یادداشتی بر دو داستان کوتاه صادق هدایت، عروسک پشت پرده و زنی که مردش را گم کرد

مریم رئیس دانا

صادق هدایت از داستان‌نویسان مدرن زبان فارسی است که داستان‌هایش فقط بیان قصه و ماجرا نیست. نگاه تیزبین او به روح و روان آدمی باعث شده تا آثارش به ‌صورت حیرت‌آوری، بیانگر درون آشفته انسان معاصر و اصطحکاک سطوح نامتوازن جامعه عصر خود باشند. از میان داستان‌های هدایت دو داستان عروسک پشت پرده و زنی که مردش را گم کرد را می‌توان نمونه‌ای از داستان‌های روان‌شناختی وی دانست.

این دو داستان‌ نشانه‌هایی از رفتارهای نامتعارف دو شخصیت اصلی، یعنی مهرداد و زرین کلاه، در معرض دید مخاطب قرار می‌دهند که کاملاً تصویرگر مختصات روانی آن‌هاست. این دو شخصیت بار اصلی مفاهیم روانشناختی داستان‌ها را به دوش‌ می‌کشند و رفتار غیرطبیعی آن‌ها گواه این امر است. رفتار غیرطبیعی از جنس اختلال روانی. این مقاله در ادامه با بازگویی برخی از این رفتارها هدف بررسی داستان‌ها از منظر روان‌شناختی  را دارد.

در داستان «زنی که مردش را گم کرد» زرین‌کلاه نیز تمایلات جنسی عادی ندارد. به ‌طور مثال می‌خواهد مردش او را هنگام سکس یا پیش از سکس شلاق بزند و شکنجه کند. این رفتار به لحاظ دسته‌بندی زندگی جنسی در گروه سادومازوخیست ها قرار می‌گیرد. «اگرچه زرین کلاه زیر شلاق پیچ‌وتاب می‌خورد و آه و ناله می‌کرد؛ ولی درحقیقت کیف می‌برد. خودش را کوچک و ناتوان در برابر گل‌ببو حس می‌کرد و هرچه بیش‌تر شلاق می‌خورد؛ علاقه‌اش به گل ببو بیش‌تر می‌شد»(سایه روشن، ۶۲).

و یا

صادق هدایت

«می‌خواست دست‌های ورزیده و محکم او را ببوسد، آن‌گونه‌های سرخ، گردن‌کلفت، بازوهای قوی، تن پشمالو، لب‌های درشت گوشتالو، دندان‌های محکم سفید، بخصوص بوی تن او بوی گل ببو که بوی طویله می‌داد و حرکات زمخت و خشن او و مخصوصاً کتک زدنش را از همه بیش‌تر دوست داشت»(همان).

زرین کلاه توامان که از کتک خوردن رنج می‌برد کیف هم می‌کند و از جنبه روانی راضی و خوش حال می‌شود.

در داستان «عروسک پشت پرده» مهرداد، مردی است که توجهی به نامزدش، درخشنده، ندارد و فقط وقتی مورد توجه ‌اش قرار می‌گیرد که می‌بیند درخشنده خودش را «مطابق ذوق و سلیقه‌ی او درمی‌آورد» (سایه روشن، ۹۳).

مهرداد در عروسک پشت پرده از برقراری تماس با زن عاجز است. وی که در پاریس دانشجو است، شبی می‌خواهد در عشرت‌کده‌ای عشق کند؛ ولی ناکام از خوشگذرانی، در راه بازگشت به خانه عاشق عروسکی در پشت پرده مغازه ‌ای می‌شود. عروسک چهار سال در فرانسه هم‌خانه اوست، و بعد آن را به همراه خود به ایران می‌آورد. مهرداد «می‌دانست که این میل طبیعی نیست!»(سایه روشن ۸۷)

مجسمه را می‌بوسد، نوازش می‌کند و احتمالن هر نوع عشق‌ورزی که بشود با اندام طبیعی یک زن انجام داد، مهرداد با اندام سرد و خشک مجسمه، گویا مرده‌ای مومیایی، انجام می‌دهد. مهرداد دلش می‌خواهد نامزدش شبیه آن عروسک باشد. از مدل مو و پیراهن گرفته تا طرز ایستادن؛ به همان صورتی که عروسک پشت پرده ساخته و آرایش ‌شده است.

این رفتار نشان از نوعی تمایل جنسی فروخورده دارد. اگر مجسمه را بتوانیم نماد یک مرده مومیایی‌شده درنظر بگیریم تمایل مهرداد به این جسم مرده و سرد یادآور میل جنسی غریبی است که برخی افراد به مردگان دارند که در روانشناسی به آن نکروفیلیا گفته می‌شود. حتا اگر موقعیت مهرداد و مجسمه را نوع دیگری از اختلال روانی بینگاریم، درنهایت تصمیم او به کشتن مجسمه با یک رولور، و متلاشی کردنش فرض را به نکروفیلیست بودن مهرداد تقویت می‌کند، چرا که از میان انتخاب‌های دیگر برای خلاصی از شر مجسمه، مهرداد با یک رولور می‌خواهد شئی بی‌جانی را بکشد. کشتن یک مجسمه، یعنی شلیک به اندامی بی‌جان، به شکل سمبولیک باز نشان از همان مرده‌خواهی دارد. این تمایل در مهرداد چنان غیرعادی است که او مجسمه را پشت پرده نگاه می‌دارد، چراکه شرم دارد از این تمایل.

