نامش را شنیده بودم، از نوع نقاشیاش هم خبر داشتم، اما هرگز به این اندازه که امروز، او را نمیشناختم. نه این که او را ندیده انگاشته بودم بلکه فرصت اندیشیدن به نقاشیهای او دست نداده بود. آخر برایم کمی پذیرش این که زنی زادهی روستایی در مازندران و بی آن که حتا سواد خواندن و نوشتن داشته باشد و آموزشی در زمینهی نقاشی دیده باشد، بتواند نقاشی مدرن بیافریند، دشوار بود. امروز اما با دیدن فیلم زندگی او و بخش خیلی کم از نقاشیهای او در موزهی «باورز» شهرک سانتا آنا، نزدیک لُسآنجلس، مشتاق شدم تا در مورد او بیشتر بدانم. چند روزی را که در مورد او خواندم و نقاشیهایی که در گسترهی اینترنت بود را دیدم، برایم، ناممکن، ممکن شد. چرا که در مطالعههایی که کردم، به این رسیدم که «ننه مکرمه» نه اولین از این نوع بوده و به احتمال زیاد، نه آخرین خواهد بود. جهان هنر از این به بعد هم، مانندهای او را خواهد دید و انگشت حیرت به دهان خواهد بُرد. زیاد خواندم که او را نقاش مدرن خواندند و گاه پسامدرن و حتا سوررئالیسم. او نقاش خودآموخته بود. نقاشیاش بدوی است که به واسطهی ذهن حساس مدرن کشف میشود. نمونهاش را باید در فرانسه سراغ گرفت: «هانری روسو» که کارمند ادارهی گمرک در پاریس بود، هر گاه همکاران یا دوستاناش، نقاشیهای او را میدیدند، مسخرهاش میکردند. اما سرانجام هماو، از سوی کسانی مثل “گوگن” و “پیکاسو”، ستایش شد.
این برنامه به همت نهادی به نام «شورای هنری – فرهنگی ایرانیان» موزهی “باورز” سازمان یافته بود و با موسیقی و رقص شروع و با سخنانی کوتاه که قرار بود بیش از اینها باشد، از خانم «الهه امانی» و «مریم سیحون» ادامه یافت. در بخش دیگری نیز دو فیلم «مکرمه؛ خاطرات و رویاها» و «میعاد با مکرمه» از ساختههای فیلمساز معروف امروز ایران، “ابراهیم مختاری” به نمایش درآمد و در پایان هم به طور مستقیم و از طریق پخش زنده اینترنتی با «ابراهیم مختاری» تماس برقرار شد و او توانست حدود بیش از بیست دقیقه با حاضران در سالن موزهی «باورز» به گفتگو بپردازد و پرسشهای آنان را پاسخ گوید.
پیش و پس از این برنامهها، نقاشیهایی را که در نمایشگاه قبلی از کارهای «ننه مکرمه»، مردم خریده بودند، جمعآوری و به نمایش گذاشته شده بود. چنانچه گفتم یکی از کسانی که قرار بود تجربهی شخصیاش از دیدار با «ننه مکرمه» را با حاضران در میان بگذارد، «الهه امانی» بود. افسوس که این فرصت از دست رفت و من و همهی کسانی که برای شنیدن این سخنان به آنجا آمده بودند، دست خالی به خانهمان رفتیم. اما در موقعیتی که دست داد تا با ایشان صحبتی کوتاه داشته باشم، از سادگی او و صفای دلاش گفت. از فشار دنیای مردسالار و سنتهای زشتی که همهی امید و آرزوهای این زن را برباد داده بود، گفت.
الهه امانی گفت در گفتگویی که با «ننه مکرمه» داشته، به او گفته که من تنها مرد نمیکِشم که مرد – دیو هم کشیدهام. در نقاشیهای او مردان شاخ دارند و دندانهای تیز. اینها همان مرد – دیوهایی هستند که «ننه مکرمه» از آنها یاد کرده است. مردانی که خود نیز اسیر سنتهای پوسیده و آئینهای نادرستی هستند که به غلط، هنجار جامعه و بویژه جامعهی روستایی ایران بوده است. همیشه این حکومتها نیستند که سانسور و خودسانسوری را بر مردم تحمیل میکنند. گاه خود مردم با تمسک به هنجارهای نادرستی که به آنها باور دارند، نه تنها یکدیگر را سانسور که حتا نیمی از هستی جامعه را نادیده میگیرند و ارزشی کمتر از مرد، برایاش در نظر میگیرند. قانون و زور هم گاه نمیتواند این هنجارهای نادرست را به سادگی از بین ببرد که این گونه کارهای فرهنگی زمان میخواهد، همت و پشتکار که در جامعهی امروز ایران، از آن خبری نیست؛ نه در دولت و نه در مردم.
