با درود فراوان به همه انسان های آزاده ای که در سراسر جهان، در زندان ها و زیر شکنجه و پای چوبه ی دار به خاطر عشق، صلح، محبت، برابری و آزادی حماسه آفریده و همچنان حماسه می آفرینند.

با تقدیم قطعه شعری کوتاه به تمامی انسان هایی که جانشان را در راه آزادی و عدالت اجتماعی فدا کرده اند آغاز می کنم.

تو حدیث بودن را در شب تاریک ظلمت

در سحرگاهان عشق

در میان جانیان و شب فروشان

در رسای چوبه ی دار

با صدای بی صدا، دل

با لب لبخند- سرودی

برخی می گویند فراموش کن، سعی کن، می توانی. اما من نتوانستم، شاید به این خاطر که سعی نکردم. به نظر شما آیا فراموش کردن چنین فاجعه ای، تن دادن به فاجعه های دیگر معنی نمی شود؟ آیا نباید گفت چه جنایتی بر ما رفته است؟ آیا مردم و دنیا نباید بدانند چگونه عده ای انسان بی گناه در بی خبری مطلق به جوخه های مرگ سپرده شدند؟ آیا می توانم تمام آن چهره ها، خنده ها و صدای کسانی که ماه ها و سالها با آنها زندگی کردم، فراموش کنم؟ نه، نه، من که نتوانستم و نه می خواهم که بتوانم.

khavaran10

امروز می خواهم شما را هم در آن چه بر من گذشته با خودم شریک کنم. به عنوان شاهد آن جنایت هولناکی که شب و روزم با خاطرات انسان هایی سپری می شود که فقط می خواستند زندگی کنند، خوب زندگی کنند، عاشق بودند، عاشق زندگی، عاشق شادی و عاشق هر آنچه که بشود دوستش داشت…

از سال ۱۳۶۴ دوره معروف به “میثم کراسی” شروع می کنم. ۲۹ آبان ۱۳۶۴ از اوین به همراه تعدادی از زندانیان به قزل حصار منتقل شدم. شنیده می شد در قزل حصار جو خیلی تغییر کرده، دیگر خبری از بگیر و ببندهای حاج داوودی و توابین اش نیست، اما هنوز توابین مسئولیت اداره بند ۵ مجرد واحد ۱ را به عهده داشتند؛ بندی که در قزل حصار پذیرای من شد. در همان چند روز اول درگیری سختی بین توابین و بچه های بند درگرفت که منجر به بازگشت۲۰ نفر به اوین شد. من هم یکی از مسافران بودم. تقریبا کمتر از یک هفته انفرادی و دوبار بازجویی، مجددا ساکن اتاق های در بسته شدم. راستش خودم هم نفهمیدم چرا این ۲۰ نفر را جدا کردند و پس فرستادند، شاید به قید قرعه بود.

سالن ۳ آموزشگاه اوین پس از سالها در بسته بودن، سالن معروف چپ های نماز نخوان یا کفار سر موضعی، تبدیل به بند عمومی شد. در سلولها باز شد. بند از شادی و شوق دید و بازدید یاران قدیمی مثل بمب ترکیده بود و تمام پاسداران به تماشا آمده بودند. تعداد زندانیان در این سالن ۴۳۰ نفر بود. تقریبا حدود ۱۸۰ نفر مجاهد، حدود ۹۰ نفر اکثریت و حزب توده، حدود ۷۰ نفر اقلیتی و بقیه بند شامل جریانات موسوم به خط ۳، راه کارگر، فدایی ۱۶ آذر، خط شریعتی و چند نفر بهایی بود. در آن دوره وزنه سیاسی بند بسیار قوی بود. رهبری و اعضاء برجسته و کادرهای قدیمی بسیاری از سازمان ها و احزاب سیاسی ساکن آن بودند. کسانی چون: محمود محمودی، محمد صبوری، منصور قماشی، حجت محمدپور، خلیفه مردانی، هیبت اله معینی، علیرضا تشید، علیرضا زمردیان، حمید حیدری، حسین صدرائی، کسری اکبری، امیر نیک آئین، محمدعلی پرتوی، محمد علی بیگدلی، زین العابدین کاظمی، مصطفی فرهادی و بسیاری دیگر که مجال نام آوری نیست و همگی زیر حکم و منتظر اعدام بودند و همگی متاسفانه نامشان امروز در لیست کشتگان به دست جمهوری اسلامی است. بقیه بچه ها، تقریبا اکثریت بند حدود ۴ تا ۵ سال حبس کشیده بودند. دیدن شرایط مختلف آنها را مبارزانی پخته و آبدیده کرده بود.

