دستگیری قصاب مردم بوسنی، در رسانه های جهان با چنان سر و صدایی روبرو بود که گویا جهان رمز دست یابی به صلح پایدار را کشف کرده است. گویا پیروزی دیگری در جهت مردم سالاری و بهبود حقوق بشر به دست آمده است. در تلویزیون سراسری نروژ با این تیتر گوینده اخبار مواجه بودیم که؛ “«راتکو ملادیچ» قاتل، سرانجام به عدالت سپرده شد.” در همین تیتر خبری که در جهان حرفه ای با هزاران آب و تاب به خورد مردم می دهند، باید تأمل کرد؛ آیا در جهانی که یکی به خاطر ارتباط نامشروع دستگیر و بازداشت می شود و حتا حق زندگی در محلی که پیش از آن اسکان داشته، از او سلب می شود و در همان کشور ارتباط نامشروع رئیس جمهورش، علیرغم در بوق و کرنا کردن حتا یک روز هم از کار برکنار نشد و اریکه ی قدرت را در دست داشت و کاخ سفید هم مأمن امنی برای او به حساب می آمد و وجدان هیچ کس هم به خاطر عملی زشت (؟) ناراحت نشد، عدالت معنا دارد که کسی به آن سپرده شود یا نشود؟ یا اصلا مگر عدالت برای گرسنگان آفریقا، آسیا و آمریکا، زنان تن فروش در گستره ی جهان، کودکان خیابان خواب و … همان معنایی دارد که برای سیاست مداران صاحب قدرت و صاحبان پول و مکنت؟ امید که دادگاه لاهه که جانیان جنگی را محاکمه می کند و به دادگاه جنایت کاران جنگی معروف شده است، واقعا عدالت خانه باشد.
برگردیم به موضوع دستگیری “ملادیچ” و تحویل او به دادگاه جنایتکاران جنگی در لاهه. روز بیست و ششم ماه می در گفتگویی که شبکه ی تلویزیونی TV2 نروژ با یکی از خویشاوندان بازمانده شهر «سربرنیتسا» داشت، او برای قاتل شهروندان این شهر، صفت “هیولا” را به کار برد. وی در ادامه می گفت: “هیولا در اندیشه و تلاشی مذبوحانه می خواست بین مردم عادی و جنایتکاران بی منطق فاصله ای ایجاد کند تا در پناه این شکاف هر آن کس که مثل جنایت کاران فکر نکند را از دم تیغ بگذراند.”
تأمل بر روی آنچه این بازمانده دل سوخته و داغدیده بر زبان می راند، تنها یک مورد را پیش روی منِ روزنامه نگار می گذارد و آن هم این است که: “ژنرال ملادیچ” تولید ناسیونالیسم محض است. ناسیونالیسم کور صربستان که در دهه ی نود قرن بیستم قوت گرفت. در این معنا، باید تسویه حساب با گذشته، در برداشتی نو تسویه حساب با ناسیونالیسم فهمیده شود که کشتار مردم بوسنی را ممکن ساخت. اگر این فرض را قبول داشته باشیم، پس باید بپذیریم، با وجود آن که دادگاه جنایتکاران جنگی در لاهه به سبک و سیاق دادگاه “نورنبرگ” ـ بعداز جنگ جهانی دوم ـ تلاش می کند که در روند محاکمه، اتهام را شخصی کند و یک فرد را بر صندلی اتهام بنشاند و نه یک ملت یا قوم را، اما باید یادمان باشد که “هیولا”ها هرگز به تنهایی قادر به کشتار نبوده و نیستند. آن ها در واقع رهبران و قهرمانان ملی بوده اند. چنان که نویسنده ی بوسنی تبار «اسولنانا یوردوویچ» در کتاب معروف خود “کوه جهنم” اشاره می کند، جنایت در مقیاس وسیع بدون پشتیبانی توده ها و یا حداقل توافق آن ها به اجرای جنایت آن هم در سکوت و خاموشی شان، امکان پذیر نیست. جنایاتی که رخ داده است با نام «صربیت» انجام شده و بی تردید با حمایت آشکار و پنهان توده هایی که اکنون فراموش کرده اند آن را.
