شهروند ـ روز جمعه ۷ ژانویه از ساعت ۷ تا ۹ شب در هتل وستن پرنس تورنتو مراسم یادبودی برای درگذشت علیرضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران، برگزار شد. در این مراسم حدود ۴۰۰ نفر از طیف های گوناگون سیاسی اجتماعی شرکت کرده بودند. در این مراسم علاوه بر حضور چندین سخنران که در پی می خوانید، اسلاید شویی از عکس های خانوادگی علیرضا پهلوی به نمایش گذاشته شد.

علیرضا پهلوی، متولد ۱۳۴۵، سومین فرزند محمدرضا پهلوی و فرح پهلوی، در حال گذراندن دوره دکترای دانشگاه هاروارد در بوستون بود که صبح سه شنبه ۴ ژانویه ۲۰۱۱ با شلیک گلوله ای در آپارتمان مسکونی اش در بوستون به زندگی خود خاتمه داد. هنوز دلیل خودکشی او به طور رسمی اعلام نشده است.

در مراسم یادبود که از سوی جمعی از ایرانیان تورنتو برگزار شده بود، آقای فرامرز پورطاهری، کوشنده ی سیاسی ـ اجتماعی و مجری برنامه های تلویزیونی، گردانندگی برنامه را برعهده داشت. او در آغاز برای جوانان از دست رفته ی ایران یک دقیقه سکوت اعلام کرد. سپس خانم زرین محی الدین از بانیان برگزاری مراسم، با شعری از سعدی آغاز کرد و در سخنانی کوتاه به یکایک مردم ایران تسلیت گفت و برای کلیه پدران و مادران آرزوی صبر کرد.

 دکتر فریدون رحمانی رئیس خانه ی کرد تورنتو، از طرف خود و خانه ی کرد، به خانواده پهلوی و دوستان و یاران آنها تسلیت گفت و آرزوی سلامتی و صبر و شکیبایی برای بازماندگان کرد.

او گفت: واقعیت این است که ما باید در یک چنین وقایع دلخراشی کنار هم باشیم و فرقی نمی کند چقدر ما تفاوت عقیدتی و سیاسی داشته باشیم. ما همه باید نوک پیکان را به سوی عوامل ایجادگر این جرم و جنایت ها بگردانیم. باید دست در دست هم در مقابل این بایستیم.

 آقای جمشید موبدی از حزب مشروطه ایران (لیبرال ـ دمکرات) سخنران بعدی بود. او نیز به شهبانو فرح پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی و خاندان پهلوی و تمام دوستداران آنها و افراد حاضر در سالن تسلیت گفت.

آقای موبدی گفت، داشتم فکر می کردم اگر این اتفاق بیست سال پیش می افتاد، آیا واکنش هایمان با امروز همانند بود… این اتفاقی که افتاد بسیاری از ایرانیان را از نگرش های مختلف خارج از فکرها و محدودیت های سازمانی به یک حرکت مهم و ابراز همبستگی سوق داد.

دکتر مهرداد حریری کوشنده ی اجتماعی نفر بعدی بود  که برای عرض تسلیت پشت میکروفن قرار گرفت. او نیز به نوبه ی خود به خانواده پهلوی تسلیت گفت. او گفت، من در اینجا به عنوان یک جمهوریخواه حاضر هستم و  اینکه چرا چنین چیزی را ذکر می کنم دلیل آن را خواهم گفت. من و شاهزاده ی فقید علیرضا هم نسل هستیم، اما از دو جایگاه متفاوت آمده ایم، طبیعتاً ایشان یک شاهزاده بودند و من در یک طبقه ی متوسط بزرگ شدم، اما در انقلاب ۵۷ ما در دو جایگاه متفاوت بودیم، من در خیابان ها بودم و هیجانزده و حیرتزده از اتفاقاتی که می افتاد و او مشغول بستن چمدان ها و رفتن به سوی غربت. او در غربت رنج می برد، ما در ایران رنج بردیم، اما در نهایت همه به یک جا رسیدیم. همه مان رنج مشترک داریم. به نظرم مهم است که همه ی ما درک کنیم که این یک تراژدی ست و عمق تراژدی را فراتر از باورهای ایدئولوژیک، سیاسی و وابستگی های حزبی و گروهی بفهمیم. این فاجعه ای ست که بر سر ملت ما آمده در اثر توفان انقلاب. همه ی ما صدمه دیده ایم. مهم است که ما درک کنیم که همه ی ملت صدمه دیده اند. اگر کسی مخالف عقیده ی من بود او هم صدمه دیده  رنج او را بفهمیم و بیان کنیم. فکر می کنم مرگ این شاهزاده شاید بتواند بسیاری از ما را به خود بیاورد که هنوز اسیر حصارهای ایدئولوژیک حزبی و سیاسی خودمان هستیم و نمی توانیم مرگ و رنج هموطن خودمان را  آن سوی حصارها درک کنیم.