باشکوهترین حرکت جمعی دوران اخیر در ایران را که توانسته و در ادامه هم خواهد توانست، به آگاهی زنان و مردان بیفزاید و کردار امروزینشان را تغییر دهد، جنبش “یک میلیون امضا” بوده که پس از رویدادهای موسوم به «جنبش سبز»، آن هم کمرنگتر شده و مباد که چنین شود.
استبداد از یک سو و باورهای دینی از سوی دیگر، در تاریخ ایران، زن را و موقعیت او در خانه و جامعه را ندیده گرفته و او را نصف مرد به حساب آورده. اگرچه این حرف آخری، منشأ دینی دارد، اما متأسفانه باور بخشی از مردم جامعه شده و علیرغم نمایش مدرن بودن، به شوخی و کنایه هم که شده، زن و اندیشهی او را همپای مردان نمیدانند. اینان جرأت نمیکنند از نصف حرف بزنند اما، با خنده زنان را تحقیر میکنند. شلاقشان نمیزنند اما با نادیده گرفتن حضور زنان در عرصهی جامعه، روح و جان زنان را خراش میدهند که آثارش از شلاق هم بدتر است.
«ننه مکرمه» در چنین جامعهای متولد میشود و در هیچ موردی از او پرسش نمیشود که آیا آنچه قرار است برای او تصمیم بگیرند، مورد علاقهی او هم هست یا نه؟ در سن کودکی قرار میشود که شوهرش بدهند. با اسب او را به روستای همسایه میبرند تا با پیرمردی که هرگز او را ندیده، همبستر شود. اما همان شب فرار میکند و پدر هم میفهمد که سکوت او درست نبوده. البته پدر با پادرمیانی کدخدا و برادرش، «ممد آقا» از این دشواری جان سالم به در میبرد. دو سال میگذرد و «ممد آقا» که چند همسر دارد و چند دهه هم از او بزرگتر است، دست از سر پدر و دختر بر نمیدارد. پدر که مقاومت میکند، قصد کشتن او میکنند و وادار میشود که به ازدواج دخترش با مردی که هم سن پدربزرگ دختر است، رضا دهد. اما پیش از این رضایت، «ننه مکرمه» که آن روزها جوان بوده و شاداب، دل در گرو عشق مردی میگذارد که از شهر بابل آمده و پدر هم پاسخ آری را داده است. «ممد آقا» که برادر کدخدا هست و پولدار، به محض آگاهی یافتن وارد ماجرا میشود، به گفتهی خود «ننه مکرمه»، معلوم نشد چه بر سر آن مرد جوان آمد. او میگوید شاید به تهران فرستادندش یا شاید هم کشته باشندش. در چنین شرایطی و برای جلوگیری از کشته شدن احتمالی پدر تن به قضا و قدر میدهد و همسری «ممد آقا» را میپذیرد که در فیلم پخش شده او میگوید: “برآمد این ازدواج تنهایی بود”. نه دیگر همسران «ممد آقا» و نه خود او برایاش ارزشی قایل نبودند. حتا در جایی از فیلم «میعاد با مکرمه»، او به صراحت میگوید: “روزی با «مش نا» که هووی من بود و از من بزرگتر، سرگرم گفتگو بودم که «ممد آقا» سر رسید و هر دوی ما را به این جرم که پشت سر او حرف میزدیم، به درخت بست و شلاق زد”.
