تظاهرات اعتراضی ۲۵ بهمن و ۱ اسفند فصلی نو در کتاب تاریخ منحوس حکومت آخوندی گشود. جوانان بیباک و دلاور ایران در این ۲ روز ته مانده مشروعیت نداشته نظام ولایت مطلقه فقیه را در سطل های زباله ای – که تاریخ آنها را در یاد نگاه خواهد داشت – ریختند و به آتش کشیدند. پیش از این ۲ روز، پس از راهپیمایی حکومتی ـ فرمایشی ۹ دی ۱۳۸۸، نزدیک به ۱۴ ماه، حکومت ستمگر سیّدعلی خامنه ای و عمله ظلم او، تمام توان دستگاه های دروغ پرداز تبلیغاتی خود را صرف آن کردند تا با دریدن همه پرده ها و شکستن رکورد دروغگویی و وقاحت به جامعه و بیش از آن به خود تلقین و القاء کنند که بزعم خود چشم “فتنه” را کور کرده و ریشه هرگونه اعتراض و مخالفت در جامعه را خشکانده اند.
تظاهرات ۲۵ بهمن و اول اسفند برهمه این تبلیغات دروغین و ادّعاهای توخالی خط بطلان کشید و وزارت اطلاعات و امنیت را حتی نزد کارفرمای بی آبرویش سیّدعلی خامنه ای نیز بی آبروتر از گذشته ساخت. ۲۵ بهمن و اول اسفند به روشنی نشان دادند که به رغم لاف زنی ها و گزافه گویی ها، که تا حد ادعای داشتن نیرومندترین دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی دنیا نیز پیش رفته، چه عیار بالایی از ناآگاهی و بی اطلاعی از آنچه که در زیر پوست جامعه می گذرد، بر این دستگاه عریض و طویل که بجز سرکوبگری خاصیت دیگری ندارد حکم می راند. این ناآگاهی و بی اطلاعی وجه مشترک تمام حکومت های دیکتاتوری متکی به نیروهای امنیتی است.
تجربه های اخیر در کشورهایی چون تونس، مصر، لیبی، الجزایر، یمن و… به خوبی نشان داده اند که دیکتاتورهایی چون بن علی، مبارک، قذافی، بوتفلیقه، صالح و… درست در زمانی که بیش از همیشه احساس قدرقدرتی کرده و خود را، با دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی که برپا کرده بودند، مطلق العنان می دیدند، با فوران خشم توده مردم روبرو دیدند و با تلخکامی دریافتند که دستگاه سفاک امنیتی، که آنهمه برایش هزینه کرده بودند، حتی از پیش بینی تقریبی این فوران خشم عاجز و ناتوان بوده است.
امروز کمتراز ۷۰ روز از زمانی می گذرد که پلیس نابخرد و ستمگر تونس بساط محقّر سبزی فروشی یک جوان ۲۶ ساله دانشگاه رفته را با خشونت ضبط کرد و او را به خودسوزی واداشت و با این کار جرقه آتش به انبار باروتی انداخت که دارد ریشه دیکتاتورها را در سراسر منطقه می سوزاند. من ۵ سال پیش در سفر به تونس به چشم دیدم که دستگاه مخوف امنیتی این کشور کوچک چنان تخم رعب و خوفی در دل مردم کاشته بود که حتی هنگامی که در خیابان از فردی آدرسی را می پرسیدم، ابتدا با نگرانی به دوروبر خود نگاه می کرد و اگر کسی را در آن نزدیکی می دید، با یک “نمی دانم” سریع دور می شد تا خود را به خاطر گفتگو با یک خارجی گرفتار مواخذه سازمان اطلاعات و امنیت نکند. پرسش این است که چنین سازمان قدرقدرتی ـ که درمورد تونس گفته می شد ازهر ۳ نفر جمعیت ۱ نفر عضو پیوسته یا وابسته آن است ـ چگونه از این توانایی برخوردار نیست که کنش و واکنش های جامعه را پیش بینی کند و اندازه بگیرد و برای اجتناب از “فوران خشم” مردم تدابیری کارساز بیاندیشد؟!
به نظر من پاسخ این پرسش این است که شخص دیکتاتور با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اش دچار نوعی ناهمگونی و تضاد منافع است که مانع از این می شود که در فضایی حاکی از منافع مشترک با یکدیگر تعامل داشته باشند. نفع واقعی دیکتاتور – که می تواند دوران حکومتش را طولانی تر کند و سقوطش را به تعویق اندازد – در این است که نبض جامعه را در دست داشته باشد و هرگاه که حتی تبی خفیف عارض می شود، به جستجوی علّت آن بپردازد و برای درمانش دارویی شفابخش بپیچد. نفع واقعی دستگاه اطلاعات و امنیت با نفع دیکتاتور همسو نیست زیرا از یک سو برای کوبیدن میخ اقتدار خود، که بدون آن فاقد کارآیی است، ناگزیر است تخم رعب و وحشت را در دلها بکارد و از سوی دیگر برای برخورداری هرچه بیشتر از امکانات مادّی و اقتصادی، معلول را به جای علّت بنشاند و هر ابراز نارضایتی و مخالفت را به توطئه و دسیسه و خیانت و وابستگی به بیگانه نسبت دهد و قابلیت و کارآمدی خود را به صورت کشف دائمی این توطئه و دسیسه ها به رخ دیکتاتور بکشاند.
