دخترهای ملکه، فیلمی از شاهرخ حشمت منش و جت همت برای اولین بار در جشنواره ی فیلمهای مستند تورنتو، هات داکس، اکران شد.
این مستند که فیلمبرداری آن حدود یک سال و نیم طول کشیده است، سفر شاهرخ حشمت منش با همسر (جت همت) و پسر نوجوان آنها را به ایران دنبال میکند. او بعد از چندین سال دوری، به مناسبت ازدواج خواهرش مریم که ۴۵ سال دارد، از هلند به ایران برمیگردد. حشمت منش با اعتماد به نفس بیننده را از همان صحنه ی اول به مشاهده ی نزدیک خانه و زندگی خصوصی آنها دعوت میکند.
ما خیلی زود با خانواده ی حشمت منش یعنی مادر، پدر، و خواهران (مریم، غزل) و برادر شاهرخ آشنا میشویم. مریم و غزل در خانه ی مادر و پدریشان که در کرج است زندگی میکنند. حشمت منش ها، هر کدام به درجات مختلف، لهجه لری دارند. شباهت بی نظیر آنها به هم نیز تماشایی است. مریم در شرکت معتبری در تهران حسابدار است و غزل که کلاس خصوصی زبان انگلیسی دارد علاقه مند به تدریس است. تک و توک اشاراتی به باقی اقوامی که در صحنه نیستند میشود، اما شخصیت های مرکزی همینها هستند. خیلی زود، متوجه نقش تعیین کننده زنان این خانواده و حاشیه ای بودن شخصیت های مرد میشویم: از درآمد مادی، تا آشپزی و دوخت و دوز و تصمیم گیری های اساسی، این زنان هستند که با دقت و آرامش، وظایفی را که شاید علاقه ای هم به همه ی آنها ندارند انجام میدهند.
نکتهای که کمی دیر، اما به خوبی چالشها و روابط خانواده را به فرهنگ و قوانین عمیق تر و سنتی ایران وصل میکند، پافشاری مریم به داشتن حق طلاق به عنوان شرطی برای ازدواج است. چنانکه در هر جامعه ای ازدواج زنی در سن بالا عمومی و آسان نیست، مریم که بالاخره مرد مورد علاقه اش را پیدا کرده است، هیچ گاه خود را در موضع ضعف قرار نمی دهد و به استقلال خود افتخار میکند. سروری، نامزد او، که کم حرف است و کم پیدا، مخالفتی با ثبت چنین قراردادی ندارد، اما آنها متوجه میشوند که از لحاظ قانونی این امر اعتباری نخواهد داشت. همین مساله، زوج آینده را به مرز جدایی میرساند: سروری به مهریه، که به نظرش امری سنتی ست، اعتقاد چندانی ندارد و مریم هم استنادی برای داشتن حق طلاق میخواهد.
اساساً، زیبایی فیلم در سعی نداشتن بر زیبا بودن آن است: افراد خانواده بدون آرایش، بدون تعارف، و در آنچه به نظر میرسد روال همیشگی آنهاست، ظاهر میشوند. پدربزرگ کم حرف است و معمولا مشغول نگهداری از پرندگانش، یا میوه خوردن، و یا تماشای تلویزیون. پسر شاهرخ که فارسی چندانی بلد نیست در حال کشف اطراف خود است. سکوت خانه تنها با صدای طبیعت و یا صحبت های پراکنده میشکند. استفاده کارگردانان از صحنه های بسیار ساده ،اما زیبا و به یاد ماندنی، مثل آب بازی شاهرخ با بچه ها کنار حوض، و یا روسری سر کردن زنان روبروی آینه، که هر بار چند دقیقه ای طول میکشد، بسیار به یاد ماندنی ست. گرچه سرعت فیلم را گاهی پایین می آورد. جت تماماً پشت دوربین است و به راحتی در فضا ادغام میشود و فقط سوژه هایش گاهی وجود او را به بیننده یادآوری میکنند.
اکثر فیلم در فضای منزل و حیاط آن سپری میشود و به غیر از چند مورد ما با دنیای خارج ارتباطی برقرار نمیکنیم ـ که این می تواند انتخابی و یا به علت محدودیت های جوازی باشد .مثلا زمانی که به همراه مریم به متروی تهران می رویم، و یا هنگامی که خانواده ی حشمت منش و سروری برای تفریح به خانه ای در خارج از شهر میروند.
نگاه از دور کارگردانان به محیطی که مشخصاً خیلی به آن نزدیک هستند، به خصوص خود شاهرخ حشمت منش که از دل آن بیرون آمده است، خوبیها و بدیهای خود را دارد. از طرفی، به واسطه ی این نزدیکی تصویر ارائه شده بسیار صمیمی، لخت و راحت است. و از طرفی، نکات کلیدی گاهی از قلم میافتند. مثل منظم نبودن معرفی شخصیت ها و به درستی تفکیک نشدن آنها. در همین راستا، مشکلات بین مریم و سروری به خوبی توضیح داده نمی شود و چگونگی حل شدن آن هم شفّاف نیست ـ ما در اوج این اختلافات ناگهان به آرایشگاه و صحنه ی عقد آن دو میرویم.
دختران ملکه تصویر دیگری را از نقش زن و مرد در خانواده ای میدهد که از طبقه اجتماعی متوسط، ساده، و احتمالا رایج ایران هستند. شاید جذابتر از آن، اشاره ی کمرنگ فیلم به عشق غیر منتظره و ظریف بین مریم و سروری است که کاش بیشتر شکافته میشد. در آخر آنچه خالصانه محسوس میشود روحیه خوش طبع، شوخ و پویای این خانواده است. تمام مشکلاتی که سر راه تک تک افراد میآید، زود یا دیر و با دیدی واقع گرا از راه برداشته و گذر میشود. این خاصیت، فیلم را از متن لزوماً ملیتی و فرهنگی آن خارج کرده و برای هر بیننده ی لذت بخش و امیدوار میکند. صحنه ی آخر فیلم مصداق بارز همین است.