هنگامی که از شهروندان سخن به میان می آید، تناقض هم رخ می دهد که چرا جنگ های داخلی که بین شهروندان و هم ولایتی ها نیز هست، خونین تر از جنگ های خارجی اند که طرف متخاصم شهروند آن کشور هم نیست. تصور معمول این است که در جنگ داخلی، جنگجویان امروز همسایگان، همکاران، خویشاوندان، هم بازی ها و … دیروزند و به همین خاطر انتظار می رود که در چنین درگیری و ستیزهایی مدارا و رحم بیشتر دیده شود، اما آن گاه که ما انسان ها از در دشمنی با دیگری در می آییم، ابتدا بیشترین تنفر و انزجار خود را به آنهایی نشان می دهیم که بیشتر به ما نزدیک بوده اند. این تمایل حتا در مقابله با دشمن دور هم بروز نمی کند که در جنگ های داخلی! اصلاحات جزیی و اندک اکنون به ناگاه تبدیل به موضوعی بزرگ می شود که انگار فقط مرگ و خونریزی می تواند آن را سامان دهد.
پیش از آغاز جنگ داخلی، رابطه مردم در بوسنی کاملا براساس تحمل یکدیگر از یک سو و رفاقت و هماهنگی در همه ی امور از سوی دیگر بود. نمونه بارز این نزدیکی را از زبان آنان بشنویم که می گویند، ازدواج بین گروه های مختلف دینی، قومی و زبانی در دو شهر «سارایوو» و «موستار» بیش از چهل درصد بوده است. همه از یک زبان مادری استفاده می کردند، موسیقی واحدی گوش می کردند، برنامه های تلویزیونی مشابهی را به تماشا می نشستند، از طنز و هجو و جوک های شبیه به هم به خنده می افتادند و کتاب های مثل هم می خواندند. قومیت دوستان و دین شان اصلا موضوع بحث نبود، اما ناگهان توفانی برپا شد و در غبار کور ناسیونالیسم، دوستان و خویشاوندان دیروز می بایست از امروز تصمیم بگیرند که چه کسی هستند، دین شان چیست، به کدام قوم تعلق دارند تا بتوانند عزم شان را جزم کنند که در کدام جبهه باید بایستند و با چه کسی دشمنی کنند. جهان به ناگاه در حیرت فرو رفت که «یوگسلاوی» محل جنگ و کشتار باشد آن هم بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا. تصور چنین خون ریزی یی را هم نمی شد کرد که اگر چنین کشتاری را آلمانی ها پیش بینی می کردند، شاید آن همه پافشاری برای تکه تکه شدن کشورهای موسوم به بلوک شرق نمی کردند. آلمان در آن روزها یک پارچه شده بود اما اصرار می ورزید که دیگر کشورها باید مستقل شوند و از هویت خود پاسداری کنند! پیامد این همه اصرار و پافشاری و حمایت دیگر کشورهای غربی که نوید دموکراسی سر داده بودند، تولد مجدد ناسیونالیسم کور در منطقه ی بالکان شد که جنایات جنگی را هم رقم زد. فروپاشی شوروی سابق و به طور کلی کمونیسم هوادار شوروی، نوید دموکراسی می داد که متأسفانه در بالکان تبدیل به ناسیونالیسم و قتل و کشتار جمعی شد که هیتلر را رو سفید کرد.
