بحث استقلال و آزادی بار دیگر از سر گرفته شده است و این کاریست میمون و ارزنده در این ایام که در خاورمیانه مبارزات ضداستبدادی فراگیر شده و در همان حال نیروهای خارجی در آن نقش اساسی یافته اند. در ایران دامنه ی سرکوب بسیار بالا گرفته چنانچه خودی ترین نیروها نیز مورد حمله قرار گرفته اند و لذا بسیاری خسته و افسرده امید به یاری از خارج بسته اند. بسیاری از مبارزان داخل کشور ناگزیر راهی کشورهای غربی شده اند، حتی کسانی که بر ایستادن در درون پای می فشردند.
از این روی افرادی چون آقای حسین زاهدی۱ می نویسند که استقلال بدون آزادی نه تنها استقلال نیست، بلکه از هر وابستگی بدتر است و آقای کاظم علمداری۲ به همراه ایشان شاهد می آورد که تعریف گذشته از استقلال کهنه شده و امروزه بسیاری از کشورها همچون ببرهای آسیایی از وابستگی به رشد رسیده اند و آقای محمد تهوری۳ برآنست که برای کسب آزادی گرفتن هر نوع کمکی از غرب حتی کمک دولتی هم مفید است و باعث نجات از دست ستمگر داخلی می شود. در چنین جوّی آقای عطاالله مهاجرانی۴ می نویسند که ایران کنونی با همه معایبش کشوری است مستقل که خود در مورد سرنوشت خود تصمیم می گیرد. این سخن چنان بر ستمدیدگانی از جمهوری اسلامی سخت آمد که برخی آن را نشانی از خوش خدمتی به حکومت دانستند.
پیش از ورود به موضوع اشارتی لازم است به رابطه ی استقلال و آزادی و رشد و توسعه. در این مورد هم مثل بیشتر موارد علوم انسانی فرمول بندی ثابتی وجود ندارد و تابعی است از شرایط زمانی و مکانی. کشورهایی هستند که مستقل هستند، اما آزادی ندارند چون چین و ویتنام و کوبای پس از سقوط شوروی. کشورهایی آزادی داشته اند، اما مستقل نبودند مثل آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم. کشورهایی رشد خود را مدیون وجود استقلال و آزادی توامان بوده اند چون هند، ولی کشور همسایه و هم وزن آن چین به همان رشد اقتصادی بدون آزادی رسید. کشورهایی رشد خود را در گرو ایجاد صنایع زیربنایی که منجر به خودکفایی می شود، کردند مثل برزیل و آرژانتین و شیلی که با وجود مشکلاتی به موفقیت های خوبی دست یافتند، ولی الجزیره که از همین الگو پیروی کرد اقتصادی وابسته تر و غیرشکوفا پیدا کرد. کشورهای آسیای دور مثل کره جنوبی، مالزی، سنگاپور از مدل اقتصاد وابسته پیروی کردند و تولیدکننده ی کالاهای مصرفی غربی شدند بی آنکه در غم ساختن صنایع زیربنایی خود باشند و موفق شدند. و کشورهای دیگری با پیروی از این الگو فقط منبع کارگر ارزان برای صنایع غربی شدند.
در نتیجه هر کشوری ضمن مطالعه کشورهای دیگر راه حل مناسب خود را باید بیابد و بداند که فرمول ثابتی در هیچ موردی وجود ندارد. با این پیش درآمد به مسئله استقلال و آزادی و رشد و رابطه ی آنها با یکدیگر در مورد ایران می پردازیم.
