آزادی یک تصور تغییرپذیر و نسبی است. آنچه برای گروهی و اجتماعی آزادی بشمار می آید برای گروهی دیگر می تواند خلاف آن بوده و آنچه که در مفهوم عرفی آزادی شناخته می شود در مفهوم شرعی معنی دیگری دارد.
آزادی، حدود و خصوصیات شکل دهنده آن، در شرایط گوناگون اجتماعی و سیاسی تعبیر و تفسیرهای مختلفی به خود گرفته و در چهارچوب ویژگی های سنتی و آداب و رسوم جوامع طرح می گردد: آن چه که در یک جامعه حق طبیعی آزادی یک فرد شمرده می شود در جامعه ای دیگر می تواند به عنوان تجاوز به آزادی دیگران و یا توهین و تحقیر آداب و رسوم آن جامعه مورد سئوال قرار گیرد.
آزادی های فردی، در رابطه با تعریف خود به عنوان یک عنصر اجتماعی، بیش از آن که آزادی باشد از یک سلسله محدودیت ها شکل می گیرد: بخشی از آزادی ها را فرد در رابطه با زندگی اجتماعی از دست خواهد داد، بخشی دیگر را اعتقادات دینی یا ایدئولوژیک او مدعی خواهد شد، چندی از آزادی ها را آداب و اخلاق انسانی از او خواهد گرفت و چندی دیگر را فرد، در برابر تعهدات خانوادگی و حرفه ای، داوطلبانه از دست خواهد داد و اگر در یک سیستم اتوکراتیک زندگی می کند بازمانده آزادی های او در گرو سیستم سیاسی و قدرت حاکمه است. در چهارچوب این محدودیت ها است که شخص باید تعریفی از آزادی بیابد.
زمانی که آزادی از دایره تعاریف سیاسی اجتماعی و فرهنگی خارج شده و به صورت یک آرمان مطرح می گردد از مبهم ترین مفاهیمی است که بشر از آغاز با آن روبرو بوده است. در اوایل دوران انقلاب در ایران یک راننده تاکسی با شادی پس از تبریک انقلاب به مسافران خود می گفت حالا آزاد شده ایم و می توانیم هر کجا خواستیم پارک کنیم. در جریان رویدادهای اخیر مصر مردی که صورت برافروخته اش تمام صفحه تلویزیون را اشغال کرده بود فریاد می زد اکنون آزاد شده ایم و می توانیم هر کاری که بخواهیم انجام دهیم. به این ترتیب یک زندانی سیاسی، یک متفکر، فیلسوف، هنرمند، گزارشگر، یا یک تبهکار، پدوفیل، آنارشیست و یا هر فردی در هر مقامی و نحوه فکری می تواند تعریف آرمانی خود را از آن نوع آزادی که با خواسته ها و نیازهای زندگی او هماهنگ است داشته باشد. از این جاست که تصور یک جامعه آزاد، در آن کلیت تعریفی از آزادی، تنها به صورت یک آرمان ذهنی باقی می ماند که هرگز در هیچ دوره تاریخی و سیستم سیاسی وجود واقعی نداشته و هیچ انقلابی هم برای آن و در جهت آن نبوده است که آن آزادی را برای جامعه ای به ارمغان بیاورد زیرا که هدف هر انقلابی انتقال قدرت از گروهی به گروه دیگر بوده و توده مردم در این گیرودار تنها به عنوان سیاهی لشگر به حساب آمده و اگر بازندگان اصلی نباشند، تنها سهم بسیار ناچیزی از مزایای تبلیغ شده انقلابی خواهند داشت. و اگر تصور شود که دموکراسی در بردارنده آزادی است این نیز یکی از اشتباهات بسیار رایج در شناخت دموکراسی است. گرچه امروزه مفاهیم آزادی و دموکراسی چنان بهم آمیخته که گوئی لازم و ملزوم همدیگرند ولی در ماهیت واقعی هیچ کدام الزاماً با دیگری رابطه ای ندارند. آنچه که در فرهنگ سیاسی دموکراسی را در بر می گیرد امکان مردم و نقش اکثریت در انتخاب رهبران خود است و این می تواند به همین حد پایان گیرد و این که رهبر انتخاب شده چه روالی را بر جامعه روا خواهد داشت دیگر از حدود خواست و اراده مردم خارج است، همانطور که دیدیم رهبران کشورهای متمدن دموکراتیک چگونه بدون توجه به فریادها و تظاهرات مردم خویش علیه جنگ عراق با هر حیله و تدبیری بود و با توسل به دروغ و فریفتن جامعه جهانی این سرزمین را به ویرانی کشاندند.