تنهایی و به قول خودش «زن» شدن، او را وامیدارد تا برای لقمه نانی برای بچهها کار کند. «ممد آقا» حتا خرج بچهها را هم نمیداده است. زیبایی را میشناخته که به کار آرایشگری عروس روی میآورد و به قول یکی از پسراناش، پیش از آرایش عروس، روی صورت یکی از پسراناش تمرین میکرده تا عروس را خوب آرایش کند. این کار را هم بدون هیچ آموزش حرفهای انجام میداده و نشان از زیبایی شناسی رنگ، فرم دارد و این که در نهایت پسند دیگران را به خوبی میشناخته است. او هم مثل «نیما» در دل طبیعت زاده شده بود و طبیعت را با همهی زیباییهایش میشناخته و تجربهی زیبایی شناسی طبیعت را برای آرایش عروسها به کار میگرفته. انگار که قصد نوشتن داشته بوده است اما فرصت نوشتن نبوده و او این کار را در آرایشگری و نقاشی انجام میداده. با کشاورزی و آرایشگری هم سفرهی نان دوازده فرزند پُر نمیشده و او به قابلهگی رو میآورد و چنانچه آمده، بیش از سی کودک را به دنیا آورده. این همه کار و هنوز هم زنی است که نیم مرد ارزش دارد. هنوز هم شلاق میخورده و برای فرار از تنهایی چنانچه سنت روستا بوده؛ – پیش از هر جشن و سروری مردم روستا از گل و تپاله، مخلوطی میساختند تا با مالیدن آن بر دیوار، شیطان را از خانه خود دور کنند – او هم همین کار را میکند. اما در حین این کار متوجه شکلهایی میشود که روی دیوار درست میشود و از دیدن آنها لذت میبرد. از آن پس نیز بارها از همین مخلوط استفاده کرده بود و شکلهایی به وجود آورده بود اما، بعد از لذت کافی، آنها را پاک میکرده تا کسی متوجهی کارش نشود. کسی متوجه نمیشد، او اما از تنهایی رها شده بود و لذتی روحافزا را تجربه میکرد.
اجازه دهید آنچه آمد را در چند سطر خلاصه کنم و به بررسی نقاشیها بپردازم. صحبت از زنی است به نام: «مکرمه قنبری»، زن روستایی ساکن روستای «دریکنده» در استان مازندران که در سن ۶۴ سالگی شروع به نقاشی کرده و به تدریج آثارش شهرتی جهانی یافته و نمایشگاههای متعددی از نقاشیهای او برپا شدهاند. البته میل هنری او از طریق آرایش عروسان روستا بروز مییافت که خود نیز برآمد زندگی در دل طبیعت و شناخت زیباییهای آن است. زندگی سخت او در نظام ارباب – رعیتی، ازدواج اجباریاش با برادر کدخدا و همچنین، رؤیاهایی از عشقی که به آن دست نیافت و چیزهایی که برای زندگی میخواست و به آنها نرسید نشانههایی از سرگذشت این زن هنرمند است. آثار «مکرمه قنبری» با نقاشی مارک شاگال، نقاش فرانسوی- روسی، مقایسه شدهاند و پس از مرگ او، خانهاش با دیوارهای تماماً نقاشی شده، به موزهای در روستای دریکنده تبدیل شده است.
***
در مورد «ننه مکرمه» زیاد گفته نشده و آنچه تاکنون منتشر شده، بیشتر حول محور زندگی او است و این که چگونه به یکباره از «گالری سیحون» و از آن پس در گالریهای جهان سر در آورد. وی که از ده سالگی شروع به کار کرد و روزگار پر فراز و نشیبی را پیموده بود ، تا ۶۷ سالگی تصمیمی برای نقاشی کردن نداشت. در اثر یک حادثه، شور و جوشش درونی وی نمود بیرونی یافت. مکرمه قنبری، گاوی داشت که برای چرای آن مجبور بود روزانه مسافت طولانی راه بپیماید. پس از مدتی بیمار شد و فرزندانش که نگران سلامتی مادر بودند بدون اطلاع قبلی وی، اقدام به فروش حیوان کردند. پس از آن، مکرمه بسیار غمگین شد و برای غلبه بر احساساتش به نقاشی پناه برد. او که تحصیلات دانشگاهی و حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت، بدون هیچگونه آموزش رسمی، دست به خلق تصاویری فوقالعاده زد. اولین کارش، تصویری از یک حیوان بود که روی سنگ نقاشی کرد. سپس تمام دیوارهای خانه، درها، کدوهای حلوایی و هر آنچه را می توانست پیدا کند، انباشته از طرح و رنگ میکرد. زمانی که یکی از پسرانش برای ملاقات ماهانه مادر از تهران به روستا میآمد برای وی رنگ و کاغذ خرید. از همان روز که ۶۷ ساله بود تا پیش از مرگ، به شکل خستگی ناپذیری نقاشی میکرد. اکنون تمام خانهاش مملو از نقاشیهایی است که هر کدام راوی داستان تلخ و شیرین از کتابهایی چون، قرآن مجید، شاهنامه فردوسی، منظومههای لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین، امیر و گوهر و زندگی خود نقاش است.
