لحظات تصمیم گیری

بر اساس اختیاراتم

 ادامه فصل ششم

 صبح روز ۱۰ مارس ۲۰۰۴، دیک چنی و اندی کارد با حرفی حیرت آور به من صبح بخیر گفتند: «برنامه ی نظارت بر تروریست ها» آخر امروز منقضی می شود.

پرسیدم: «همچین چیزی چطور ممکنه؟ این برنامه برای حفاظت از کشور حیاتیه.» از اکتبر ۲۰۰۱ که جواز این برنامه را صادر کردم دو سال و نیم می گذشت. آژانس امنیت ملی در آن زمان با استفاده از این برنامه جزئیاتی کلیدی در مورد نقشه ها و محل تروریست ها را برملا کرده بود. مایک هیدن، مدیر آژانس، بعدها علنا گفت که این برنامه «در شناسایی و پیشگیری از حملات درون خاک آمریکا، موفق بوده است» و این که طبق «قضاوت حرفه ای» او اگر این برنامه پیش از حملات در جریان بود «بعضی از ماموران مقیم آمریکای القاعده که ۱۱ سپتامبر را مرتکب شدند، شناسایی می کردیم.»

جان اشکرافت و جرج بوش در حال پاسخ به خبرنگاران

 

اندی اوضاع را توضیح داد. جان اشکرافت (دادستان کل-م) از سال ۲۰۰۱ منظما احیای برنامه را پیشنهاد کرده بود اما اکنون وزارت دادگستری اعتراضی حقوقی در مورد یک بخش برنامه مطرح کرده بود.

پرسیدم: «چرا به من چیزی گفته نشده؟». اندی هم مثل من غرق ناباوری بود. او گفت خودش هم دیشب خبر این اعتراض را شنیده. گروه حقوقی لابد فکر می کرد این اختلاف نظر را می توان بدون درگیر کردن رئیس جمهور حل کرد. به اندی گفتم با اشکرافت و آلبرتو گونزالس، وکیل کاخ سفید، همکاری کند تا مساله حل شود. خودم باید به کیلیولند پرواز می کردم تا در مورد سیاست بازرگانی سخنرانی کنم.

وقتی برگشتم از اندی پرسیدم که چه شد. پیشرفت چندانی انجام نشده بود. وزارت دادگستری بر سر اعتراضش مانده بود. وکلای من هم کوتاه نمی آمدند. آن ها مطمئن بودند که برنامه قانونی است.

پرسیدم: «اشکرافت کدوم گوریه؟»

اندی پاسخ داد: «تو بیمارستانه.»

خبر نداشتم. به جان تلفن کردم و فهمیدم در حال بهبود از جراحی اضطراری کیسه صفرا است. به او گفتم اندی و ال را می فرستم تا با او راجع به مساله ای فوری صحبت کنند. آن ها با دستور تجدید صدور «برنامه ی نظارت بر تروریست ها» به بیمارستان رفتند. وقتی برگشتند گفتند اشکرافت حاضر نشده امضا کند. تنها راه اجازه به تداوم برنامه زیرپا گذاشتن اعتراض وزارت دادگستری بود. از این فکر خوشم نمی آمد اما بدیل دیگری هم نمی دیدم. دستوری امضا کردم که بر اساس اختیاراتم به عنوان رئیس قوه مجریه برنامه حفظ شود.

ناراحت به خواب رفتم و فکر می کردم کل ماجرا را نمی دانم. و می خواستم از آن سر در بیاورم.

 ***

صبح روز ۱۲ مارس که به دفتر بیضی شکل رسیدم، اندی گفت: «آقای رئیس جمهور، مشکل بزرگی داریم. جیم کامی جانشین دادستان کل هست و چون شما «برنامه ی نظارت بر تروریست ها» را تمدید کردید می خواد استعفا بده. چند نفر از مقامات وزارت دادگستری هم همین طور.»

خشکم زد. هیچ کس به من نگفته بود که کامی، معاون جان اشکرافت، وقتی او به جراحی رفته مسئولیت هایش را به عهده گرفته. اگر چنین چیزی را می دانستم هرگز اندی و ال را به اتاق بیمارستان جان نمی فرستادم.