پیش از هر کس یا گروه، “آکادمی علمی صرب ها” که از شهرت و نفوذ زیادی بین مردم هم برخوردار بود، انگشت بر «خفت و خواری» و «بی عدالتی»هایی که صرب ها در دوران «تیتو» در معرض آن قرار گرفته بودند نهاد. این اشاره که شاید هم به حق بود، اما راه حلی منطقی ارائه نکرد که هیچ، بلکه راه حل پیشنهادی جمع آمدن همه صرب ها در یک دولت و ملت بود. در این راستا بود که «میلوسویچ» سکان دار شد و شعار معروف «تیتو» که “برادری و برابری” بود را تبدیل به این نمود که “دیگر کسی صرب ها را شکست نمی دهد”. برای برقراری و بنیان گذاری صربستان بزرگ باید توده های مردم را با اشاره به دشمنانی که مورد خطاب قرار می گرفتند، بسیج کرد. برای این که آرمان و آرزو به حقیقت بپیوندد، با کمال تأسف چنین هم شد. مانع اول برای دست یافتن به این هدف، بوسنی ها بودند که ضمن اصرار و پافشاری بر خواست جدایی و رسیدن به استقلال، سرزمین بوسنی با قومیت های گوناگون را به رُخ می کشیدند. به همین خاطر هم بوسنی ها و کروات ها اولین اقوامی بودند که می بایست از سر راه برداشته شوند تا خاکریز جدیدی برای پیشرفت صربستان بزرگ و واحد ایجاد گردد. برای نیل به این هدف انگار که اشغال بیش از هفتاد درصد خاک بوسنی کافی نبود و می بایست همه ی آنهایی که صرب نبودند پاکسازی و نابود شوند. بنابراین کشتار جمعی، قتل عام، تجاوز به زنان و دختران، پاک سازی قومی، برپا کردن اردوگاه های کار و مرگ و تخریب میراث فرهنگی در دستور روز صرب های متعصب و ناسیونالیست قرار گرفت. میزان بزرگی این تجاوز، توحش و جنایت در ابعادی بود که جامعه ی جهانی از همزیستی قوم های مختلف با هم پشیمان شده بود.
حاصل این نادانی و نابخردی، تراژدی بزرگ نه تنها برای بوسنی ها و کروات ها که برای صرب ها نیز بود. «ملوسویچ»، صرب ها را در مواجهه با بوسنی ها، کروات ها، کوسوو آلبانی تبارها و دست آخر نیروهای ناتو، وارد جنگی خانمان سوزکرد. آنچه صرب ها کردند منتهی به تراژدی بزرگ قرن بیستم پس از جنگ جهانی دوم شد و سرانجام هم همه ی رهبران صرب، دستگیر و به عنوان قاتل و جنایت کار جنگی، راهی دادگاه جنایت کاران جنگی شدند. بنابراین چیزی برای بالیدن نمانده است. رهبران نادان ناسیونالیست به مردم قول دوران طلایی دادند و جنگل های سرسبز. اما آنچه نصیب مردم بلادیده شد، درد و زجر، شکست و شرم بود. اکنون نیروهای لیبرال سکان قدرت صربستان را در دست دارند و در تلاش اند تا داوری جهان نسبت به مردم صرب که میراث «ملوسویچ» بود، عوض شود و آرام به جامعه ی متمدن اروپا بپیوندند. برای تحقق بخشیدن به این هدف، دستگیری و تحویل «ملادیچ» گامی بزرگ بود و می توان گمانه زنی کرد که به زودی اتحادیه اروپا تقاضای صربستان برای عضویت در اتحادیه اروپا را بررسی خواهد کرد.
برای رسیدن به جامعه ی متمدن، باید هم زمان با پیگیری مجازات قاتل هایی که دورانی نقش رهبری صربستان را به عهده داشتند، تعریف و قصه سرایی صرب ها در مورد ناسیونالیسم نیز به چالش کشیده شود. این را به این خاطر می گویم که فکر می کنم، به تدریج باید افکار عمومی را جلب صلح و آرامش کرد تا از تصاویر دشمن و دشمن سازی پالوده شوند. آن گاه که این حقیقت جامه عمل بپوشد، باید پرسشی که همگان باید به آن پاسخ دهند؛ گناه یا تقصیر چه کسی بود که روزگار بر آن پاشنه ای چرخید که نمی بایست، در جامعه طرح و بحث شود. در جنگ بالکان همه طرف های درگیر که طبق آمار سازمان سیا نود درصد آن را صرب ها تشکیل می دادند، به دیگران حمله و تجاوز کرده اند. اکنون دیگر سود در آن نیست که خود را پشت این جمله که: “گناه همه مثل هم است” یا “همه به اندازه هم گناهکارند” پنهان کرد. آلمان ها پس از جنگ جهانی دوم، به طور جمعی مسئولیت «هولوکاست» را به عهده گرفتند و اعلام کردند که تجاوزها غیرعادلانه بوده و غیرانسانی. درد و آلام تحمیل شده به دیگران تأیید و شناسایی شد و پوزش خواهی عمومی دولت آلمان چالشی بود که فرار از آن امکان نداشت. همین پروسه و روند هم در «رواندا» و در دادگاه خلق «گاکاکا» انجام می شود. نمونه دیگر نیز در آفریقای جنوبی رخ داد که کمیته ی حقیقت یاب نقش پُر اهمیتی را برای تسکین دردها بازی کرد.