اولین نمایشگاه «مکرمه قنبری» در سال ۱۳۷۴ شمسی در گالری سیحون برپاشد و پس از آن هر ساله چنین نمایشگاههایی را در همان گالری و گالری «دی» برگزار میکرد. همچنین در سال ۱۳۸۴ نمایشگاه نقاشی او در لسآنجلس برپا شد. او در جشنواره فیلم رشد جایزه مخصوص هیات داوران به همراه جایزه ویژه جشنواره ادبی – هنری روستا را دریافت کرد.
در سال ۲۰۰۱ میلادی به عنوان بانوی نقاش سال از طرف «بنیاد پژوهشهای زنان» انتخاب شد. نقاشیهای وی بدون پیرایه و بدون شائبه و بدون گشودن هیچ یک از کتابهای هنری اروپایی و آمریکایی، تنها از درون وی جوشش کرده و با صداقت تمام بر صفحه جاری شده است. صداقت، پاکی و صمیمیت از بزرگترین ارزشهای هنری «مکرمه» در بیان اندیشههایش است. نقاشیهای او با هر تماشاچی صاحب شعور و درک هنری ارتباط برقرار میکند. او با بهترین نوع بیان و ساده ترین تصاویر، موفق شده فضای اطراف زندگی خود اعم از درد و رنج ، آمال و آرزوها و … را به خوبی نمایش دهد. نقاشیهایش پر از رنگهای متنوع است، کاری که در بسیاری از کارهای نقاشان اخیر دیگر به چشم نمی آید. او هنر را در طبیعت، در بین مردم، در کوهها و صحراها، در بین رنگهای به ارث رسیده از نیاکانش و نیز در درون خود، می دید و بر روی صفحه جاری می کرد.
«مکرمه قنبری» و یا «ننه مکرمه» در روز دوشنبه دوم آبان ماه ۱۳۸۴در ۷۷ سالگی به دلیل عارضه سکته مغزی با جهان بدرود گفت و ما را با نقاشیهایاش تنها گذاشت. این در حالی است که زادگاهاش را به دهکده نقاشی مبدل کرده بود و اکنون هم خانهی او تبدیل به موزه شده و امیدوار باشیم که برای حفظ نقاشیهای نگاشته شده بر دیوارهای آن خانه، تدابیر لازم به عمل آید و به این وسیله همت والای یک زن را برای همیشه در دل تاریخ ایران، به یادمان بگذارند.
ویژگی این نوع نقاشی که اکنون عالمگیر شده است، در زلالیت و پاکی نقاش است که بدون هیچ آموزشی و تنها با تکیه بر احساس و به دور از هرگونه ترفندهای آموخته شده در کلاسهای آکادمیک نقاشی، گذشتهی تلخ و پلشتی را به نمایش میگذارد که انگار نباید به زبان میآمد. اما و چراهای دست و پا گیر سنتی، باورهایی که کاغذ و رنگ را برای زن کشاورز روستایی لازم نمیدانست، استبداد بیرون و درون اطرافیان و شرم بی دلیل خود نقاش زبان را به قفا میبرده، رنگ اما بر در و دیوار، سنگ و کدو، کاغذ و بوم، زبان گویای این همه زشتی و پلشتی است. نه تنها زبان گویای تلخکامیها و آرزوهای برباد رفتهی «ننه مکرمه» بوده این نقاشی، که تنهایی بیپایان او را نیز تحملپذیر میکرده است.