ملّیون ایران اعم از مذهبی و غیرمذهبی از زمان مشروطه به این نتیجه رسیده بودند که آزادی و استقلال دو پدیده ی به هم پیوسته هستند، مثل دو بال یک پرنده که هر یک نباشد پرواز ممکن نمی شود. آیت الله مدرس همان حرف را می زد که مصدق. سنجانی همان را می گفت که بازرگان. طالقانی همان را می گفت که خلیل ملکی. دیده بودند که استبداد قاجار وابستگی تا بن دندان را به همراه آورده بود،و کشور ایران در پس ظاهر مستقلش میدان تاخت و تاز روسیه و انگلستان بود. مشروطه مستقل و آزادیخواه به دست استبداد رضاشاهی بدانجا رسید که انگلستان شاه مملکت را از سلطنت خلع کرد. راه آهن ایران به خاطر منافع آلمان کشیده شد. مصدق در همان زمان که بر سر حقوق ملت ایران با انگلستان می جنگید به یاری آمریکا وابسته بود و لذا توده ای ها او را عامل امپریالیسم می خواندند و با آنکه با سه دشمن نیرومند انگلستان، شوروی (توسط حزب توده)، سلطنت و ایادیش می جنگید اما همچنان بر حفظ آزادی پای می فشرد و حاضر نبود آن را در پای استقلال قربانی کند.
در دوران انقلاب هم وقتی آقای خمینی و همه چپ های مسلمان و غیرمسلمان همراه او بر طبل ضدامپریالیست می کوبیدند و در جلوی سفارت آمریکای اشغال شده رژه می رفتند، دولت بازرگان، آقای بنی صدر و جبهه ملی این گونه حرکات غرب ستیزانه و خلاف موازین بین المللی را محکوم می کردند و لذا توسط همان نیروها آمریکایی خوانده می شدند . جالبتر آنکه همان نیروهای ملی بودند که نخستین بار پرچم مبارزه با استبداد داخلی را برافراشتند و به ولایت فقیه اعتراض کردند و به همین سبب هم سخت سرکوب شدند.
نیروهای ملی پیوند دو پدیده ی استقلال و آزادی را با رگ و پوست خود حس کرده بودند. اینان هم استبداد رضاشاهی و محمدرضا شاهی را تجربه کرده بودند و هم کودتای ۲۸ مرداد و آوردن محمدرضا شاه را و هم تقی زاده هایی که راه نجات ملت را سراپا غربی شدن می دانستند. در همان حال عقب ماندگی فرهنگی جامعه را با همه وجود لمس کرده بودند و همه مزایای فرهنگی غرب را خواستار بودند و شیفته ی دموکراسی و آزادی آنجا بودند. و این نه در کلام مصدق که بر زبان شاگردان مکتب او چون مهندس بازرگان جاری بود که می گفت در غرب اسلام هست و مسلمان نیست، و در ایران مسلمان هست و اسلام نیست.
این نیروها در زمان تسلط فرهنگ چپ در پیش از انقلاب همانقدر مورد حمله بودند که پس از انقلاب، که دشمنی با غرب این بار رنگ دینی گرفت و امپریالیست شد استکبار جهانی ،و بورژوازی شد طاغوت ، و انگ لیبرال به معنی طرفدار سرمایه داری شد به معنی سازشکار با غرب.