البته گام هایی که دولت لیبرال صربستان برای همکاری با جامعه جهانی و به فراموشی سپردن کنش های زشت و ناروای دولت پیشین، برداشته، قابل تحسین است. از جمله روزی که “ملادیچ” دستگیر شد، شبکه دولتی تلویزیون صربستان ضمن پخش یک فیلم مستند از کشتار در «سربرنیتسا» از همه ی آسیب دیدگان و به ویژه بازماندگان آن فاجعه پوزش خواست. پوزش برای همکاری این شبکه تلویزیونی در پخش تبلیغات غیرواقعی و دروغ دولت وقت علیه دیگر دین ها و قوم ها. البته هم زمان با پخش این فیلم مستند و پوزش خواهی مسئولان شبکه دولتی تلویزیون، هزاران ناسیونالیست صرب که هم چنان «ملادیچ» قهرمان ملی آنها است در اعتراض به دستگیری او دست به تظاهرات زدند که در مقایسه با تظاهرات اعتراضی برای دستگیری «رادووان کاراجیچ» در سال ۲۰۰۹، تعداد آنها کاهش چشم گیری داشت.
بدیهی است که پیش بردن درکی عمومی و همگانی از جنگ کاری است بس دشوار. درک همگانی دشوار است چون تقسیم میزان تقصیر و گناه در عملیات جنگی بین آدم هایی که در روزهای جنگ و خون رهبری را به عهده داشته اند، دشوارتر از تقسیم خاک و زمین بین دولت ها است. توافق بر سر آنچه حقیقت است کاری است ناممکن، آن هم بین کسانی که در ستیز بوده اند. مثلا مگر می شود طرفین دعوا که هر دو هم معتقدند حق با آنها است را قانع کرد که در حین خون و خون ریزی و سراب پیروزی که بر هر دو طرف غالب شده، برای مذاکره رو در روی هم بنشینند. به همین خاطر هم نقش تحقیقات و پیگیری دقیق و مصرانه ی دادگاه جنایات جنگی از اهمیت زیادی برخوردار است. این در حالی ست که خیلی از صرب ها و مردم جهان اکنون بر این باورند که عدالت بر کرسی نشسته و گناهکاران و جانیان جنگ به دست عدالت سپرده شده اند. این که این دادگاه چگونه نقش خود را بازی خواهد کرد، موضوعی است که فعلا قابل پیش بینی نیست و باید صبر کرد و روزهای آینده را برای بررسی بهتر نشانه رفت. مسلم است که قوانین ارائه شواهد و مدارک چنان از قوت برخوردار است که نقض آن تقریبا ناممکن است. گذشته زشت و پلشت را البته باید یک بار با چشمان باز به نظاره نشست قبل از آن که آن را موضوعی مربوط به گذشته و روزهای سپری شده قلمداد کنیم. کسانی که به کشتار جمعی دست زده اند باید یک بار از مالیخولیای قدرت دور باشند و آنچه کرده اند و یا دستور اجرای آن داده اند را شاهد باشند تا در خاطرات شان از زشتی کردار خود برای نسل آینده قصه سرایی کنند.
در دادگاه جنایات جنگی، پس از بررسی آنچه بر مردم گذشته است، تلاش می کنند تا عدالت در مورد متهمان اجرا شود. متهمان بر اساس میزان جرمی که انجام داده اند مجازات خواهند شد و این تنها و اولین انتظار و توقعی است که جامعه ی جهانی از قاضی های بین المللی دارند. اما آنچه در این دادگاه خواهد گذشت کمک می کند به تاریخ نگاران تا بتوانند خواست حقیقی مردم را برای عبرت و درس آموزی آیندگان بنویسند. تاریخی که باید پذیرفته شود، در یادها بماند و هرگز تکرار نشود. تاریخی که همه باید از آن درس بگیرند.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.