بیان این تسلیت و مصیبت از طیف های گوناگون سیاسی مهم است. من خودم را موظف می دانم که بیایم و به آن خانواده و دوستدارانش تسلیت بگویم، زیرا اگر نتوانیم رنج دیگری را آن سوی مرز سیاسی درک کنیم، حتما آینده ای که برای ایران درنظر داریم آینده ی درخشانی نخواهد بود. آن زمانی ست که آن آینده براساس انسانیت بنا بشود.

 سخنران بعدی سرهنگ نیری بود. او با مروری بر وضعیت موجود در مقطع انقلاب گفت، شما در کشوری زندگی کردید که بین پنج سانتیمتر دیوار با همسایه، از زمین تا آسمان اختلاف عقیده است و آریامهر شاهکار می کرد که اداره می کرد. حالا تازه دارید می فهمید ولی دیگر دیر است. حقایق تلخ است.

او به وضعیت موجود اپوزیسیون انتقاد کرد که چرا با یکدیگر در بحث و جدل هستیم و به فکر ایران نیستیم.

سرهنگ نیری با ذکر اینکه یک انسان پژوهشگر و دانشمند که در هاروارد  داشت پی اچ دی می گرفت، به دلیل فشار روحی خودش را کشت داغ به دل همه گذاشت، گفت، مرگ این بچه همانقدر مهمه که مرگ یک دختر دهاتی بیچاره در زیر بمباران خارجی، هیچ فرقی نمی کنه.

او با اعتراض به افرادی که به گفته های رضا پهلوی ایراد می گیرند، گفت، نازنینی بلند شده و برای همبستگی میگه من توده ای رو دوست دارم، مجاهد رو دوست دارم، چپ رو دوست دارم، راست رو دوست دارم. تا به هم نپیوندیم کاری نمی توان کرد. آنها آنجا دارند حکومت می کنند ما اینجا داریم خصومت می کنیم.

در اینجا اعتراضاتی به سخنران شد تا مجلس را سیاسی نکند. او نیز با ذکر تسلیت دوباره تریبون را ترک کرد.

 در ادامه ی مراسم، از آقای آرش آذرکلاه، ژورنالیست باسابقه رادیو ـ تلویزیون خواسته شد که سخن بگوید. او گفت، حدود سی سال دبیر دبیرستان های تهران بودم و از سال ۱۳۴۱ به بعد در رادیو ـ تلویزیون و مطبوعات در زمینه ی خبر کار کردم. یک روز یادمه که با خوشحالی تولد پسر دوم شاهنشاه ایران را از تلویزیون اعلام کردم و امروز وقتی از من خواستند چند کلمه ای در بزرگداشت جوانان ایران عرض کنم، چون خودم معلم بودم و روحیه جوانان را می شناسم، یک جوان بسیار برجسته و ممتاز را که نمونه ی جوانهای ایران بود، باهوش بود، تحصیلکرده بود، ملی بود نمونه ی سیاوش های ایران، و ما از این سیاوش ها در طول تاریخ زیاد داشته ایم حیف که به فنا رفت. حیف که نتوانستیم قدرشناسی کنیم و بقیه را حفظ کنیم. به روان پاک همه ی خادمان ایران درود می فرستم و به شهبانوی ایران از اینجا تسلیت می گویم.

 خانم لی لی پورزند کوشنده حقوق بشر و مسائل زنان سخنران بعدی بود. او ضمن عرض تسلیت، گفت، سی و اندی سال است که مرگ و سختی را تجربه می کنیم.  برای عدم تکرار سخنانی که قبلا گفته شده، بخشی از مطلبی را که سال گذشته بعد از اعدام یک جوان ۱۹ ساله نوشتم با عنوان  “حافظه ۳۰ ساله نسل من، نسل محارب” که روزآنلاین منتشر شد، برایتان می خوانم.

نسل من با مرگ دست و پنجه نرم کرد و بزرگ شد. بچگی را با بوی باروت و کوکتل مولوتف بچه های محل که در خیابان ها انقلاب را هدایت می کردند و با صدای رگبار و تک تیراندازها آغاز کردم. چندی پس از انقلاب شاهد خونریزی ها و نزاع های خیابانی بین گروه های سیاسی با تفنگ داران نظام تازه به قدرت رسیده، بودیم … چیزی نگذشت که عکس اجساد دوستان و آشنایان دور و نزدیک و یا مقامات ریز و درشت رژیم گذشته در مطبوعات روزانه کشور مثل نقل و نبات چاپ شد. … در همین گیر و دار که بزرگترها نه با آزادی و حبس، بلکه با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کردند و اعدام  و گلوله و ترور بخش لاینفک زندگی کودکی مان شده بود، پا به مدرسه گذاشتیم که اولین هواپیماهای عراقی حریم آسمان تهران را شکافتند و صدای انفجار بمب و موشک از آن روز تا هشت سال که ما به سن نوجوانی برسیم، لالایی مان شد…. جنگ تمام شد. ما هم دیگر سر از تخم بیرون آورده بودیم و نوجوانان یا جوانان دبیرستانی بودیم. چه خوش خیال فکر می کردیم دیگر آب ها از آسیاب افتاده و ما را با مرگ و جسد کاری نیست که اعدام های  ۶۷از راه رسید. یک، دو، سه، ده، بیست، پنجاه، صد، هزار… نه نمی دانم و نمی دانیم که چند هزار انسان به طناب دار کشیده شدند و در گورهای دسته جمعی به خاک وطن سپرده شدند…

کم کم، ترورهای خارج از کشور شروع شد. خبر می رسید از ایرانیان آواره در سراسر دنیا که چندی پیش با شتر و اسب و در پوست گوسفند مرزهای ایران را دست خالی ترک کرده بودند. همان هایی که جان به در برده بودند و بقیه به آنها غبطه می خوردند. همان هایی که در حسرت خاک وطن می سوختند و در کشورهای میزبان گرسنه می ماندند، ولی عشق ایران را از دل نبرده بودند، حالا نوبت آنان شده بود.