اما درس خوانده های مکتب چپ و مکتب حکومت اسلامی چون ربط عمیق این دو پدیده را با هم درک نکرده اند، و در بحث های نظری چند دهه ی گذشته نیروهای ملی بر سر تقدم آزادی بر استقلال و برعکس آن مشارکت نداشتند ـ بحثی که در اختلاف نهضت آزادی و آقای بنی صدر بار دیگر جلوه ای یافت هر چند کمرنگ ـ حال از افراط به تفریط افتاده اند. آقای مهاجرانی از استقلال می گوید بی آنکه توجه کند در این گوشه از کره ی خاکی که ما هستیم و با استبداد تاریخی درونی شده مان این مفهوم جدا از آزادی معنی نمی یابد. این چگونه استقلالی است که مهر نماز و سبزی پای سفره هفت سین و تسبیح و پیراهن ما از چین می آید؟ آیا نیروی کار ما از نیروی کار چین ارزان تر است، یا د رگیر صنایع برتر و پولسازتری است که تولید این کالاها برایش صرف نمی کند،و یا صنایع داخلی ما دچار چنان ضعفی شده که تولیدشان قادر به رقابت با تولید چین نیست .و چرا به جای ساختن این صنایع، کشورمان شده آشغالدونی هر بنجلی که از این کشورها می آید؟
چگونه است که دولت جمهوری اسلامی در صنایع نظامی چنان پیشرفته شده که حال صادرکننده اسلحه شده، ولی کارگاه های نساجی و ریخته گری و یا کشاورزی و خدمات مصرفی آن وابسته به چین شده است. و مهمتر آنکه چرا به جای بهره گیری از رقابت تجاری در سطح بین المللی و خرید بهترین کالا با مناسبت ترین قیمت مجبور به خرید بنجل ترین کالا به گران ترین قیمت ها هستیم. آیا از این بابت نقد آقای زاهدی و علمداری وارد نیست که آزادی که نباشد استقلال ما در عمل معنی نمی یابد و این پرچم استقلالی که جمهوری اسلامی به دست گرفته در حقیقت برای استفاده از چوب آن برای کوبیدن به سروکله ی مخالفانش است. یک نمایش توخالی و فریبنده از استقلال که خاصیتش مردم فریبی از سویی و خفه کردن صدای مخالفان از سوی دیگر است.
اما جدا کردن این دو مفهوم از یکدیگر سبب شده که ناقدان آقای مهاجرانی خود در چاله ی دیگری بیفتند. آقای زاهدی با سابقه ی ملی اش می گوید، استقلال واقعی به معنی استقلال ملت است. و میان “استقلال حکومت” و “استقلال ملت” تمایز قایل می شود و لازمه ی استقلال ملت را آزادی می داند و می گوید استقلال ملت استقلال حکومت را به دنبال می آورد نه برعکس. اما ایشان در این بحث درست تکیه بر آزادی به آن چنان افراطی می روند که نقش عوامل خارجی را فراموش می کنند. از جمله اینکه می گویند همه حکومت ها می خواهند مستقل باشند. در حالی که غافلند که یکی از شگردهای استعمار آن بود که اقلیتی را حاکم می کرد، مثل در عراق، تا آن اقلیت بقایش را در وابستگی به ارباب بداند و گاه این کار را از طریق خطوط مرزی می کرد تا در روآندا توتوها اقلیت باشند و بقایشان در گرو سرسپردگی به انگلستان باشد. یا ایشان سوءاستفاده دولت ها و شرکت های خارجی را حاصل فساد داخلی می دانند، و از این مهم غفلت می کنند که همین دولت ها و شرکت ها برای منافع خود نیروهای ملی و مستقل را از بین می برند، و دست مشتی فاسد و دزد محلی را گرفته و بالا می کشند. کنگو و لومومبا، شیلی و آلنده و محاصره اقتصادی دولت مصدق، و یا ندادن طلای ایران توسط شوروی به دولت مصدق، نمونه هایی چند از آن است.
این افراط در بزرگ کردن آزادی و کم بها دادن به استقلال و نقش نیروهای خارجی بدانجا می کشد که آقای کاظم علمداری یکباره منکر تئوری وابستگی می شود و می گوید این نظریه مربوط به دوران جنگ سرد است و مطرود شده و نتیجه هم می گیرند که پس خطری از بیرون نیست و خطر تمامی از داخل است. می دانید که دو تئوری در دوران جنگ سرد بود یکی “تئوری وابستگی” که بلوک شرق روی آن تکیه می کرد که می گفت غربیان می خواستند دول دیگر را وابسته به خود نگه دارند لذا اجازه ی رشد یک دولت مردمی را نمی دادند و بر تاریخ استعمار و کودتاهای غربیان و بویژه کودتاهای آمریکا تکیه می کردند. به این ترتیب گناه عقب ماندگی کشورهای جهان سوم را یکسره به گردن غرب می انداختند . و صد البته این تئوری سخت به دهان جهان سومیان، از جمله ما ایرانیان، شیرین می آمد. دایی جان ناپلئون دراماتیزه کردن این نظر است.