همین نشاندن معلول به جای علّت موجب می شود در هنگام “فوران خشم” دیکتاتور خود را غافلگیر و دربن بست می یابد و از آنجا که ذهنیتش در درازای سال های حکومت خودکامه با باور به “توطئه و دسیسه” های تلقین شده توسط دستگاه امنیتی عجین شده و راه خروجی هم برای گریز از بن بست نمی یابد، لجاجت و خیره سری را تنها راه بقا پنداشته و بر موضع خود، حتی به بهای جان هزاران نفر و وارد کردن خسارت های جبران ناپذیر به جامعه، پافشاری می کند. این وجه مشترک را، با شدت و ضعف های متفاوت، در همه دیکتاتوری ها از تونس تا مصر، از لیبی تا حکومت آخوندی و از میانمار (برمه) تا کره شمالی می توان یافت. در این میان، قدرت های غارتگر بین المللی نیز دوسره بار می کنند: هم در زمان اقتدار پوشالی دیکتاتور با ساخت و پاخت با او تا می توانند لفت و لیس و منابع ثروت را غارت می کنند و هم هنگام “فوران خشم” – که طبعا بدون ویرانی و وارد کردن خسارت های سنگین به زیرساخت های کشور نیست – با خالی کردن زیرپای دیکتاتور و سرنگون کردن او ادای آزادی خواهی و هواداری از دموکراسی در می آورند!
نگفته پیداست که “چوب و پیاز” را همواره مردم می خورند. در درازای تداوم دیکتاتوری، سرکوب و تحقیر می شوند، منابعشان به غارت می رود، رودرروی هم گذاشته می شوند، کرامت و حقوق انسانی شان پایمال می شود و هنگام “فوران خشم” نیز ضرب و شتم می شوند، به زندان می افتند و کشته می شوند.
نتیجه این که دیکتاتورها، که حاکمیت خود را بر پایه های برقراری فضای اختناق و ارعاب استوار می کنند، و در نهایت خود نیز گروگان دستگاه اطلاعات و امنیتی ساخته و پرداخته خویش می شوند، از داشتن گوش شنوا برای این گفته خردمندانه نلسون ماندلا باز می مانند که: «خشونت حکومت، تنها می تواند یک نتیجه در بر داشته باشد و آن به بار آوردن خشونت متقابل است… حکومت با توسّل مستمر به زور، خشونت متقابل را در کشور و در میان مردم رواج خواهد داد تا – چنانچه هیچ طلیعه ای از برسر عقل آمدن حکومت احساس نشود – سرانجام درگیری میان دوطرف با توسّل به خشونت و زور پایان پذیرد».
آنچه که نلسون ماندلا در این گفتار خردمندانه – هنگام دفاع از خود در دادگاه – بیان کرد، نه تنها در مورد افریقای جنوبی درست از کار درآمد، که امروز در کشور بلازده و زجر کشیده ی ما نیز صدق می کند. حکومتی تا دندان مسلّح، که با پول مردم علاوه بر خرید انواع سلاح و ابزار سرکوب، از لبنان و نوار غزه و کنیا نیز نیروی مزدور سرکوبگر وارد می کند، عملا زندگی ننگین خود را با این پیش بینی نلسون ماندلا پایان بخشد که: «سرانجام درگیری میان دو طرف با توسّل به خشونت و زور پایان پذیرد».
برای فرارسیدن “سرانجام”ی که ماندلا از آن سخن گفته، شرط لازم از بین رفتن رعب و وحشتی است که مأموران آدمخوار حکومت کوشیده اند و همچنان می کوشند در میان مردم بپراکنند و به شهادت آنچه که در ۲۵ بهمن و ۱ اسفند شاهد بودیم با شکست سخت مواجه شدند. از بین رفتن این رعب و وحشت، و بطلان کامل شعار اصلی حکومت: “النصر بالرعب” دیکتاتور را پادرهوا بر لبه پرتگاه سقوط نگاه می دارد تا پیش از سقوط محتوم نیز بخشی از جزای سیاهکاری هایش را ببیند. یک نویسنده و تحلیلگر روزنامه لبنانی “النهار” در گفتگو با رادیو صدای آلمان می گوید: «جوانان ایرانی به نقطه ای رسیده اند که دیگر نمی توانند با حکومت کنونی تفاهم و تعامل داشته باشند و دیوار ترس در ایران شکسته است».
ماندگاری دیکتاتوری، در گرو برقراری و بلندای دیوار ترس است و شکستن این دیوار پیامی روشن برای دیکتاتور است که زمان رفتن فرارسیده است!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.
خبر رسیده شما جلبکهای سبز فتنه گر قرار گذاشتید از شب ۱۰ اسفند هر شب ساعت ۹ تا ۱۰ تا اخر سال ترقه و نارنجک دستی بزنید و الله اکبر ( اسراییلی ) بگیید و اعتراض مسخره کنید . بدونید ما از این سر و صدا ها نمی ترسیم. مرده شور خودتونو و سرکردهاتونو ببرن.