تقاضا کردم بعد از گزارش صبح اف بی آی، که کامی در آن به جای جان اشکرافت شرکت می کرد با او خصوصی صحبت کنم. وقت زیادی با جیم صرف نکرده بودم، اما می دانستم به عنوان دادستان در نیویورک سابقه ی ممتازی دارد. با این توضیح شروع کردم که وظیفه دارم امور لازم برای حفاظت از کشور را انجام دهم. به نظر من این برنامه بخشی ضروری از این تلاش بود. گفتم: «نمی فهمم چرا این مساله رو دقیقه ی آخر مطرح می کنید.»

متحیر به نظر می رسید. گفت: «آقای رئیس جمهور، کارمندان شما چهار هفته است ماجرا رو می دونند.» بعد بمب دیگری انداخت. فقط او نبود که می خواست استعفا دهد. باب مولر، مدیر اف بی آی، هم همین قصد را داشت. من قرار بود شاهد بزرگترین استعفای دسته جمعی در تاریخ معاصر روسای جمهور باشم و تازه وسط جنگ هم بودیم.

باب را به دفتر بیضی شکل فراخواندم. ظرف دو سال و نیم گذشته با او خوب آشنا شده بودم. مردی خوب و شایسته بود، ستاره ی سابق هاکی در دانشگاه پرینستون که در نیروی مارینز خدمت کرده و در سان فرانسیسکو دفتر دادستانی آمریکا را هدایت کرده بود. بی هیچ چون و چرایی با کامی توافق کرد. او گفت اگر من علیرغم اعتراض وزارت دادگستری به برنامه ادامه دهم او نمی تواند در دولت من خدمت کند.

باید تصمیمی بزرگ می گرفتم و آن هم به سرعت. بعضی ها در کاخ سفید می گفتند باید از قدرت هایم تحت ماده ی دوم قانون اساسی استفاده کنم و استعفاها را از سر بگذرانم. بقیه پیشنهاد دادند اعتراضات وزارتخانه را بپذیرم، برنامه را تغییر دهم و دولت را حفظ کنم.

حاضر بودم از قدرت هایی که ماده دوم به ریاست جمهوری داده دفاع کنم. اما نه به هر قیمتی. یاد «قتل عام شب شنبه» در اکتبر ۱۹۷۳ افتادم که رئیس جمهور ریچارد نیکسون، آرچیبالد کاکس، دادستان واترگیت، را اخراج کرد و در نتیجه دادستان کل او و معاونش استعفا دادند. این بحرانی تاریخی نبود که دوست داشته باشم تکرارش کنم. رضایت خاطر چندانی برایم نمی بود که بدانم از نظر اصول حقوقی درست می گفته ام در حالی که دولتم از هم بپاشد و برنامه های کلیدی مان در جنگ علیه تروریسم در توفانی که لاجرم در رسانه ها در می گرفت فاش شود.

تصمیم گرفتم نگرانی وزارت دادگستری را با تغییر آن بخش از برنامه که آن ها مشکل آفرین می دانستند برطرف کنم و در عین حال برنامه را حفظ کنم. کامی و مولر تهدیدهای استعفا را پس گرفتند. برنامه ی نظارت باقی ماند و همچنان نتیجه داد و این مهمترین مساله بود.

خیالم از تمام شدن بحران راحت شد، اما از نفس اتفاق افتادنش آزرده خاطر بودم. مشاورینم را تفهیم کردم که دیگر هرگز نمی خواهم اینگونه از ماجرایی بی خبر بمانم. مطمئن بودم کسی قصد بدی نداشته. یکی از سخت ترین سئوال های هر کاخ سفیدی این است که وقت رئیس جمهور چگونه مدیریت شود و اختلافات سیاستی کی به میز او کشانده شود. نزاع بر سر برنامه ی نظارت بر تروریست ها موردی از خطا در قضاوت بود. در سال های پیش رو اختلاف نظر کم پیش نیامد، اما اتفاقی مشابه هرگز نیافتاد.

 ***

یکی از کتاب های محبوب من زندگی نامه ی رئیس جمهور هری ترومن به قلم دیوید مک کولو، تاریخ دان برجسته، است. سفت و سختی، اصول گرایی و چشم انداز استراتژیک ترومن را تحسین می کردم. وقتی او در آخرین ماه های جنگ جهانی دوم ناگهان سمت خود را در اختیار گرفت، گفت: «احساس می کردم ماه، ستاره ها و تمام سیاره ها روی سرم افتاده اند.» اما این مرد اهل میسوری می دانست چگونه تصمیمی سخت بگیرد و پایش بایستد. کاری که فکر می کرد درست است انجام می داد و برایش مهم نبود منتقدان چه بگویند. در سال ۱۹۵۳ که قدرت را ترک گفت، میزان مقبولیتش بیست و اندی درصد بود. امروز از بزرگ ترین رئیس جمهوران آمریکا دانسته می شود.

