلدا از آن جشنهایی بود که نمیشود از دستش داد.
دریا مسلح بود به سالها خاطراتِ جشن یلدا؛ غذای سنتی میخواست: آجیل و انار و هندوانه. به رسم قصهگویی در یلدا اصرار میکرد و مهمتر از همه میخواست در جایی باشد که گرمای گردهمایی خانواده ایرانی را داشته باشد، زیباییِ فرهنگ ایرانی را منعکس کند و طعمهای خانه را بپراکند.
خواستهها کم نبود، اما ما دست به کار شدیم. طبق سنت حقیقی ایرانی تمام برنامهریزی را گذاشته بودیم برای لحظهی آخر. سرماخوردگی شدید، وظایف کار و دانشگاه و هزار و یک مشغولیت پیش پاافتادهی دیگر باعث شده بود نتوانیم از قبل قرار و مداری جور کنیم و صبح پیش از شب یلدا بود که دنبال برنامههای دقیقه ۹۰ بودیم.
اولِ کار مطمئن بودیم که در ماجرای پیش رو مشکلی نخواهیم داشت، آخر پیدا کردن جایی برای جشن گرفتن یلدا در شهری که نام مستعارش هست «تهرانتو» چقدر میتواند سخت باشد.
از یک مهمانی خانگی در ریچموندهیل خبر داشتیم. میزبان مرد جوانی بود، معروف به مهمانیچرخانی و استعدادهای موسیقی، اما ما مرکز شهر بودیم و سفر به ریچموند هیل حتی با وسوسهی موسیقی پاپ زندهی فارسی ممکن نبود.
این بود که تصمیم گرفتیم به کاوش در مکانهایی بپردازیم که کمی نزدیکتر بودند. هدف اصلیمان رستوران انار در تقاطع کالج و بترست بود. رستورانی که به غذای ایرانی ترکیبی یگانهاش و دکورِ خوش نقشش معروف است میتوانست صحنهی ایدهآلِ آمالِ یلدای ما باشد.
در ضمن شنیده بودیم که انار سنتِ سالیانهی یلدای خود را ادامه میدهد و آریل بالهویِ قصهگو به این مناسبت میآید تا داستانهایی از «هفت پیکرِ» نظام گنجوی، رمانسِ قرن دوازدهمی، را به اشتراک بگذارد. اینها داستانهای پریانِ کودکی من بودند، قصههایی مثل لیلی و مجنون، نسخهی ایرانیِ رومئو و ژولیت.
شروع کرده بودم به تصورِ شب، وسوسهی قرقرهی خوبنخشده، اتاقی مزین به فرشها و صنایع دستی ایرانی و عطرِ مستکنندهی غذای ایرانی.
به نظر کارمان تمام شد؛ دوست و غذا و جای شادی همه آماده به نظر می رسید. یک کار مانده بود و آنهم تلفنی کوتاه برای رزرو جا و بعد عازم راه شدن.
این البته فکر ما بود که پر از اعتماد به نفس غلط بودیم؛ مشتاقانه شماره را گرفتم. صاحب انار، دانیل شریج، فردِ آنسوی تلفن بود. صدای خوشامدگویانهاش گفت: «خیلی متاسفم. الان هفتهها است که برای شب یلدا رزرو شدهایم».
دانیل شریج که با شوهرش، علیرضا فخراشرافی، رستوران انار را اداره میکنند توضیح داد که یلدا بین مشتریان غیرایرانی وسیعا محبوبشده و از این رو به علت تقاضای بیش از حد، اتاق غذاخوری دنج و هنریشان به کلی رزرو شده.
دانیل در ضمن به ما خبر داد که رستوران سری قصهگوییشان را این آخرهفته شروع کرده و آن شب، در آستانهی یلدای واقعی، خبری از قصهگویی نیست تا جا برای مهمانان بیشتر باز شود.
با این مشکل آشنا بودیم؛ اکثریت رویدادهای بزرگداشت یلدا در آخرهفته اتفاق میافتاد. سازمان زنان ایرانی انتاریو شب جمعه مجلس شامی در رستوران کارون سازمان داده بود که تا خرخره پر بود و میز آنچنانی شب یلدایی هم داشتند پر از میوههای زمستانی و گل و آجیل. گروه زنده هم داشتند که آهنگهای محبوب میزد و زمینِ رقص هم برقرار بود. برای تکمیل جشن و سرور با اجرای رقص سنتی، مخاطبان را که در حال خوردن انار و هندوانه بودند سرگرم کردند.
جشنواره تیرگان هم شام شب یلدای خود را شنبه شب برگزار کرد. جشن آنها پر بود از سنتهای معمول یلدا. شام را رستوران انار آورده بود و برنامه شب شامل بود بر شاهنامهخوانی، نقالی، شوی عروسکی، اجرای موسیقی توسط گروه کر ملی ایران، اجرای رقص از کانون دوستداران گیلان در تورنتو و فال حافظ. آنها هم زمین رقص داشتند و دیجی و رقصندگانی که شب طولانی و تاریک زمستانی را سر کردند.
اما همانطور که گفتم سرماخوردگی و وظایف دانشگاه و مدرسه نگذاشته بود آخرِ هفته حالِ یلدایی بکنیم. با این همه فکر میکردیم حق با ما است چون هر چه باشد یلدا امشب بود. مگر وقتی کریسمس میافتد وسط هفته آدم آنرا به تعویق میاندازد؟ پس چرا ما باید به مهمانی پیشا یلدا راضی میشدیم وقتی که خودِ شبِ یلدا هنوز فرا نرسیده بود.
