ژاپن از آن کشورهایی نیست که معمولا اخبارش را دنبال کنید. آخر نه تنها در آنجا خبری از جنگ و انقلاب و از این حرفها نیست که …
شهروند ۱۲۴۶ پنجشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۹
ژاپن از آن کشورهایی نیست که معمولا اخبارش را دنبال کنید. آخر نه تنها در آنجا خبری از جنگ و انقلاب و از این حرفها نیست که در انتخابات هم تا به حال (تا همین هفتهی قبل) سابقه نداشت که تحولات مهمی اتفاق بیافتد و کشور در روندهای جدیدی قرار بگیرد. پس شاید تعجب کنید در حالی که ایران در آتشِ انقلاب میسوزد و همه جای دنیا را هزار جور خبر گرفته است چه شده که این دفعه تحلیلی در مورد این مجمعالجزایر مینویسیم.
اما واقعیت این است اتفاقی که هفتهی گذشته در ژاپن افتاد و توسط بعضیها حتی "انقلاب اجتماعی" نامگذاری شده است نه تنها خبر از تحولات بزرگ در این کشور میدهد که نشان از تغییرات مهمی دارد که میتواند در بسیاری از کشورهای جهان تکرار شود.
ژاپنیها هفتهی گذشته انتخابات خود را برگزار کردند. در نگاه اول، و بدون آشنایی با سیاست ژاپن، شاید متوجه تغییرات چندانی نشویم: حزب لیبرال دموکرات کنار رفته و حزب دموکرات جای آن را گرفته است.
اما نکتهی مهم اینجاست که مردم ژاپن پس از ۵۵ سال حکومت بیوقفهی حزب لیبرال دموکرات (به غیر از ۱۱ ماه)، بالاخره این حزب را بیرون کردند و تنها آلترناتیو آن، یعنی حزب دموکرات، را به قدرت رساندند. حزب دموکرات به رهبری یوکیو هاتویاما در واقع نوعی جبههی مخالفان حزب حاکم بود: از چهرههای شاخص لیبرال دموکراتی که با حزبشان قهر کرده بودند تا راستهای میانه تا سوسیال دموکراتها و سوسیالیستها.
سقوط حزب لیبرال دموکرات از قدرت آنقدرها خبر غافلگیرکنندهای نیست. بسیاری مدتها بود که انتظار این واقعه را میکشیدند چرا که نه تنها سطح زندگی ژاپنیها در دورهی اخیر مدام رو به کاهش بوده است که فساد واضح و بیلیاقتیهای بسیاری از سوی حزب حاکم مشاهده شده است. با این حساب نباید تعجب کنیم که رایدهندگان بالاخره لیبرال دموکراتها و تارو آسوی نخستوزیر را گوشمالی دادند.
اما نکتهی جالب پلاتفرمی است که حزب دموکرات با آن به انتخابات آمد و موفق به پیروزی باورنکردنی بر رقیب خود شد. دموکراتها در انتخابات قبلی تفاوت چندانی با حزب حاکم از خود نشان نمیدادند و اصلا همین باعث تضمین بقای دولت بود. اما آنها این بار در میان بحران عظیم سرمایهداری، که در بین کشورهای ثروتمند به هیچ کشوری مثل ژاپن آسیب نزده است، با پلاتفرم چپگرایانه و پوپولیستی خود موفق به کسب ۳۰۸ از ۴۸۰ کرسی مجلس شدند. حزب دموکرات از جمله چنین وعدههایی داده است: بزرگراههای بدون ورودی، دبیرستانهای رایگان، حمایت مالی از کشاورزان، حقوق ماهیانه برای کسانی که دنبال شغل میگردند و در حال آموزش هستند، افزایش چشمگیر حداقل حقوق و معافیتهای مالیاتی.