گورستان خاوران

گورستان خاوران

در سال ۱۳۶۵ بند اتفاق جدید و جالبی را تجربه کرد و آن اینکه چگونه می توان با این همه اختلاف ایدئولوژیک و گروهی تصمیم گیری جمعی کرد. بند می خواست از هویت سیاسی و انسانی خود در مقابل زندانبان دفاع کند. طرح تصویب اساسنامه ای برای اداره امور روزمره بند و برخورد با زندانبان، در بند به بحث گذاشته و تصویب شد. هر نفر یک رای داشت. نظرات بعد از بحث و رای گیری به عنوان نظر آن سلول در بند به بحث گذاشته میشد، در نهایت پس از رای گیری، نتیجه نصف + ۱ به عنوان نظر بند به اجراء گذاشته می شد و مسئولان منتخب بند موظف به اجراء و پیشبرد آن در رابطه با زندانبان و یا درون بند بودند.

اولین نامه جمعی با امضاء زندانیان سیاسی سالن ۳ آموزشگاه اوین در همین دوره شکل گرفت که پس از سالها تحقیر و شکنجه باعث شوق و انگیزه عجیبی در جمع زندانیان شده بود؛ شوقی وصف ناپذیر برای گرفتن حق به عنوان زندانی و حبس کشیدن به عنوان زندانی سیاسی، و نه هیچ لقب دیگری، که نام و هویت زندانی ابتدایی ترین حق انسانی او بود.

اما زندانبانان تاب و تحمل همین را هم نداشتند. در ابتدا دو سلول را تخلیه کردند و در اختیارجمعی از زندانیان که از بند ۳۲۵ آورده شده بودند، گذاشتند. تعداد بسیاری از آنان جرائم عادی داشتند و چند نفری هم با اتهامات هواداری از بختیار، جبهه ملی و سلطنت در بین آنها بودند. زندانبانان با این کار می خواستند که به وسیله آنها در بند درگیری ایجاد کنند و این شروع دوره جدیدی از برخورد زندانی و زندانبان بود.

اعتراضات زندانیان به وضع بد غذا و کیفیت پایین بهداشت بود. در پاسخ زندانبانان عده ای را به انفرادی برده و عده ای از زندانی های عادی را جایگزین آنان کرده بودند. حرکت اعتراضی زندانیان به صورت تحریم غذای زندان حدود یک ماه طول کشید، و بچه ها از انفرادی برگشتند و زندانیان عادی هم دوباره به ۳۲۵ برگردانده شدند، اما این بار زندانبانان شروع به تفکیک بچه ها بر اساس زیر حکمی، ابدی، زیر ۱۵ سال و ملی کش نمود.

در بهار سال ۱۳۶۶ ورزش جمعی ممنوع شد، اما بچه ها زیر بار نرفتند و در همین دوره در زندان گوهردشت” محمد ابرندی” بر اثر حمله زندانبانان به ورزش جمعی بچه ها، دچار حمله قلبی شد و به خیل عظیم کشتگان پیوست. در اوین هم حدود ۱۰ نفر از جمله من، به خاطر ورزش جمعی به انفرادی محکوم شدیم. باور کنید من حتی یکبار هم در مراسم ورزش جمعی شرکت نکرده بودم، فقط به خاطر یک اعتراض خیلی کوتاه و مختصر، سعادت ۲ ماه انفرادی کشیدن و حدود ۳ ماه سلول در بسته نصیبم شد.

در آبان ماه همان سال یعنی ۶۶ همه بچه هایی که زیر ۱۵ سال حکم داشتند ساکن بند ۳ بالا ۳۲۵ شده بودند. من هم بعد از در بسته به بند عمومی ۳ بالا منتقل شدم. در حقیقت مطرح شدن چند خواسته ی ابتدایی از جانب زندانیان تبدیل به بحرانی تمام عیار شده بود. حتی یکبار در هواخوری بند ۳ بالا بین زندانیان و زندانبانان کار به زد و خورد کشیده شده بود. رفتن به هواخوری، سیگار، ملاقات، صبحانه و روزنامه بند قطع شده بود. از طرف دیگر زندانیان هم دچار بحران شده بودند، کسی را نتوانسته بودند به عنوان مسئول بند انتخاب کنند. ظاهرا کسی رای کافی نمی آورد. کسی هم حاضر به همکاری و گذشت به نفع کاندیدای دیگری نبود. شرایط بسیار بدی حاکم شده بود. زندانیان و زندانبانان، هر دو طرف ظاهرا به بن بست رسیده بودند. تا اینکه روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۶ فرا رسید، در حالیکه بچه های فدایی اقلیت بزرگداشت سازمان فدایی را برگزار کرده بودند و جشن آنچنانی بعد از مدت ها در بند برگزار شده بود، زندانبانان حمله کردند و در سلولها مجددا بسته شد.