کاندی که وزیر امور خارجه شد زندگی نامه ای از وزیر امور خارجه ی ترومن، دین ایکسون، به دستم داد. هر دو کتاب برای من یادآور این بود که چگونه تصمیمات ترومن در اواخر دهه ی ۱۹۴۰ و اوایل دهه ی ۱۹۵۰ بنیان پیروزی در جنگ سرد را ریخت و به شکل گیری جهانی که من در ریاست جمهوری به ارث بردم، منجر شد. ترومن ائتلاف ناتو را پی ریخت؛ قانون امنیت ملی سال ۱۹۴۷ را امضا کرد که به موجب آن سازمان سیا، شورای امنیت ملی و وزارتخانه ی دفاع به وجود آمدند؛ در جنگی نامحبوب شرکت کرد که به موجب آن متحدی دموکراتیک، کره جنوبی، ظهور کرد؛ و وعده داد به تمام کشورهایی که در مقابل غلبه ی کمونیست ها مقاومت می کردند، یاری برساند (یعنی همان دکترین ترومن.)

 مثل دوره ی ترومن در سال های اولیه ی مبارزه ای طولانی بودیم. مجموعه ابزاری برای برخورد با تهدیدها ساخته بودیم. یکی از اولویت های اصلی دوره ی دومم را تبدیل این ابزار به نهادها و قوانینی که در دسترس جانشینانم باشند قرار دادم.

در بعضی نواحی خوب شروع کرده بودیم. وزارتخانه امنیت کشور، گرچه در مقابل ناکارآمدی های هر دیوان سالاری بزرگی آسیب پذیر بود، اما از بیست و دو نهاد ناهماهنگ بهتر بود. اف بی آی شاخه ی امنیت ملی جدیدی ایجاد کرده بود که تمرکزش بر پیشگیری از حملات تروریستی بود. وزارت دفاع ستاد فرماندهی شمالی جدیدی بر پا کرده بود که مسئولیتش تنها دفاع از کشور بود. وزارت خزانه داری رویکرد تهاجمی جدیدی اتخاذ کرده بود تا تامین مالی تروریست ها را مختل کند. بیش از ۹۰ کشور را جذب ابتکار «تشدید امنیت» جدیدی کرده بودیم که هدفش توقف حمل و نقل بین المللی مواد مربوط به سلاح های کشتار جمعی بود. «مرکز ضدتروریسم ملی» جدیدی ایجاد کرده بودیم (از جمله به پیشنهاد کمیسیون ۱۱ سپتامبر) و مدیری به مسئولیت اطلاعات ملی منصوب کرده بودیم ـ بزرگترین اصلاحات جامعه ی اطلاعاتی از زمانی که ترومن سازمان سیا را بنیان گذاشت.

در زمینه های دیگر کارهایی هنوز انجام نشده بود. بعضی از مهم ترین ابزارمان در جنگ علیه تروریسم (از جمله برنامه ی نظارت بر تروریست ها و برنامه ی بازجویی سازمان سیا) بر پایه اختیارات وسیع ماده ۲ و قطع نامه ی اعلام جنگ کنگره بودند. بهترین راه تضمین بقای آن ها پس از پایان دوران من همکاری با کنگره برای تدوین این برنامه ها در قانون بود. چنان که قاضی رابرت جکسون در نظری تاریخی در سال ۱۹۵۲ توضیح داد رئیس جمهور وقتی بیشترین اختیار را دارد که با حمایت صریح کنگره عمل کند.

چالش کار در این جا بود که چطور «برنامه نظارت بر تروریست ها» و برنامه ی بازجویی سازمان سیا را به کنگره معرفی کنیم بدون این که جزئیات آن به دست دشمن بیافتد. به نظرم این کار ممکن بود اما باید از نزدیک با اعضای کنگره همکاری می کردیم تا بحث در مورد آن را جوری سازمان دهیم که رازهای حیاتی برملا نشود. ما در حال تهیه ی راهیافتی برای انجام این کار بودیم. اما همین جا بود که دو اتفاق مجبورمان کرد عجله کنیم.

***
 

 

ادامه دارد…. 

* تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب می‌شوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکس‌ها و زیرنویس ‌آن‌ها نیز صدق می‌کند، مگر این‌که خلافش ذکر شده باشد.

 بخش سی و ششم خاطرات را اینجا بخوانید.