رهبر رژیم ایران از منظر نیروهای مخالف حکومت همیشه متهم ردیف اول جنایت های جمهوری اسلامی بوده است. حتی در طیف مخالفان و منتقدان درون حکومتی نیز رهبر از مظان اتهام در این موارد در امان نبوده است. همگان به یاد دارند که اکبر گنجی با شجاعت ستودنی در درون ایران در پیوند با قتل های زنجیره ای علنن انگشت اتهام را به سوی رهبر نشانه رفت. عیسی سحرخیز نیز با جرأتی مثال زدنی رهبر رژیم را مسئول مصیبت ها و مشکلات مملکت خواند و البته تاوان زندان و شکنجه را به جان خرید. حالا اما داستان فرق اساسی با آنچه پیش ازآن بود کرده است. آنانی که امروز انگشت اتهام به رهبر حکومت گرفته اند نه نیروهای مخالف خارج از حکومت اند و نه منتقدان درون و بیرون حکومت در ایران، بلکه طیفی از نیروهای درون جبهه ی رهبری دارند اعتراف می کنند که مشکل از رهبر و بیت رهبری است. این که آقای هاشمی در انتقاد به سیاست خارجی دولت احمدی نژاد متهم اصلی را رهبر بداند چرخش تازه و مهمی در نگاه خودی ها به ولی فقیه رژیم اسلامی است. حال اگر اظهار نظر علی مطهری نماینده اصول گرای مجلس را هم به این واکنش بیفزائیم می بینیم که در درون رژیم دارد واقعه مهمی رقم می خورد که تاکنون در این مقیاس و از سوی این بخش از نیروهای خودی حکومت سابقه نداشته و در هیچ سطحی صورت نگرفته است در نتیجه شکسته شدن تقدس دروغین رهبری آن هم توسط خودی ها گام مهمی است که نباید نادیده گرفته شود. بویژه که در بدنه ی حکومت های دیکتاتوری هنگام که رهبران از قدرت و قداست دروغین فرو افتند به معنای آن است که کل حکومت در مخاطره است.
تاکنون همه ی ارکان قدرت می کوشیدند هر جا که کم می آوردند با اتکا به قدرت دروغین رهبری سر و ته ماجرا را هم بیاورند و از مهلکه های عدیده جان سالم به در برند، اما با شکسته شدن اعتبار دروغین رهبر ماجرا صورت و سبقت دیگری پیدا می کند که پیش از آن نه برای حکومتی ها سابقه داشته و نه برای مخالفان حکومت. در نتیجه انتقاد از رهبر فاز تازه و مهمی را در رابطه ی مخالفان و رژیم نوید می دهد که نباید دست کم گرفت. آقای خامنه ای از زمان رسیدن به رهبری رژیم کوشیده بود که خود را ورای جناح های درون حکومتی قرار دهد و از همان شیوه ی آقای خمینی ـ که گونه ای نقش هماهنگ کنندگی را داشت و قاطی دعواهای گروه ها نمی شد ـ پیروی کند، اما نه به دلیل موقعیت حوزوی و نه اعتبار فردی از آن بخت برخوردار نشد. برای همین مجبور شد در ابتدا با به دست آوردن دل همه برای خود موقعیتی فراهم آورد که دست کم خودی ها باور کنند که او با وجود نداشتن مقام دینی مناسب جایگاهی که در آن قرار گرفته بود، می تواند به لحاظ سیاسی جوری عمل کند که شائبه ی وابستگی به افراد و جناح ها شامل حال او نشود. این اما چندان به صفت دوام متصف نماند و آقا بازی را در همان محدوده ای که بلد بود و با احوال و افکارش همخوانی داشت شروع کرد و شد بلندگوی یکی از جناح های حکومتی و دایره را بر دیگران هر روز تنگتر کرد.
و این آغاز شکسته شدن تصویری بود که از رهبر توقع می رفت. درگیری های خامنه ای با احمدی نژاد هم گوشه دیگری از نگاه کیهانی او به موضوع مهم مملکت داری است. خامنه ای که از ترس تکرار آنچه در اروپای شرقی و دیرتر در شوروی سابق رخ داده بود آمادگی انجام هر جنایتی برای حفظ رژیم را داشت، بر اثر نشست و برخاست با عقب مانده ترین گروهای رژیم هم برای خود و هم برای مملکت مسیری را معین کرد که هم از لحاظ سیاسی و هم از منظر اقتصادی به جائی غیر ورشکستگی راه نمی برد. و همین امر ثابت کرد که خامنه ای با وجود همه ی این سال های در قدرت همچنان همان ساده انگاری است که تنها در جمع هم پالکی های خویش احساس امنیت می کند و بس. و البته این ویژگی ای نیست که به کار گردانندگی کشور بیاید آن هم به هنگام شرایط بحرانی. شاید به همین دلیل باشد که دیگر همپالکی های دیروزی هم حاضر نیستند با طناب پوسیده او راهی چاهی شوند که انتهای آن معلوم نیست به کجا می رسد.