زندانیان پس از تبادل نظر و رای گیری که به صورت مورس بین سلولها برقرار شده بود، در تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۶۶، به خاطر بسته شدن درها سه روز اعتصاب غذا اعلام کردند. در روز سوم اعتصاب غذا همه ما را با کلیه وسائل و ایجاد رعب و وحشت به زندان گوهردشت منتقل کردند. در گوهردشت پس از ضرب و شتم بسیار شدید(یعنی از ساعت ۵ عصر تا ۱۱ شب) ما را در بند یک گوهردشت به صورت در بسته نگهداری کردند. بعد از حدود یک هفته، پرسش و پاسخ و فرم های مخصوص به صورت مذهبی و غیر مذهبی تفکیک کردند و ما را که تعدادمان به ۷۸ نفر رسیده بود به بند ۱۳ گوهردشت منتقل کردند. بند به صورت سلول های انفرادی بود که هر ۳ یا ۴ نفر در یک سلول ۱.۵ تا ۲ متر جای می گرفتیم، و این جا به جایی تقریبا بحران را حل کرده بود، و همه چیز به روال عادی بازگشته بود، یعنی رفتن به هواخوری، ملاقات، صبحانه، روزنامه، دوباره برقرار شده بود.

سپس بچه های حزب توده و اکثریت اعلام کردند تا اطلاع ثانوی در هیچ حرکتی شرکت نمی کنند و می خواهند گذشته را بازنگری کنند. همه چیز تقریبا آرام پیش می رفت، تا اینکه مرداد شوم از راه رسید.

پس از قبول قطعنامه صلح از طرف ایران، در روز ۳ مرداد ۱۳۶۷ و نوشیدن جام زهر از طرف خمینی، این زندانیان و اسیران در بند بودند که باید تاوان نوشیدن جام زهر خمینی را می دادند. ظاهرا یکی از توافقات برای پذیرفتن صلح، قتل عام مجاهدین در عملیات موسوم به مرصاد یا فروغ جاویدان در بیرون و قتل عام زندانیان در درون زندان بوده است.

۵ مرداد ۱۳۶۷…….زندان گوهر دشت

رفتن به هواخوری قطع شد، تلویزیون را از بند بردند و فردای آن روز، آوردن روزنامه به بند هم قطع شد. اولین تحلیل این بود که زندانبانان می خواهند اخبار مربوط به حمله مجاهدین به غرب را که شب قبل از تلویزیون پخش شده بود، تحت کنترل بگیرند، اما زندانبانان در جواب چرای بچه ها، خبر از تفکیک بند می داد. این پاسخ قانع کننده نبود، چون به تازگی تفکیک های زیادی شکل گرفته بود، (مذهبی، غیرمذهبی، نماز خوان، نماز نخوان، ۱۵ سال، زیر ۱۵ سال، ابدی، زیر حکمی و ملی کش).

خبری از بند فرعی ۱۳ مجاهدین توسط بهرنگ درستکار و محمدرضا کازرونی که هر دو نفر اعدام شدند به بند ما رسید. خبر این بود که تا حالا حدود ۲۰۰ نفر از بچه های مجاهد را در گوهردشت اعدام کرده اند و آنها را هم برای فرم مشخصات پر کردن صدا کرده بودند و ارتباط با آنها به علت بیرون رفتن از بند قطع شده بود.

خبر جنایت به قدری عظیم و عجیب بود که باورش حتی برای زندانیان قدیمی سخت بود، خیلی ها خبر را باور نکردند و آن را شایعه بچه های مجاهد دانستند.

اکثر تحلیل ها حول محور پذیرش قطعنامه صلح ۵۹۸ و مسائل جهانی بود، و اینکه چون این کار منافع رژیم را تهدید می کند البته به لحاظ منافع جهانی، فقط ممکن است زیر حکمی ها را به همراه تازه دستگیر شده های مجاهدین اعدام کنند.

در همان شرایط از بندهای مختلف که چپ ها ساکنان آنها بودند مثل بندهای ۵، ۶، ۷، ۸، ۱۳، ۱۴ و بند ۲۰ که خاص برخی از توده ای ها بود، کسانی را به بیرون صدا کرده بودند. از بند ما هم، عادل طالبی کلخوران (راه کارگر) و منصور داوران (اکثریت) را برای بیرون رفتن، صدا کردند. و وقتی آنها شب به بند برنگشتند، بچه ها قدری نگران شدند، یکی از بچه ها به پاسدار نگهبان گفت: عادل بیرون رفته و قرص هایش را نبرده است، اگر ممکن است این قرص ها را به او تحویل دهید، پاسدار جواب داده بود که او دیگر قرص لازم ندارد، خیالتون راحت باشد.