گردش آشکار به چپ البته مختص رای مردم به این حزب شبهسوسیالیستی هم نیست. حزب کمونیست ژاپن دیگر حزبی است که با کسب نزدیک به پنج میلیون رای، هفت درصد و نه کرسی به دست آورده است. حزب کمونیست به اضافه در ۱۸ ماه گذشته ۱۴ هزار عضو جدید جذب کرده که یک چهارم آنها زیر ۱۸ سال هستند. این تعداد اعضای این حزب را به ۴۰۰ هزار میرساند و با این حساب کمونیستهای ژاپنی پس از روسها بزرگترین حزب کمونیستی در بین کشورهای گروه هشت را دارند. اگر شاهد دیگری در رشد اندیشههای مارکسیستی در بین مردم ژاپن میخواهید باید به خبر دیگری اشاره کنیم که حسابی ژاپنی است: چاپ کتاب سرمایهی کارل مارکس… به شکل کتابهای کمیک ژاپنی (مانگا) که با استقبال بسیار مواجه شده و در همان چند هفتهی اول ۶۰۰۰ جلد فروش رفته است.
انتخابات هفتهی گذشته رویداد مهمی در تاریخ ژاپن است و بیهوده نیست که بعضی تحلیلگران از آن به عنوان "انقلاب اجتماعی" نام بردند. قضیه فقط بر سر چرخش مردم به چپ در پیامد بحران سرمایهداری و پایان حکومت تکحزبی نیست. این یورشی از سوی نسل جوان و بخش عظیمی از کارگران و مردم ژاپن به سمت تمام مقدسات و جامعهی کهن کشوری بسیار محافظهکار است. ژاپنیها، حوزه پس از حوزه، به اصطلاح "نخبگان" سیاست را بیرون کردند و جوانان و در بسیاری از نقاط، زنان را به جای آنها انتخاب کردند. این جرقهای از یورش اجتنابناپذیر جوانان ژاپنی است (که البته بر خلاف کشوری مثل ایران، اقلیت کشورشان را تشکیل میدهند) که روزی علیه تمام سنتها و محافظهکاری ضدزن و کهنسالارِ کشور خود به پا خواهند خاست.
اما این تحولات را فقط نباید در متن تاریخ ژاپن بررسی کرد.
روندی که در ژاپن شاهد آن هستیم، روندی کلاسیک و قابل پیشبینی است: سرمایهداری وارد بحران شده، مردم و کارگران ژاپن با بدترین ضربهها مواجه شدهاند و در پاسخ دست به انتخاب احزاب چپِ موجود زدهاند. در واقع رهبران حزب دموکرات این هوشمندی سیاسی را داشتند که برنامهی پوپولیستی از نوع چپ را درست در همان موقعی که ژاپنیها میخواستند پیشرویشان بگذارند. این روند برای ما انتاریوییها عجیب نیست. ما نیز در همین استان شاهد بودیم که آندریا هروات با گفتمان چپگرایانه و کارگری خود در حالی موفق به کسب رهبری حزب نیودموکرات این استان شد که بوروکراسی حزب کاملا از رقیب او، پیتر تابونز، دفاع میکرد. تا چند هفته قبل از انتخابات اصلا تفاوتی بین هروات با بقیه نامزدها مشخص نبود. اما او در کنوانسیون حزب در همیلتون با ارائه پلاتفرمی چپ و تاکید بر ریشههای کارگری خود موفق به پیروزی چشمگیر شد. تا انتخابات استانی انتاریو بسیار مانده است اما از الان میتوان پیشبینی کرد که نیودموکراتهای هروات حضور خود در مجلس را به شدت افزایش میدهند و شاید هم موفق به تشکیل دولت شوند. البته بسته به اینکه هروات چقدر به پایگاه کارگری و سوسیالیستیاش وفادار بماند. در این میان بسیاری در این فکرند که نیودموکراتهای فدرال به رهبری جک لیتون کی به این هوشمندی میرسند که تنها راه واقعی به قدرت رسیدن آنها نه تلاش بیوقفه برای حرکت به "میانه" و جذب "کسب و کارهای کوچک" که ارائه برنامهای است که فرق واقعیشان با لیبرالها و محافظهکاران را نشان دهد و به زحمتکشان کانادا ثابت کند که حزبشان در صورت به قدرت رسیدن دولتی متفاوت تشکیل خواهد داد؟ آیا جک لیتون از هاتویاما درس خواهد گرفت؟