… بعد نوبت به قتل های زنجیره ای رسیده بود. هر روز خبر زیر ماشین رفتن این نویسنده و سلاخی شدن آن یکی در خانه اش به جرم محاربه، می رسید…

بزرگ ترشدیم، مهاجرت کردیم و از دور نظاره گر زندان رفتن و شکنجه شدن عزیزانمان شدیم. فعالان حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق کودک، حقوق اقلیت های دینی و قومی، حقوق کارگران، فعالان دانشجویی و صنفی، روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان پیاپی زندان می شدند و احکام سنگین برایشان صادر می شد. حکم محاربه، همان که می دانیم مجازاتش چیست؟

…حال دیگر جا افتاده شده ایم و بار سنگین کوله بار آن همه مرگ و اعدام و قتل و… پشت هایمان را بیش از سن مان خمیده کرده است. حال دیگر طاقت نداریم شاهد مرگ بچه های جوان آن مرز و بوم باشیم. با مرگ هر کدام از دختران و پسران جوان ایران در داخل و خارج ایران، می میریم. با زجر عزیزانمان در زیر شکنجه های قرون وسطایی در زندان های مخوف و مخفی، جان می کنیم و با به دار شدن جوانان ایران هر دقیقه به دار می شویم.

لی لی پورزند مطلب خود را به پایان برد و گفت، شاید این متن ملموس تر بیان کند که چرا اینجا هستیم، چرا با هم هستیم و چرا باید با هم بمانیم تا روزی بتوانیم در ایران آزادمان جشن بگیریم و یاد عزیزان از دست رفته را آنجا گرامی بداریم.

سخنران بعدی، آقای طاها حسنیانی، روزنامه نگار بود. او گفت، داشتم به سی و یک سال حکومت ننگین جمهوری اسلامی فکر می کردم. من ایرانی و کردتبار هستم، ظلم و جور این رژیم دیکتاتوری را از فردای انقلاب به چشم خود دیده ام. وقتی به کارنامه ی رژیم حاکم بر آن نگاه می کنیم روزی نیست که خبری ناگوار از برون یا درون کشور به گوش نرسد که بانی و باعث تمام این بدبختی ها رژیمی ست که بر گرده ی مردم ایران سوار است، تا روزی که ما  یک صدا نشویم و متحد نشویم همانطور که به درستی اشاره کردند فارغ از نگرش های سیاسی، منتها باید این را در نظر بگیریم که همه در کنار هم می توانیم قوی باشیم.

طاها حسنیانی مصیبت درگذشت یک جوان فرهیخته را به همه تسلیت گفت و با آرزوی پیروزی مردم ایران و برقراری یک نظام دموکراتیک و آرزوی صبر برای خاندان پهلوی سخنانش را به پایان برد.

گفتنی ست وزیر مهاجرت کانادا، آقای جیسون کنی، به طور رسمی درگذشت علیرضا پهلوی را به خانواده پهلوی تسلیت گفته و طی بیانیه ای مراتب همدردی دولت کانادا را در فقدان این جوان تحصیلکرده که خود را وقف فرهنگ و تمدن ایران کرده بود، اعلام داشت.    

 در پایان مراسم، از حاضران پذیرایی به عمل آمد.

 با توجه به حضور طیف های گوناگون و نیز متضاد سیاسی جو حاکم بر مراسم شهروندانه بود و تنها در یکی دو مورد که به دلیل خوش نیامدن سخنان سخنرانانی اعتراض هایی  صورت گرفت، با تذکر بجا و به موقع برگزارکنندگان باز هم آرامش و متانت حاکم شد و به طور کلی پذیرش دیگری حاکم بر مراسم بود.

بی گمان یکی از وظایف مهم نیروها و شخصیت های سیاسی این است که با ارتباط مستقیم با هواداران و طرفداران خود آنها را با شیوه های مبارزاتی مدرن آگاه سازند و با آگاهی دهی درست از ایستایی و انجماد فکری طرفداران خود جلوگیرند. چنانچه هر نیروی سیاسی تغییر و تحولاتی را که در طول این سی و دو سال گذشته به وجود آمده نادیده بگیرد و با همان زبان و فرهنگ و شیوه ی سی و دو سال پیش(که زبان و فرهنگ استبدادی هم برحکومتیان و هم بر نیروهای سیاسی مخالف چپ و راست حاکم بود) به میدان مبارزه بیاید راه به جایی نخواهد برد.