درخور توجه آن‌که پرده ‌ی پنهان‌کننده این شرم نقش قلمکار دارد، یکی از سنتی‌ترین هنرهای ایرانی. مهرداد خودش را و زندگی‌ اش و خواسته جنسی ‌اش را پشت نمادی از سنت پنهان می‌کند، در زندگی واقعی ‌اش به شکل سنتی او نامزد دارد. به ‌واقع او خود واقعی و تمایل واقعی‌ اش را به ‌واسطه عنصر سنت می‌پوشاند، زیرا نمی‌تواند جنسیت‌ واقعی‌ اش را زندگی کند. در حقیقت، او زندگی جنسی سالم ندارد یا به عبارتی زندگی ‌اش خالی از سکشوالیته به مفهوم رایج است.

و کشته شدن «درخشنده» به دست مهرداد با همان رولور همچنان به شکل نمادین پایان گرفتن زندگی انسانی است که هویت خویش را به هر طریقی پایمال می‌کند تا بلکه به چشم معشوق بیاید. شخصیت انسان به هویتش ارتباط دارد؛ اگر این هویت نابود شود شانسی برای زنده ماندنش باقی نمی‌ماند و او مرده ‌ای است متحرک یا عروسکی در دست اراده نفر دوم، مانند درخشنده که «در خون (خود) غوطه می‌خورد» (سایه روشن ۹۶).

این مرده آمیزی[۱] در اثر دیگری از هدایت به نام بوف کور به شکل بزرگ شده تری جلو چشم می‌آید، و آن هم زمانی است که بوف کور کنار مرده دختر اثیری می‌خوابد. «لباسم را کندم، رفتم روی تختخواب پهلویش خوابیدم ـ مثل نر و ماده مهرگیاه بهم چسبیده بودیم» (بوف کور، ۲۷).

و اما این دو شخصیت، زرین کلاه و مهرداد، سادومازوخیست و نکروفیلیست، در یک نقطه مرکزی به هم می‌رسند: تمایلات غیرطبیعی جنسی. اگر روزی افرادی بر این نظر انتقاد کنند که این خواستن جنسی می‌تواند به همان اندازه طبیعی باشد که هم‌جنس‌خواهی، پاسخ نگارنده همانا بازگشت ایشان است به خود متن: مهرداد «می‌دانست که این میل طبیعی نیست» (سایه روشن ۸۷).

ولی نقطه تمایزی هم وجود دارد میان زرین کلاه و مهرداد در مواجهه با عشق و جنس مخالف. زرین‌کلاه باوجود این‌که از طبقه زیردست جامعه است و نیز به دلیل زن بودنش جنس دوم هم تلقی می‌شود، در عشق پیشرو است، یاغی است، علی‌رغم سن کمش (چهارده سالگی) پیش‌قدم می‌شود، دنبال راه و چاه است تا به معشوق برسد. برخلاف او، مهرداد، برخاسته از طبقه مرفه جامعه، تحصیل‌کرده، به فرنگ‌رفته، در عشق چنان زار و زبون است که مادرش و خانواده‌ اش برایش تصمیم به ازدواج می‌گیرند و دخترعمویش را عقد او می‌کنند.

در پایان باید این نکته را نیز یادآور شد که از نظر علمی عروسک پشت پرده یا کاکنج، نام یک گیاه نیز هست. گیاهی که اگر زنی باردار میوه آن را بخورد موجب سقط جنینش می‌شود.(نام علمی این گیاه، physalis alkekengi و نام انگلیسی‌اش Alkekengi است). این گیاه در طب سنتی ایران مورد استفاده قرار می‌گرفته است و بعید نیست که صادق هدایت با احاطه ژرفی که به فرهنگ و آداب ایرانی داشته است از وجود این گیاه آگاهی می‌داشته است و چه ‌بسا یکی از دلایل انتخاب این نام برای داستانش هم بازگردد به یکی از خواص پزشکی این گیاه، یعنی سقط‌جنین. آن عروسک پشت پرده در داستان باعث مرگ «درخشنده» نامزد مهرداد می‌شود. رابطه‌ای که در نطفه خفه می‌شود.

نهم آوریل ۲۰۲۰

فهرست منابع

صنعتی، محمد. صادق هدایت و هراس از مرگ. مرکز. ۱۳۸۰.

هدایت، صادق. مجموعه داستان سایه روشن. سینا. ۱۳۳۱. چاپ دوم.

هدایت، صادق. بوف کور. تهران. امیرکبیر. ۱۳۴۱.


۱. این کلمه را از صفحه ۲۰۹، کتاب صادق هدایت و هراس از مرگ نوشته دکتر محمد صنعتی وام گرفته ام.