هم چنانکه همه آزادی ها در یک سیستم دموکراتیک به مردم اعطا نشده است، در یک سیستم اتوکراتیک سکولار هم توده مردم در بهره گیری از آزادی های اجتماعی و عرفی آن چنان محدود و دربند نبوده و در حالیکه در سیستم های دموکراتیک این آزادی ها را هدیه دموکراسی می خوانند در سیستم های اتوکرات آن را به عنوان رشوه قدرت حاکمه به مردم، در جهت راضی نگاه داشتن آنان، می شمارند.
بحران های اخیر رژیم های اتوکراتیک سکولار آفریقا و خاورمیانه بیش از آن که بشارتی به رسیدن به یک افق باز سیاسی و آرمان های دموکراتیک باشد هشداری است در نیرو گرفتن عناصر دین پرور که از چند دهه پیش، با الهام از انقلاب اسلامی ایران و سپس میلیتاریسم القاعده، تخمه های آن در این مناطق پراکنده شده است و سرانجام آن در جایگزین کردن رژیم های اتوکرات سکولار با رژیم های تئوکراتیک و اتوکراتیک دین نهاد خواهد بود و در این رابطه دولت های غربی در جهت گیری های خود باید بدانند که بر اساس تجربه ایران یک سیستم اتوکراتیک سکولار را باید بر یک رژیم اتوکراتیک دین نهاد ترجیح داده و از آن حمایت کنند و خود و جهان را در فاجعه ای درگیر نکنند که دیگر درمان پذیر نباشد.
در حالی که افکار عمومی مردم غرب و دولت های آنان برای آزادی مردم ایران از قید یک رژیم تئوکراتیک به هیجان آمده و جنبش های رهائی بخش آنان را حمایت می کنند، شایسته نیست که با ساده اندیشی و خوش باوری بی منطق خود فریب ظاهر شورش های اخیر افریقا را خورده و خود انگیزه پا گرفتن رژیم های سرکوب کننده دین نهاد گردند. غرب باید بداندکه رویدادهای کنونی جهان را همواره نمی توان در محدوده لغات و ترم های انسیکلوپدیک و آکادمیک تجزیه و تحلیل کرد، هم چنانکه در “مردمی” بودن این شورش ها هم جای بسی تردید و درنگ است. از نود میلیون جمعیت مصر شاید ده ها هزار نفر شعارگویان به میدان ها و خیابان ها سرازیر شدند، اما آن میلیون ها نفر دیگر کجا بودند و چه کسی گوش به فریاد سکوت آنان داد؟ و آیا آن چند میلیون اکثریت خاموش در مصر و تونس پاره ای بزرگ از مردم این کشورها نبودند؟ آیا آنان اکثریت مردم را تشکیل نمی دادند، و سرانجام، چه کسی باید میزان و سهم اکثریت و اقلیت را تعیین کند؟
در این “دادگاه های انقلابی” که سخن رهبران در دفاع از خود هرگز شنیده نشد، که هیچ یک از متحدان و دوستان غربی آنان سخنی در دفاع آنان نگفت، در حالی که انگشت اتهام همه به سوی رهبران بوده و آنان را مسئول نابسامانی های خود می دانند، هیچ کس مسئولیت ملت ها، خطاها و گناهان آنان را یادآوری نکرد. هیچ کس از افراد ملتی نپرسید که شما برای کشور خود چه کرده اید؟ آیا شما مسئولیت های اجتماعی، اخلاقی و میهنی خود را به درستی انجام داده اید و آیا شما خود رهبران خویش را بر مسند و تخت ننشاندید؟ آیا مردم ایران که در تلاش گریز از طلسم جمهوری اسلامی هستند خود این سرنوشت را به جان نخریدند، آیت الله خمینی را مردم ایران بر تخت امامت ننشاندند و گفتند هر چه از او رسد نیکوست؟ اگر میزانی در کار باشد برای سنجش گناه ملت ها و رهبران آنها بی شک وزنه ملت ها سنگین تر خواهد آمد.
بیدادگری و خشونت توده ها هرگز کمتر از رهبران نبوده و بلکه در شرایطی از آنان نیز پیشی گرفته اند. در کنار هر فرد ستمدیده راستینی که به میدان می آید چند تنی کاذب نیز برای بهره گیری از آشوب به خیابان ها می ریزند: کشتارهای بی دلیل، غارت و چپاول، تجاوز به زنان، تصفیه حساب های شخصی، به آتش کشیدن بناهای عمومی، فراری دادن زندانیان تبهکار و آدم کشان همواره پاره ای از هر انقلابی بوده و تحت عناوین “خشم توده انقلابی”، “درهم شکستن بنیاد استبداد”، “آزادی” و “انقلاب” توده ها مجوزی برای تبهکاری خود جسته و خود را از هر گناهی پاک می دانند و گوئی هاله ای از تقدس توده ها و ملت ها را در بر گرفته و نابکاران و تبهکاران، جنایت کاران و بیدادگران را تنها باید در میان رهبران جست. فاجعه سینما رکس آبادان را هرگز نباید فراموش کرد.
