لحظات تصمیم ‌گیری

قسمت هجدهم/ حالم به هم خورد

با فرا رسیدن انتخابات سال ۲۰۰۴ هر روز بیشتر نگران افزایش اختلافات در تیم امنیت ملی می ‌شدم. در بیشتر دولت ‌ها، اصطکاکی طبیعی بین دیپلمات‌ های وزارت خارجه و جنگجویان وزارت دفاع هست. معروف است که وزیر خارجه، جورج شولتز و وزیر دفاع، کاسپار وین ‌برگر در دولت ریگان با هم سر و کله می‌ زدند. رئیس ‌جمهور فورد، جیمز شله‌ زینگر، وزیر دفاع، را عزل کرد بیشتر به این خاطر که با هنری کیسینجر میانه ‌ی خوبی نداشت. بدم نمی ‌آمد کمی تنش خلاقانه در سازمان باشد. تفاوت نظرها بین مشاورین به روشن‌ شدن بعضی تصمیمات سرسختانه کمک کرد. کلید ماجرا این بود که اختلافات باید محترمانه مطرح می ‌شد و تصمیمات من باید به عنوان حرف آخر پذیرفته می‌ شد.

دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت جرج بوش که حتی پس از ماجرای انتشار عکس های شکنجه در زندان ابوغریب عراق، حمایت او را داشت

پس از آزادسازی موفق افغانستان، دعوا بین وزارت خارجه و دفاع بر سر حیطه‌ ی کار قابل تحمل به نظر می‌ رسید، اما وقتی بحث بر سر عراق بالا گرفت، مقامات درجه بالا درون هر دو وزارتخانه شرورانه شروع به حمله‌ به یکدیگر کردند. کالین و دان همیشه در حضور من به همدیگر احترام می‌ گذاشتند. در طول زمان فهمیدم که آن‌ ها مثل دو دوئل ‌باز قدیمی بودند که تفنگ‌ های خودشان را در جلد نگاه می‌ دارند و می ‌گذارند نوچه ‌هایشان به هم شلیک کنند.

نمونه ‌ای به یاد ماندنی در زمان یکی از گزارش‌ های مطبوعاتی تلویزیونی دان رامسفلد پیش آمد که از زمان آغاز جنگ در افغانستان تقریبا هر روز برگزار می ‌شد. برخورد دان با مطبوعات دیدن داشت. او استاد جا خالی دادن از سئوالات خبرنگارها بود و با شور و شوق و خبرگی عمل می‌کرد. همیشه راجع به ستاره شدنش در برنامه ‌ی اولِ بعدازظهر تلویزیون با او شوخی می ‌کردم. به او می‌ گفتم: “شدی ستاره‌ ی بعدازظهریِ بر و بچه ‌های بالای شصت سال.” شوخی ‌ام را با آرامش از سر می‌ گذراند.

در ژانویه ۲۰۰۳، گزارشگری از تلویزیونی هلندی از دان پرسید که چرا متحدین اروپایی آمریکا بیشتر از فراخوان ما برای حسابرسی صدام حسین حمایت نمی ‌کنند. دان گفت:‌ “برای شما اروپا یعنی آلمان و فرانسه. برای من، نه. به نظرم آن‌ ها اروپای قدیم هستند.”

با حرف دان موافق بودم. دموکراسی ‌های جدید اروپای مرکزی و شرقی از نزدیک متوجه کابوس استبداد بودند و از حرکت علیه صدام حسین حمایت می ‌کردند. اما این استدلال منطقی او نبود که در اخبار مطرح شد. تعریف دان از آلمان و فرانسه به عنوان “اروپای قدیم” موجی از اعتراضات را شعله‌ ور کرد.

کالین خشمگین بود. او می ‌کوشید آلمانی ‌ها و فرانسوی ‌ها را قانع کند در سازمان ملل به آرمان ما بپیوندند و احساس می ‌کرد دان جوری وارد خط او شده که ماموریت دیپلماتیکش را پیچیده کرده. زیردست‌ هایش به روشنی همین احساس را داشتند. پای اختلافات سیاستی که زمانی پشت درهای بسته صورت می‌ گرفت به مطبوعات باز شد.