تئوری دوم “مدرنیزاسیون” بود که از سوی غربیان و بویژه آمریکا تبلیغ می شد و گناه عقب ماندگی ملل جهان سوم را به گردن عقب ماندگی فرهنگی، فساد داخلی و غیرمدرن بودن این فرهنگ ها می انداخت و بدین ترتیب می گفت کرم از درخت است و ما گناهی نداریم، و اضافه می کردند حتی در موارد بسیاری هم به آنها کمک می کنیم و بودجه ی عظیمی را از مالیات مردم خود صرف توسعه ی آنها می کنیم، ولی فایده ی چندانی نمی بخشد.
اما جای تعجب است که آقای علمداری که خود جامعه شناس است و می داند که امروزه این دو تئوری هر دو تعدیل شده و به هم نزدیک شده اند، بی آنکه نفی شوند، منکر تئوری وابستگی می شود. گویی سودجویی ها و دخالت های کمپانی های فراملیتی وجود ندارد. گویی کودتای ۲۸ مرداد را که خانم آلبرایت هم اعتراف می کند فراموش کرده اند، یا نمی شنوند که آقای هاوارد دین، رئیس سابق حزب دمکرات آمریکا، در ۱۹ مارچ امسال در برلین، در کنفرانس حمایت از مجاهدین، فریاد می زند که آقای مالکی فراموش نکن ما ترا سر کار آورده ایم. ما به تو می گوییم که اگر نیروهای ما از عراق رفتند تو باید از پایگاه اشرف حمایت کنی. آقای علمداری از مصر می گویند، اما کودتای نافرجام در ونزوئلا علیه چاوز را نادیده می گیرند، و یا حمایت بی قید و شرط آمریکا از یاغی ترین و متجاوزترین حکومت جهان، یعنی اسرائیل را مورد توجه قرار نمی دهند.
درست است که در عقب ماندگی ملل فرهنگ آنان نقش مهمی بازی می کند اما حاصل سالها مبارزه ی ملتی یک دولت ملی می شود در ایران، در کنگو، در شیلی، در اندونزی و سرکوب کردن آنها یعنی پنجاه سال کشوری را به عقب انداختن، و چون جهان به سرعت پیش می رود دیگر کمتر شانسی برای کشور کودتا زده است که به قافله ی تمدن جهانی برسد. کشوری چون ایران که شصت سال قبل خواستار دموکراسی بود و ستیزی به نام دینی و غیردینی نداشت حال به جایی رسیده است که باید مطالبات دوران مشروطه را از سر خواستار شود.
گفته شد که کسانی چون دکتر عملداری که تجربه ی نیروهای ملی را ندارند از افراط ضدامپریالیستی به تفریط ضداستبدادی می افتند. اگر آن زمان استبداد را ناچیز می گرفتند و مقابل سفارت آمریکا شعار می دادند، حال چنان دلبسته ی آزادی می شوند که منکر نقش نیروهای بیگانه و استقلال ملی می شوند و می نویسند:
“داستان وابستگی به طور تاریخی از بلوک بندی بین المللی و ناآگاهی جریانات سیاسی ناشی شده” و یا “کمی انصاف و تفکر به ما می آموزد که داستان وابستگی هم مربوط به دوران استعمار و حکومت جنگ سرد بوده است. امروز دیگر “تئوری وابستگی” اعتباری ندارد.”
با این استدلال نمی دانم ایشان “کودتای نوژه”، اعمال تروریستی در بلوچستان و کردستان را چه می گویند، و یا ده ها طرحی که هر هفته در اتاق های فکر آمریکا مطرح است در مورد چگونگی حمله یا ایجاد آشوب در ایران، و خانم هرمند نماینده همان ایالت ایشان که می گوید ما باید اقلیت ها را مسلح کنیم تا حکومت ایران را سرنگون کنند.