این یک تاییدیه بود بر خبرهایی که در همان ایام از بندها و فرعی های دیگر دریافت کرده بودیم. با اینکه خبر اعدام ها روز به روز جدی تر می شد ولی شدت و عظمت جنایت به قدری بود که برخی واقعا نمی توانستند خبرها را بپذیرند. حتی یک روز داوود لشکری معاونت وقت زندان در جواب سئوال یکی از بچه ها گفت: استالین مخالفان خودش را تصفیه کرد، ما هم داریم مخالفان خودمون را تصفیه می کنیم.

تا اینکه شب موعود فرا رسید. تقریبا حدود ساعت ۲ صبح ۹ شهریور ۱۳۶۷ خبری به صورت مورس به بند ما رسید. خبر توسط زندانی های بندهای ۷ و ۸ که هنوز زنده بودند به صورت مورس به بند ملی کش ها و از آنجا به بند ما رسیده بود. خبر توسط حمیدرضا نصیری از بچه های اقلیت و جعفر بیات از بچه های اتحادیه کمونیستها از دو منبع مختلف گرفته شده بود، ولی خبر یکی بود و آنهم خبر اعدام دسته جمعی زندانیان بود که البته هر دو آنها حمید و جعفر بعد از آن اعدام شدند.

دیگر همه می دانستیم که اگر پدر و مادرمان مسلمان بوده باشند و ما نه، مرتد شناخته می شویم و اعدام خواهیم شد. تا ساعت ۶:۳۰ صبح همه بند از ماجرای اعدام ها با خبر شده بودند. در همین زمان از طرف زندانبانان اعلام شد، آماده خروج از بند شویم.

ولوله ی عجیبی بند را فرا گرفته بود. لحظه سختی بود و فراموش نشدنی. لحظه وداع یاران با یکدیگر و این آخرین وداعی بود که من با برخی انجام می دادم، و پایان را همه خوب می دانید. برای مثال از بند ۷۸ نفره ما، ۴۴ نفر اعدام شدند. اما وقتی زندانبانان متوجه شده بودند، تعدادی از بچه هایی که خبر اعدام ها را شنیده بودند، عقب نشینی کرده اند… این بار می خواستند بقیه را به شکل دیگری به جوخه اعدام بسپارند.

این دفعه مسئله بر سر مسائلی از جمله اعتصاب، اعتراض و برخورد با پاسداران در زندان بود، ولی ۱۷ شهریور ۶۷ در حالی که عده ای منتظر دادگاهی شدن بر سر مسائل بند بودند، دادگاه تعطیل شد و آنها به بند بازگشتند، که بعدها شنیدیم در اثر دخالت منتظری و انعکاس خبر در بیرون اعدام ها متوقف شد.

اما زندانبانان ول کن معامله نبودند. این بار به سراغ نماز خواندن رفتن و هر وعده نماز ۱۰ ضربه کابل به صورت حتی الموت جمعا ۵۰ ضربه روزانه به همراه مقدار متنابهی مشت و لگد، پس از ۳ روز مقاومت، زندانیان بین نماز و کابل نماز را انتخاب کردند.

بجز یکی از بچه هایی که از سال ۱۳۵۸ در زندان بود، به نام جلیل شهبازی که از هواداران اکثریت بود با شکستن شیشه خالی مربا شکم خودش را پاره کرده بود و بدین شکل پایانی را برای خود رقم زده بود.

در انتها آمار تعداد زنده های بعضی از بندها را تا جایی که به خاطر دارم برایتان می گویم و همچنین تعدادی از اسامی اعدام شدگان که به خاطرم مانده…..

بند ملی کش های مجاهد از حدود ۸۰ نفر ۴ نفر زنده ماندند.

بند ملی کش های غیر مذهبی از حدود ۸۰ نفر۴۵ نفر زنده ماندند.

بند ۷  از حدود ۷۵ نفر۳۳ نفر زنده ماندند.

بند ۱۳ از حدود ۸۰ نفر۳۵ نفر زنده ماندند.

بند ۸ از حدود ۸۰ نفر تقریبا چیزی حدود بند ۱۳ زنده ماندند.

بند ابدی های اوین فقط ۳ نفر زنده ماندند.

توضیح:

ملی کش ها افرادی که با وجود سپری کردن دوران محکومیت همچنان زندانی بوده و آزاد نمی شدند.