در پایان این نوشتار، سری هم به دوران نقاشیهای «ننه مکرمه» بزنیم. اگرچه معلوم نیست که کدام یک از نقاشیها را زودتر یا دیرتر کشیده، اما به طور کلی میتوان نقاشیهای او را به سه دوره تقسیم کرد:
نقاشیهای دورهی اول، واقعیت زندگی «ننه مکرمه» است و همهی زنان و مردانی که در حول و حوش او زندگی میکردهاند. او سرگذشت روستائیان را به تصویر کشیده تا امروز ما از آن صحبت کنیم. در این بخش از نقاشیها، او زنانی را میکشد که با وجود داشتن بچه در پیچهای که بر پشتشان بسته شده، در شالیزار و مزرعه کار میکنند، خود و «مش نا» را به تصویر میکشد که به جرم حرف زدن با هم، به درخت بسته شدهاند و شلاق میخورند، مردی را نقاشی میکند که به زور زنی را بر اسب گذاشته و میرود. مردان نقاشی «ننه مکرمه» در این دوره، شاخ دارند و دندانهای تیز که نشان خشونت آنها است و همان دیو – مردانیاند که پیش از این از آنها یاد شد.
نقاشیهای دورهی دوم که اندکاندک از پنهان کاری بیرون آمده است، مربوط میشوند به باورهای دینی «ننه مکرمه». در این دوره، حرم امام رضا را نقاشی میکند، مسیح مصلوب را به تصویر میکشد، آدم و حوا را و کشتی نوح را. در همین جا «ننه مکرمه» در جایی گفته است که نقاشی حرم امام رضا را به امامزادهی روستا دادم، اما آن را نمیبینم. شاید که آن را پاره کرده یا آتش زدهاند. هماو در جایی دیگر میگوید: یکی از پسرانام، با غضب میگفت که کشیدن عکس آدم و حوا، آن هم لخت، کفر است. از سوی دیگر اما، زمانی که «ننه مکرمه» در سوئد میهمان خانمی به نام «مینا» بوده، از او میخواهد که به کلیسا ببردش تا کسی را که هر روز دو رکعت نماز برایاش میخواند را از نزدیک ببیند. به کلیسا میرود و پس از بازگشت، مسیح مصلوب را نقاشی میکند. به کلیسا میرود و با کمک مسئولان کلیسا، با دستان خودش، نقاشی را بر دیوار کلیسا نصب میکند. اینجا است که تفاوتهای فرهنگی برخورد با یک رویداد را شاهد هستیم.
در دورهی سوم، «ننه مکرمه» شناخته شده و بدون این که دستاناش که رنگی است را پنهان کند یا نقاشیاش را زیر فرش بزند که مبادا اهالی روستا بدانند که او نقاشی میکند، سری به درون خویش میزند و رؤیاها و آرزوهای برباد رفته را نگاهی میاندازد و با اکنون خویش مقایسه میکند. برآمد این مقایسه، نقاشیهایی میشود که دیگر زن ذلیل و خوار نیست. زن موفق شده بر پلشتیها چیره شود و نام خود را بر پای نقاشیها با مهر اسماش حک کند. از جمله نقاشیهای این دوره زنی است که در جنگ با حیوانی وحشی پیروز شده، زنی است که قلاده بر حیوانی زده و او را تحت کنترل خویش دارد، زنی است که از کف دستاناش درختی روئیده و یا زنانیاند که مردان ضعیف را تیمار میکنند. اکنون او بر تنهایی و دشواریها غلبه یافته و در نقاشیهایاش زنان بزرگتر از مردانند و تصور مردان از زنان، موجودی دست دوم و ضعیف نیست، که زنان، انسانهایی هستند محکم و قابل احترام. مردان نقاشیهای دورهی اخیر، نه شاخ دارند و نه دندانهای تیز که با آن، دیگری که همان زن باشد یا هر موجود ضعیف دیگری را بترسانند. مردان اکنون مهرباناند و گاه حتا عشقورزی با زنان، زنانی که با رغبت در عشقورزیاند، را به تصویر کشیده.
کلام آخر که به باور من، «ننه مکرمه» پیرو هیچ سبک و سیاق خاص نقاشی نبوده و هیچ یک از ایسمهای جهانی را هم نمیشناخته. نقاشی او چنانچه پیش از این هم گفتم، خودجوش و خودآموخته بوده، اما در مقایسه با سبکهای نقاشی قابل مقایسه هستند با سبک سوررئالیسم که به همین خاطر هم خیلیها او را پسامدرن میخوانند.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.