صحنه ی سیاست همانگونه که خود آقای علمداری به درستی می گویند صحنه ی دوقطبی نیست. درست است که در بسیاری از کشورها مستبدین استقلال را بهانه ی سرکوب مخالفان می کنند، و جمهوری اسلامی و بویژه دولت آقای احمدی نژاد در این زمینه سرآمد همگان است، و بدون آزادی استقلالی نیست، اما ایشان نمی گویند در کشور من بدون استقلال آزادی هم نیست. این درسی است که ما از تاریخ کشور خود آموخته ایم. ما نه ژاپن هستیم و نه آلمان پس از جنگ و نه ترکیه عضو ناتو. هر کشوری تاریخ و سابقه و لذا سیاست خود را دارد. بله ما دوران قاجار را تجربه کرده ایم که بیشتر رجال سیاسی ما نوکران انگلیس و روس بوده اند، و نوری نخست وزیر مملکت وقتی در خطر محاکمه قرار گرفت به سفارت انگلیس پناه برد چون تبعه ی آنجا بود. لذا در قوانین ایران آمده که از نظر دولت ایران تبعیت کشور دیگر قبول نیست و به این جرم حتی می توانند اموال آن فرد را ضبط کنند. ما مرگ مشروطه را با کودتای ۲۹ اسفند دیده ایم. ما کودتای ۲۸ مرداد را دیده ایم .و این روزها هم شاهدیم که آمریکا کشور ما را محاصره نظامی کرده ،و هر روز اسرائیل تهدید می کند که به ایران حمله می کنم.
از آن سوی ما استبداد را همه با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده و می کنیم و لذا می دانیم شعار استقلال ایران بهانه ی سرکوب نیروهای ملی است، اما اعتراف به نیرنگ بازی و خدعه حکومتی، به معنی انکار خطری که استقلال کشور را تهدید می کند نیست.
تجربه ی تاریخی ما به نیروهای ملی ما این بینش را داد ،که چون عده ای جوان خام در زمان حمله ی آمریکا به عراق، از هول هلیم در دیگ نیفتند و بگویند چرا آمریکا اول به ایران حمله نکرد، و حال هم برای نجات از دست حکومت ملایان به هر کمکی از کشورهای غربی خوشامد بگویند، و استقلال را سخنی کهنه و مربوط به دوران استعمار بدانند. سعدی تجربه ی ملت ما را هفت قرن پیش در این شعر آورده است:
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
بدیدم عاقبت گرگم تو بودی
نیروهای ملی با تمام این عزیزان همصدا هستند که بدون آزادی استقلال نیست، اما به آنان یاد آور می کنند که بدون استقلال آزادی هم نیست.از این روی زمانی که پای کمک خارجی به میان می آید صحبت های کلی را بی معنی می دانند ومی گویند داوری موردی و پس از دانستن جزییات است. این که در صحنه مبارزه از گرفتن هیچ کمک مناسب نباید پرهیز کرد سخنی درست است،اما تعریف “مناسب” است که مورد نزاع است.
من نمی دانم دکتر علمداری چگونه بهره گیری آیت الله خمینی از وسایل وامکانات ارتباط و غیره فرانسه را کمک گرفتن از دولت فرانسه می خوانند تا کمک گرفتن مالی افراد و نیروهای اپوزیسیون از دولت های غربی را توجیه کنند. من در مناظره ام با ایشان در برنامه پرگار تلویزیون بی بی سی هم گفتم نیروهای سیاسی ای که پایگاه وسیع مردمی دارند با دولت ها و نیروهای خارجی وارد گفت وگو می شوند. سیاست صحنه ی بده و بستان است، اما شرط سلامت این بده و بستان امکان مستقل عمل کردن است، نه آنکه یکی بتواند دیکته کند و دیگری به آن شرط در بازی بماند که اطاعت کند. و گفتم که من در شرایط کنونی هیچ نیازی برای کشکول برداشتن و به درگاه این قدرت و آن قدرت پناه بردن نمی بینم. در داخل کشور همه مبارزان ما اصرار بر حفظ استقلال دارند، و به همان اندازه بر مبارزه با استبداد پای می فشارند که بر عدم وابستگی.