از خواندن تیترهایی مثل “تشتت در کاخ سفید: جنگ داخلیِ دولت بوش” و “نقش بعدی بوش: واسطه در منازعات بر سر اداره‌ ی عراق پس از جنگ” آزرده‌ خاطر می ‌شدم. در جلسات شورای امنیت ملی اعلام کردم جار و جنجال ‌ها و لو رفتن‌ ها به نشریات به اعتبارمان لطمه می ‌زند و به منتقدان ‌مان مهمات می‌ دهد. با دان و کالین به صورت فردی صحبت کردم. از دیک و کاندی خواستم پشت صحنه کار کنند. به معاون ماهر کاندی، استیو هدلی، گفتم به زیردست‌ ها و معاون‌ ها بگوید آرام بگیرند. هیچ کدام از این کارها نتیجه نداد.

***

در بهار ۲۰۰۴ دان با خبری جدی نزد من آمد. سربازان آمریکایی با نقض دستورات خود و قانون نظامی با دستگیرشدگان در زندانی در عراق به نام ابوغریب به شدت بدرفتاری کرده بودند. حالم به هم خورد، حسابی هم به هم خورد. این چیزی نبود که ارتش ما و کشور ما برایش مبارزه می‌ کند. مجرمان با دادگاه نظامی روبرو شدند، اما شهرت آمریکا ضربه ‌ای بزرگ خورد. این‌ را از نقاط تاریک دوره‌ ی ریاست ‌جمهوری‌ ام می ‌دانستم.

در ضمن احساس کردم مرا دور زده‌ اند. دان به من گفته بود ارتش در حال تحقیق در مورد گزارش سوءاستفاده در زندان ‌ها است، اما من اصلا خبر نداشتم عکس ‌ها قرار است چقدر شدید و قبیح باشند. اولین باری که آن ‌ها را دیدم روزی بود که برنامه‌ ی “۶۰ دقیقه‌ ی دوم” آن‌ ها را پخش کرد. از شیوه‌ ی برخورد با موقعیت راضی نبودم. تیم کاخ سفید هم همین احساس را داشت. همه شروع کردند حرف زدن با مطبوعات و نشانه رفتن انگشت ‌ها، بیشتر به سوی وزیر دفاع من. دان که خبردار شد، یادداشتی دست‌نوشت به من داد:‌ “آقای رئیس‌ جمهور، می‌ خواهم بدانید که استعفای من به عنوان وزیر دفاع را هر موقع که فکر کنید برایتان مفید است خواهید داشت.”

آن شب به دان تلفن کردم و گفتم استعفایش را نمی ‌پذیرم. بدرفتاری سربازان در ابوغریب را تقصیر او نمی‌ دانستم و نمی‌ خواستم همه چیز را گردن او بیاندازم. باید مشکل را حل می‌ کردم و می‌ خواستم او این کار را انجام دهد. چهار روز بعد، دان نامه‌ ی دیگری فرستاد که این دفعه طولانی بود. نوشت:

“در چند روز گذشته تا حدود زیادی در مورد موقعیت فکر کرده‌ ام، در کنگره شهادت داده ‌ام و دیدگاه‌ های شما را در نظر گرفته ‌ام. من برای شما، رهبری عالی ‌تان در جنگ جهانی علیه تروریسم و امیدهایتان برای کشورمان احترام بسیاری قائلم. به این نتیجه رسیده ‌ام که آسیب ‌های ناشی از اعمال متجاوزانه که تحت نظارت من اتفاق افتاده، توسط افرادی که در نهایت من مسئول رفتارشان هستم، بهتر از همه با استعفای من پاسخ خواهد گرفت.”

تکرار پیشنهاد دان احترامم را برانگیخت. روشن بود که پیغام قبلی ‌اش تشریفات صرف نبود. جدا به فکر رفتن بود. این شهادتی بود بر شخصیتش، وفاداری ‌اش به این سمت و درکش از آسیبی که ابوغریب رقم زده بود. جدا به فکر قبول پیشنهادش بودم. می‌ دانستم تعویض رهبر پنتاگون پس از اشتباهی چنین خطیر پیغامی قوی می ‌فرستد. اما عاملی بزرگ مرا باز می‌ داشت: جانشین واضحی برای دان وجود نداشت و نمی ‌خواستم در بالای وزارت دفاع خلا ایجاد کنم.

تصمیم گرفتم استعفای دان را نپذیرم، اما در بهار ۲۰۰۴ دیگر صبرم برای جار و جنجال درون تیم امنیت ملی به سر رسید. آن‌چه به عنوان تنش خلاقانه آغاز شد دیگر مخرب شده بود.

 ادامه در هفته‌ ی بعد…

 تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب می‌شوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکس‌ها و زیرنویس‌ آن‌ها نیز صدق می‌کند، مگر این‌که خلافش ذکر شده باشد.

بخش هفدهم خاطرات را اینجا بخوانید.