مصمم بودیم که علیرغم این ضربهای که خوردیم همچنان جشن بگیریم و این بود که من انگشتانم را تکانی دادم و شمارهی رستوران محبوب دیگری را گرفتم: بانو، بارِ کباب و ودکای شیکِ ایرانی. ایندفعه با صاحب رستوران، سمیرا محیالدین، حرف زدم. او گفت: «جشن یلدای ما دیشب بود. مهمانی فوقالعادهای بود. باید میآمدید!».
باز هم جا مانده بودیم، اما شانس آوردیم که توانستیم یکی از دو جای خالی آنشب را رزرو کنیم. چه مهمانی یلدا باشد چه نه، میخواستیم غذای درست و حسابی ایرانی (با کمی رنگِ مدرن) بخوریم و یلدا را با دوستان و با غذا جشن بگیریم.
بانو اجرای زندهی شب یلدا نداشت، اما سالن شیکِ مدل ایرانی و غذاهای یلدایی داشت؛ انارمان را از طریق مارتینیِ ودکای انار گرفتیم، آجیلمان با یک کاسه پستهی پیش از شام تامین شد و هندوانه هم به عنوان اشتهاآور کنار نان و پنیر سنتی ایرانی از راه رسید.
مثل شاهان کلی کباب و مخلفات خوردیم به همراه ترکیب دوگانهی بستنی ایرانی و فنجانِ چایِ غلیظ ایرانی که با شیرینی و باقلواهای کوچکی میآمد که سهتا سهتا سرو میشدند.
اشتهایمان برای غذا که سیراب شد یادمان آمد که هنوز باید چند کار بکنیم تا بتوانیم بگوییم در جشن گرفتن یلدا موفق بودهایم. این بود که رفتیم خانه و زدیم به حافظ.
برای تازهواردان باید بگویم که هیچ جشن یلدایی بدون فال حافظ کامل نمیشود. حافظ شاعری ایرانی در قرن سیزدهم(میلادی) بود که به غزلیات رمزآمیزش معروف است. باور رایج این است که دیوان شعر او چون کاهنی است که پاسخ تمام سئوالات زندگی را دارد. این گونه فال حافظ میگیرند: اول نیت می کنند و بعد کتاب شعر را در صفحهای اتفاقی باز میکندد و شعر را میخواندد. خطوطِ تلویحی شعر جوری طراحی شدهاند که حسِ تجسس درون را برمیانگیزند و این است که فردی که نیت کرده و سئوالی در ذهن دارد، مجبور میشود درون خود به دنبال پاسخهای واقعی بگردد.
ما کتاب حافظ دم دست نداشتیم، اما حاضر نبودیم اجازه دهیم چنین مسالهی کوچکی جلوی آداب یلدایمان را بگیرد. جستجوی کوتاهی در اینترنت کردیم و رسیدیم به نسخه ی اینترنتی فال حافظ: کافی بود سئوالی در دل مطرح کنیم و روی لینکی کلیک کنیم تا به غزلی اتفاقی برسیم.
دوستمان که تازه از ایران آمده بود ما را از میان هزارتوی ابیات این شاعر مهم گذراند و این بود که حلقهی ترجمهای درست کردیم، متن باستانی شعر را به جملات هرروزهی فارسی ترجمه میکردیم و سپس آنرا به انگلیسی تا دوست غیرفارسیزبانمان هم فهمیده باشد.
چند ساعتی شعر خواندیم و ترجمه کردیم و صحبت رسید به شباهتهای حافظ و فلسفه باستانی چین و دزدی بیشرمانه ی فلاسفه آلمانی از این نظریات باستانی.
این شب یلدای ما بود: حافظ خواندن روی اینترنت، چای یاسمن خوردن از ظرف چینی که مادر دوستمان، بنیامین، آورده بود، دود کردن قلیان ساخت ژاپن، گوش دادن به سلی، رامش و فرهاد روی آیپادمان و نگاه کردنِ کیوسک، ۱۲۷ و گوگوش روی یوتیوب.
فرهنگ از طریق آداب و سنتها و جشن و جشنواره حفظ میشود و بالاتر از همه با عمل سادهی تصمیم گرفتن به فراموش نکردن و کنار نگذاشتن. هر وقت کسی آگاهانه تلاش میکند تا با اهمیت و معنایی جدید بخشیدن به سنتی آنرا زنده نگه دارد، آنرا به فضایی جدید مربوط سازد یا آنرا به گروههایی جدید از آدمها معرفی کند، فرهنگ حفظ و احیا میشود.
این بود که ما چهارنفره یلدا را زنده نگه داشتیم. گرچه یلدا در گذشته جزو اولویتهای خانوادهام نبوده است، میدانم که سال آینده یادم میماند این موقعیت را بزرگ بدارم چرا که خاطرات شب زمستانی تاریک و سردی را خواهم داشت که با نور گفتگوی خردمندانه در کنار دوستان از یادنارفتنی روشن شده.
بعضی سنتها را نمیتوان شکست داد و جشن گرفتن انقلاب زمستانی در طولانیترین شب سال در عمق ماه دسامبر به روشنی یکی از اینها است. شاید همین است که یلدا در حالی به جا مانده که بسیاری از سنتهای باستانی با گذشت زمان و تاریخ و بادهای تغییر سیاسی از میان رفتهاند.