در خارج از کشور هم ایرانیان در طی دو دهه اول انقلاب با دست خالی و آوارگی و آشفتگی روحی، و اجبار به انجام کار گل برای تأمین معاش خود و خانواده، صدای مبارزات داخل را به گوش جهان رساندند و توانستند با همین دست های خالی چنان عرصه را بر حکومت ایران تنگ کنند که به قول آقای محمد خاتمی، تصمیم گیران حکومتی از سر ناچاری افتضاح بین المللی به کاندیداتوری او تن دادند.
لذا امثال آقای محمد تهوری باید بگویند چه ضرورتی برای کمک از دول غربی حس می کنند، آن هم حال که ایرانیان گلیم خود را از آب بیرون کشیده و به رفاه اقتصادی رسیده اند، و فوت و فن کار در اینجا را فرا گرفته اند، و به تمام وسایل ارتباط جمعی جهان دسترسی دارند، و انبوه جوایز جهانی را نصیب مبارزان کشورمان می کنند. آیا مبارزات ما در گرو پول گرفتن از دول غربی است، آن هم گرفتن پول و کمک از سوی کسانی که نیرویی را در درون کشور نمایندگی نمی کنند، تا بر سر میز مذاکره بتوانند مستقل عمل کنند، بلکه همه این گونه بودجه ها حقوقی می شود و امکاناتی برای تأمین زندگی در غربت. مگر بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و تلویزیون الجزیره و ده ها رادیو و تلویزیون دیگر دربه در به دنبال مصاحبه و پخش خبر نیستند؟ مگر تعداد سایت های اینترنتی ما آنقدر نیست که کسی نمی رسد به یک دهم آنها سر بزند؟ مگر هر روز ده ها جلسه ی سخنرانی و مناظره در همه جا دایر نیست؟ مگر هر شهری یک روزنامه با ارزش رایگان ایرانی ندارد؟ مگر هنرمندان و سیاسیون و فعالان اجتماعی ما کم اعتبار ملی گرفته اند؟ این نیاز به کمک از دولت های خارجی چیست؟
اگر حکومت جمهوری اسلامی برای مقاصد و منافع استبدادی خود به هر مبارزی رنگ وابستگی می زند، تأسف بار است که برخی از نیروهای اپوزیسیون به دنبال گرفتن امکانات برای تأمین زندگی شخصی، هر کسی را که دم از استقلال می زند یا آلت دست جمهوری اسلامی می خوانند، یا می گویند سنتی می اندیشد و در دوران جنگ سرد باقی مانده است، و مفهوم استقلال در زمان کنونی را نمی فهمد. اگر استقلال به معنی رابطه با جهان است که عمری ملیّون گفته اند. اگر نظر این معترضان استقلال به عنوان ستیز با جهان است ،که دارند با عینک جمهوری اسلامی به جهان و نیروهای ملی می نگرند.
پانوشت ها:
۱ـ “مفهوم استقلال یک ملت چیست”، حسین زاهدی، جرس، اسفند ۱۳۸۹.
۲ـ “تفسیر عطاءالله مهاجرانی از استقلال جمهوری اسلامی”،کاظم علمداری، ایران امروز، فروردین ۱۳۹۰.
۳-“مداخله جهانی برای توقف خشونت: از لیبی تا ایران” محمد تهوری، ایرانیان واشنگتن، ۲۷ اسفند ۱۳۸۹.
۴ـ “تاملی درباره مفهوم استقلال”، عطاءالله مهاجرانی، جرس، ۲ فروردین ۱۳۹۰. این مقاله به دنباله ی سخنرانی است در کتابخانه ی کنزینگتون در لندن