بی ثباتی و دمدمی بودن توده ها همواره در تمام طول تاریخ انگیزه آشوب های خونین بوده است، توده بی نام نیز گهگاه خواهان آن است که از بی نامی بیرون آمده جلوه ای از خود نشان داده و توان و نقش خود را گاه در ویرانی و کشتار و گاه در بازسازی آشکار سازد و در این ماجرا گناهکار یا بی گناه بودن رهبران می تواند نقشی نداشته باشد. چه بسیار رهبرانی که بیگناه در پنجه توده ها نابود شدند. چه بسیار پیکره های برنز و مرمر از رهبران بر پا و پس از چندی سرنگون گردیدند. چه بسیاری از رهبران که مغضوب و مطرود و دوباره محبوب گردیدند و در تمام این زیر و بم ها بی ثباتی و دمدمی بودن توده ها سهمی بزرگ داشته است.
درباره بی منطق بودن مهر و خشم توده ها “پلوتارک” تاریخ نگار یونانی قرن یکم میلادی واقعه بسیار گویایی را درباره ی “آریستیدس” از سرکردگان و سیاست مداران نامی آتن در قرن پنجم پیش از میلاد، که در جنگ پلاته رهبری سپاه آتن را در برابر سپاه پارس ها به عهده داشت، شرح می دهد: بر اساس یک قانون رایج در آن دوره هر ساله مردم آتن برای تبعید ده ساله یکی از بزرگان خود که به دلایلی از محبوبیت افتاده بود به رای گیری می پرداختند که رای خود را بر تکه سفالی نوشته و تحویل ناظران می دادند.
در آن روز که مردم می بایست میان آریستیدس و یکی دیگر از رهبران سیاسی آتن یک نفر را برای این تبعید دهساله انتخاب می کردند آریستیدس که خود به میدان رفته و ناظر رأی گیری بود فردی به او نزدیک شده و از او خواهش کرد که چون بیسواد است به جای او نامی را بر روی سفال بنویسد. آریستیدس از او پرسید چه نامی و مرد گفت:”آریستیدس!” ژنرال آتنی با شگفتی از او پرسید مگر او چه بدی به تو کرده است که خواهان تبعید او هستی؟ مرد پاسخ داد “هیچ! در واقع من نه او را دیده ام و نه می شناسم ولی آن چنان همیشه سخن از دادگستری او گفته اند که به تنگ آمده ام!”
آریستیدس نام خود را بر روی تکه سفال نوشته و به او برگرداند.
اگر شباهت چندانی میان روایت پلوتارک و رویدادهای انقلابی اخیر وجود نداشته باشد ولی رگه هائی از واقعیت های مشابه را می توان یافت زیرا که حضور طولانی رهبران، خصوصاً در عصر رسانه ها، به گونه های مختلف در روال زندگی جامعه تدریجاً بر مردم سنگینی کرده و انگیزه ای در نیاز به تغییر و تحول می گردد و از آنجا که توده مردم برای به اجرا در آوردن این دگرگونی در پی بهانه ای می گردند خواه، ناخواه به محکومیت رهبران می انجامد که گاه نیز محبوبیت رهبری خود انگیزه ای برای سقوط او می گردد، زیرا که ملت ها در هیچ دوره و هیچ شرایطی کمترین مسئولیتی در این نابسامانی ها برای خود نپذیرفته و خود را خارج و برتر از حیطه هر داوری و هر دادگاهی دانسته اند.
در عصر ارتباطات و رسانه ها نقش گزارشگران و خبرگزاران را که می تواند بسیار گمراه کننده باشد، در دامن زدن به این آشوب ها نباید نادیده گرفت. در این صحنه خونین و خشونت بار که از هر دو سو مردم قربانی می گردند چه بسیار گزارشگرانی که با بهره جوئی از این وقایع و با دراماتیزه کردن و گزینش صحنه هایی تحریک کننده و برانگیزنده احساسات، با تفسیرهایی بسیار ناشیانه و غیرحرفه ای، وارونه نشان دادن واقعیت ها، و داوری هایی که ناشی از نادانی و نداشتن شناخت درستی از انگیزه ها و نتایج سیاسی منطقه و مردم است، خود را در صفوف مردمی جای داده و یا جبهه ای خصوصی برای خویش به وجود آورده و به این گونه یک نقش قهرمانی برای خود می سازند و در تظاهر به این شیفتگی کاذب خود به طغیان های مردمی برای بزرگ کردن خویش، در آشوبیدن افکار عمومی و جهت گیری های بغض آلود و نادرست خیانتی بزرگ به همان مردم مرتکب می گردند.